نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/20 , 12:32) |
کاش میشد فقط برای چند دقیقه
خودت را به من قرض بدهی ...
خودت را به من قرض بدهی ...
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/20 , 10:40) |
آدم وقتی یه حس تکرار نشدنی رو با یکی تجربه میکنه، دیگه نمیتونه اون حس رو با کس دیگهایی تجربه کنه؛ بعضی حسها خاص و ناب هستند ، مثل بعضی آدمها .... ✨
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/20 , 09:41) |
کسی که بخاد ماله تو باشه
خودش دوره خودشو خالی میکنه
لازم نیست دستو پا بزنی که
بقیه رو ازش دور کنی....
خودش دوره خودشو خالی میکنه
لازم نیست دستو پا بزنی که
بقیه رو ازش دور کنی....
![]() | SogOol (1399/3/20 , 06:50) |
ما برای فرار از واقعیت خوابیدیم ولی کابوس دیدیم ...!
![]() | ELy (1399/3/20 , 02:42) هستم ولی خستم |
دوستان یک کشف جدید ..
کف دست راستتون قیمت دلار نوشته شده ..
کف دست چپتون . قیمت پراید ... نوشته شده ...???
کف دست راستتون قیمت دلار نوشته شده ..
کف دست چپتون . قیمت پراید ... نوشته شده ...???
FAZi (1399/3/20 , 23:53) |


FAZi (1399/3/20 , 23:24) |
از خودت مراقبت کن چون تو فقط یه دونه از خودت داری 

![]() | kakojavad (1399/3/19 , 22:30) desert |
?_«چه مدتی است که در جبهه خدمت می کنی؟»
_«شش ماه و هفت روز»
_«بهت یک نصیحت میکنم؛ شایدم یک وصیت!»
_«آن چیست؟»
_«روز شماری مکن. حتی اگر فکر میکنی در مهلکه افتادهای روز شماری مکن! حالا هم لحظه شماری مکن! شب نمیتواند تمام نشود. طبیعت شب آن است که برود رو به صبح. نمیتواند یک جا بماند. مجبور است بگذرد. اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظهها کنی، خودت گذر لحظهها را سنگین و سنگینتر میکنی؛ بگذار شب هم راه خودش را برود.»
?طریق بسمل شدن
?محمود دولت آبادی
_«شش ماه و هفت روز»
_«بهت یک نصیحت میکنم؛ شایدم یک وصیت!»
_«آن چیست؟»
_«روز شماری مکن. حتی اگر فکر میکنی در مهلکه افتادهای روز شماری مکن! حالا هم لحظه شماری مکن! شب نمیتواند تمام نشود. طبیعت شب آن است که برود رو به صبح. نمیتواند یک جا بماند. مجبور است بگذرد. اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظهها کنی، خودت گذر لحظهها را سنگین و سنگینتر میکنی؛ بگذار شب هم راه خودش را برود.»
?طریق بسمل شدن
?محمود دولت آبادی
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/19 , 21:53) |
?
خدا کند
یک اتفاقِ خوب، بیفتد وسط زندگیمان
آری، همین جا،
وسطِ بی حوصلگیهایِ روزانه مان،
نگرانیهایِ شبانه
وسطِ زخمهایِ دلمان
آنجا که زندگی را،هیچ وقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیفتد،
آنقدر خوب که،
خاطراتِ سالها جنگیدن،
و خواستن و نرسیدن از یادمان برود
آنگونه که یک اتفاقِ خوب
همین الان، همین ساعت، همین حالا،
از پشت کوههای صبرمان طلوع کند
طلوعی که غروبش
غروبِ همه ی غصه هایمان باشد
برای همیشه...
خدا کند
یک اتفاقِ خوب، بیفتد وسط زندگیمان
آری، همین جا،
وسطِ بی حوصلگیهایِ روزانه مان،
نگرانیهایِ شبانه
وسطِ زخمهایِ دلمان
آنجا که زندگی را،هیچ وقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیفتد،
آنقدر خوب که،
خاطراتِ سالها جنگیدن،
و خواستن و نرسیدن از یادمان برود
آنگونه که یک اتفاقِ خوب
همین الان، همین ساعت، همین حالا،
از پشت کوههای صبرمان طلوع کند
طلوعی که غروبش
غروبِ همه ی غصه هایمان باشد
برای همیشه...
FAZi (1399/3/19 , 21:13) |
عشق مثل الاکلنگ میمونه هرچی خودتو بیاری پایین طرفو میبری بالا !

FAZi (1399/3/19 , 20:31) |
حاضرم میلگرد تو شقیقه هام باشه با دور تند بچرخه،ولی انقدر فکر و خیال تو این سن تو ذهنم نچرخه

![]() | AlirezaM (1399/3/19 , 18:45) 《Admin》 |
مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارت من همی آیند و اوقات مرا از تردّد ایشان تشویش میباشد؟
گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردند!
گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردند!
گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
![]() | صدف (1399/3/19 , 17:17) |
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﯾﻪ ﺑﻐﻀﯽ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﻮﻡ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﻣﯽﺩﻭﻧﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻋﺬﺍﺑﻢ ﻣﯿﺪﻩ .
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ،
ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻤﺶ ،
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ،
ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺗﺮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩﻡ ،
ﺳﻔﺖ ﺗﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ .
ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ،
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽِ ﺁﺧﺮﻩ ،
ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﻪﺍﯼ ﺑﻬﺶ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ،
ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺸﯿﻤﻮﻥ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﻧﻤﯽﺭﻓﺖ .
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻦ ،
ﮐﻪ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺑﺮﻥ ﺯﻭﺩﻩ
ﮐﻪ ﻣﯽﺩﻭﻧﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻋﺬﺍﺑﻢ ﻣﯿﺪﻩ .
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ،
ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻤﺶ ،
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﮕﺎﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ،
ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺗﺮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩﻡ ،
ﺳﻔﺖ ﺗﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ .
ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ،
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽِ ﺁﺧﺮﻩ ،
ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﻪﺍﯼ ﺑﻬﺶ ﻣﯽﮔﻔﺘﻢ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ،
ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺸﯿﻤﻮﻥ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﻧﻤﯽﺭﻓﺖ .
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻦ ،
ﮐﻪ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺑﺮﻥ ﺯﻭﺩﻩ
در کل: 15946