باب اسفنجی :سلام پاتریک چکار میکنی؟
پاتریک :به یه تکه سنگ تکیه دادم و هر یه ثانیه یه بار نفس میکشم.

:/

بی ارزش ترین نوعِ افتخار،
افتخار به داشتن ویژگیهایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد
مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگي و خیلی چیزهای دیگر.
از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید.. مثل: انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و...
آدمی را آدميت لازم است
عود را گر بو نباشد هيزم است...

از بس هوا گرمه
بابام عوض "خر وپف" داره "قل قل" میکنه
فکر کنم "جوش" اورده

باید بیدارش بکنم بزنه بغل "سرد" بشه

اگه یه روز فکر کردی نبودن یه نفر بهتر از بودنشه چشماتو ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه رو به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داری.

هیچوقت نمیتوانی چیزی را که
قرار است از دست بدهی، نگه داری !
فهمیدی ...؟
تو فقط قادر هستی چیزی را که داری ،
قبل از آنکه از دستت برود ،
عاشقانه دوست داشته باشى ...!


✍ #کیت_دی_کاملو

امروز میخوایم یه طرح قشنگ به پولمون اضافه کنیم ..

من بلد نیستم عاشق کسی باشم که اولویتش نیستم؛ بلد نیستم چشم به گوشی بدوزم و دلشوره بگیرم.
اسمش را بگذارید خودخواهی...
ولی من این خودخواهی را به اداهای عاشقانهای که هیچ احساسی پشت سرش نیست ترجیح میدهم!
من برای خودم گل میخرم؛ چای دم میکنم؛ میز شام میچینم؛ اما منتظر کسی نمیمانم؛ نه اینکه خسته شده باشم اما وقتی دلم برای کسی تنگ شود که دلتنگیاش را باور نمیکنم؛ فکر میکنم که دارم به خودم خیانت میکنم.. تا خودت را دوست نداشته باشی؛ کسی باور نمیکند که هستی و بودنت با نبودنت فرق میکند!

این منم

در جهانی که زندگی میکنیم کلمات، بیشتر از گلوله ها آدم کشتن...

تنهایی بزرگت میکنه
اونقدر بزرگ که شاید
دیگه هیچوقت تو زندگی هیچکس جا نشی!

یه زمانی هم بود همه هوای هم و داشتن
آدمای اون موقع دِلای بزرگی داشتن...

خرچنگ: تو اخراجی پاتریک!
پاتریک: اما آقای خرچنگ من که برای شما کار نمی کنم
خرچنگ: خب از الان استخدامی
پاتریک: واقعا؟!
خرچنگ: حالا اخراجی

هعیی معشوقه حافظ هم کرونا گرفت!!!

گفتم غم تو دارم
گفتا کرونا دارم

گفتم که ماه من شو
گفتا نفس ندارم

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا برو عقب تر احساس سرفه دارم

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که چقدر نفهمی من حوصله ندارم

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگه شوی گم آسودگی بیابم

گفتم خوشا هوایی که ز باد صبح خیزد
گفتا که حس و حال شعر و سخن ندارم

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا به لب فراوان آلودگی بدارم

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا چه گویی از دل من درد سینه دارم

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا مرا بغل کن تا جان تو درآید

ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﺴﺎﺯﺩ
ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﯾﮏ
ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺰﻧﺪ ﯾﺎ ﯾﮏ ﻫﯿﻮﻻ ﮐﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﻧﻔﺮﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻨﺎﯾﯽ ﺁﻟﻮﺩﻩ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﻈﻠﻮﻡ
ﺗﺮﯾﻦ ﻫﺎﺭﺍ ﺑﺴﺎﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺭﯼ ﻋﺎﺩﺕ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺣﻤﻖ
ﻫﺎ ﻫﯿﻮﻻ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﻫﺎ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ
ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ

امروز را برای بیان عشق به عزیزانت غنیمت شمار ؛ شاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نباشد

یه چیزی میگم بهت شاید بخندی بهم
شاید اصلاً چِشاتو باز ببندی بره
یه چیزی میگم فقط ، در حدِ گله
اذیت میشم بس ک چِشمات خوشگله
یه چیزی میگم ، یه چیزی میشنوی
ما توو هر زمینه ای میکنیم پیشروی
حالا هم که حرف ِ دله حرفشو میشنویم
تو میخوای بشکونی ، خب باشه میشکنیم
نه میتونم جلوت این بحثه رو بازش کنم
نه میتونم با غمِ تنهایی سازش کنم
نه غرور اجازه میده که به تو خواهش کنم
ولی من دلم پَر میزنه موهاتو نوازش کنم
ما که این حرفا رو نداریم ، تو چقد ناز داری
ما شاه و بی بی بودیم ، چی کارِ سرباز داری؟......