نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
![]() | $Saman$ (1399/3/17 , 02:38) ""رهگذر"" |
.*.*.*..*.*.*..*.*..*.*.*
Homa : Hidden (1399/3/17 , 00:46) |
امروز نود و نهمین روزه که گلوم یجوریه 

Homa : Hidden (1399/3/17 , 00:16) |
کل مملکت به روال عادی برگشته بعد دیجی کالا با ادامه حذف پرداخت در محل به تنهایی داره با کرونا مبارزه میکنه. خسته نباشی مبارز خدا قوت 

![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/17 , 23:38) |
هر قدر که سنم بیشتر می شود
کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم
اهمیت میدهم...
از این رو هرچه قدر مسن تر میشوم
بیشتر از زندگی لذت میبرم.
حذف کردن آدمها از زندگیم
به این معنی نیست که ،از آنها متنفرم!!
معنای ساده اش این است،
که برای خودم احترام قائلم...
لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد
اگر کسانی که روحمان را مسموم می کنند را
رها کرده و
به آرامش پناه ببریم...
زندگی به من آموخت که
هر اشتباهی تاوانی دارد
و هر پاداشی بهایی...
پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود.
کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم
اهمیت میدهم...
از این رو هرچه قدر مسن تر میشوم
بیشتر از زندگی لذت میبرم.
حذف کردن آدمها از زندگیم
به این معنی نیست که ،از آنها متنفرم!!
معنای ساده اش این است،
که برای خودم احترام قائلم...
لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد
اگر کسانی که روحمان را مسموم می کنند را
رها کرده و
به آرامش پناه ببریم...
زندگی به من آموخت که
هر اشتباهی تاوانی دارد
و هر پاداشی بهایی...
پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود.
kia (1399/3/16 , 22:08) |
ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ
ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﻪﺳﯿﺎﻩ ﮐﺮﺩ :
۱×۹=۱۰
۲×۹=۱۸
۳×۹=۲۷
۴×۹=۳۶
۵×۹=۴۵
۶×۹=۵۴
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺟﻮﯾﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ
ﮐﺮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ
ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ
:
ﻣﻦ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﻋﻤﺪﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺗﺎ
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻫﻢ ...
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﻣﻦ ۵ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ
ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻫﯿﭻ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺩﯾﺪ!
ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﯾﺪ
ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ
ﺧﻮﺏﺗﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ
ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ
ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﻪﺳﯿﺎﻩ ﮐﺮﺩ :
۱×۹=۱۰
۲×۹=۱۸
۳×۹=۲۷
۴×۹=۳۶
۵×۹=۴۵
۶×۹=۵۴
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺟﻮﯾﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ
ﮐﺮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ
ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻧﯿﺸﺘﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ
:
ﻣﻦ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﻋﻤﺪﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺗﺎ
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻫﻢ ...
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﺪ ﻣﻦ ۵ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ
ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻫﯿﭻ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺩﯾﺪ!
ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﯾﺪ
ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ
ﺧﻮﺏﺗﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ
ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ
![]() | kakojavad (1399/3/16 , 21:38) desert |
اگر خوشبختی را برای يک ساعت می خواهيد، چرت بزنيد.
اگر خوشبختی را برای يک روز می خواهيد، به پيك نيك برويد.
اگر خوشبختی را برای يک هفته می خواهيد، به تعطيلات برويد.
اگر خوشبختی را برای يک ماه می خواهيد، ازدواج كنيد.
اگر خوشبختی را برای يک سال می خواهيد، ثروت به ارث ببريد.
اگر خوشبختی را برای يک عمر می خواهيد ياد بگيريد كاری را كه انجام می دهيد دوست داشته باشيد.
?استیو جابز
اگر خوشبختی را برای يک روز می خواهيد، به پيك نيك برويد.
اگر خوشبختی را برای يک هفته می خواهيد، به تعطيلات برويد.
اگر خوشبختی را برای يک ماه می خواهيد، ازدواج كنيد.
اگر خوشبختی را برای يک سال می خواهيد، ثروت به ارث ببريد.
اگر خوشبختی را برای يک عمر می خواهيد ياد بگيريد كاری را كه انجام می دهيد دوست داشته باشيد.
?استیو جابز
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/16 , 19:57) |
گاهی خدا آنقدر دلش به حالِ
باورهایِ ساده ی ما می سوزد
كه زمين می زند ما را با همان باورها
و بعد كنارمان می ايستد
دستش را دراز می كند
و ما را از دوباره شروع می كند
با يك زخم
كه يادمان باشد
گاهي سادگی
درماندگی می آورد !!
باورهایِ ساده ی ما می سوزد
كه زمين می زند ما را با همان باورها
و بعد كنارمان می ايستد
دستش را دراز می كند
و ما را از دوباره شروع می كند
با يك زخم
كه يادمان باشد
گاهي سادگی
درماندگی می آورد !!
![]() | AlirezaM (1399/3/16 , 18:49) 《Admin》 |
بخند، همه ی دنیا با تو خواهد خندید
گریه کن ، تنها گریه خواهی کرد.
گریه کن ، تنها گریه خواهی کرد.
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/16 , 16:24) |
#اعتماد مثل دومینو میمونه...
حالا دستت بخوره، پات بخوره، عمدا بزنی یا هرچی...
وقتی ریخت دیگه کار از کار گذشته...
حالا دستت بخوره، پات بخوره، عمدا بزنی یا هرچی...
وقتی ریخت دیگه کار از کار گذشته...
![]() | AlirezaM (1399/3/16 , 12:20) 《Admin》 |
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم.
تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقهای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت: ای فلان! این چه حالت است؟!
گفتم: چه گویم:
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من در آورد به کابین (مهریه)صد دینار.
مدتی بر آمد، بدخوی ستیزه روی نافرمان بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغّص داشتن.
زن بد در سرای مرد نکو
هم در این عالم است دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار
وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار
باری زبان تعنّت دراز کرده همی گفت: تو آن نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟
گفتم: بلی! من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد.
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند.
یکی از رؤسای حلب که سابقهای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت: ای فلان! این چه حالت است؟!
گفتم: چه گویم:
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من در آورد به کابین (مهریه)صد دینار.
مدتی بر آمد، بدخوی ستیزه روی نافرمان بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغّص داشتن.
زن بد در سرای مرد نکو
هم در این عالم است دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار
وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار
باری زبان تعنّت دراز کرده همی گفت: تو آن نیستی که پدر من تو را از فرنگ باز خرید؟
گفتم: بلی! من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد.
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/16 , 11:52) |
یه وقتهایی، یه گوشه هایی از دنیاتون رو قایم کنید و پیش خودتون نگه اش دارید!
یه آهنگهایی رو تنهایی گوش کنید، یه فیلمهایی رو تنهایی نگاه کنید، یه خیابونهایی رو تنهایی قدم بزنید!
شاید بعدها... لازم بشه آدم تو گوشه هایی از زندگیش باشه که اونو یادِ هیچکس نمیندازه...
ویرایش توسط ☆☆GitA☆☆ (1399/3/16 , 11:52) [1]
یه آهنگهایی رو تنهایی گوش کنید، یه فیلمهایی رو تنهایی نگاه کنید، یه خیابونهایی رو تنهایی قدم بزنید!
شاید بعدها... لازم بشه آدم تو گوشه هایی از زندگیش باشه که اونو یادِ هیچکس نمیندازه...
ویرایش توسط ☆☆GitA☆☆ (1399/3/16 , 11:52) [1]
در کل: 15946