نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
آگرین (1398/10/28 , 17:33) |
کاش یاد میگرفتیم قبل از قضاوت کردن دیگران مدتی هرچند کوتاه خودمونو جای اونا بزاریم
شاید اون موقع براستی قضاوت هامون عادلانه تر بود
شاید اون موقع براستی قضاوت هامون عادلانه تر بود
☆☆GitA☆☆ (1398/10/28 , 16:36) |
?
كسی چه ميداند؟!
شايد همهی آرزوهای ما همين طورند!
شايدم تمام آرزوهايمان جايی منتظرند...
منتظرند كه ما آنها را
از ته دل بخواهيم تا برآورده شوند!
كسی چه ميداند؟!
شايد همهی آرزوهای ما همين طورند!
شايدم تمام آرزوهايمان جايی منتظرند...
منتظرند كه ما آنها را
از ته دل بخواهيم تا برآورده شوند!
امید (1398/10/28 , 16:07) |
خوبه آدما بفهمن وقتی هی مدام بهمون دروغ میگن و ما به روشون نمیاریم از سادگی یا نفهمیمون نیس
از دوسداشتن زیاده ک حاضر نیستیم لو برن،حتی پیش خودمون
از دوسداشتن زیاده ک حاضر نیستیم لو برن،حتی پیش خودمون
☆☆GitA☆☆ (1398/10/28 , 15:32) |
ﺗﻮﻯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩم ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ، ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ بی تابی و ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ همیشگی ﻧﯿﺴﺖ...
ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ...
ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩم ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ، ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ بی تابی و ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ همیشگی ﻧﯿﺴﺖ...
ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ...
Roksana (1398/10/28 , 11:31) از اولش خدا بوده از اینجا به بعدشم هست |
دلم میخواست سقف معبد هستی فرو میریخت
پلیدیها و زشتیها بهزیر خاک میماندند
بهاری جاودان آغوش وا میکرد
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا میکرد
بهشت عشق میخندید
به روی آسمان آبی آرام
پرستوهای مهر و دوستی پرواز میکردند
به روی بامها ناقوس آزادی صدا میکرد
?فریدون مشیری
پلیدیها و زشتیها بهزیر خاک میماندند
بهاری جاودان آغوش وا میکرد
جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا میکرد
بهشت عشق میخندید
به روی آسمان آبی آرام
پرستوهای مهر و دوستی پرواز میکردند
به روی بامها ناقوس آزادی صدا میکرد
?فریدون مشیری
☆☆GitA☆☆ (1398/10/28 , 10:47) |
زن که باشی؛
دربارهی زیباییت
که دست خودت نبوده
و نیست
دربارهی تارهای مویت...
دربارهی روحت جسمت،
دربارهی تو و زن بودنت
و عشقت قضاوت می کنند...
دربارهی زیباییت
که دست خودت نبوده
و نیست
دربارهی تارهای مویت...
دربارهی روحت جسمت،
دربارهی تو و زن بودنت
و عشقت قضاوت می کنند...
☆☆GitA☆☆ (1398/10/28 , 09:38) |
شکسپیر گفت
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند
زندگی کوتاه است
پس به زندگی ات عشق بورز
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی » ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن
قبل از تنفر » عشق بورز
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند
زندگی کوتاه است
پس به زندگی ات عشق بورز
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی » ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن
قبل از تنفر » عشق بورز
kia (1398/10/28 , 06:06) |
ﺁﺩﻣﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﺪ !
ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺍﯾﻦ " ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ " ﺍﺳﺖ
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ
ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﺪ !
ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺍﯾﻦ " ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ " ﺍﺳﺖ
$Saman$ (1398/10/28 , 02:17) ""رهگذر"" |
هعی خدا ا ا ا
kakojavad (1398/10/27 , 22:52) desert |
دچار نوعی بهت زدگی و بی حسی شدهام. احساس خستگی نمیکنم، خوابم نمیآید، غصهدار نیستم، شاد هم نیستم!
قدرت این را ندارم که تو را با خیال خودم به اینجا بیاورم. هر چند که تصادفاً سمت راستم یک صندلی خالی وجود دارد، گویی برای تو گذاشته شده است.
در چنگال چیزی هستم و نمیتوانم خودم را از دستش رها کنم.
قدرت این را ندارم که تو را با خیال خودم به اینجا بیاورم. هر چند که تصادفاً سمت راستم یک صندلی خالی وجود دارد، گویی برای تو گذاشته شده است.
در چنگال چیزی هستم و نمیتوانم خودم را از دستش رها کنم.
Roksana (1398/10/27 , 21:39) از اولش خدا بوده از اینجا به بعدشم هست |
بی نهایت دوستت دارم ولی در جمعه ها
حسِ دلتنگی کمی از این نهایت سرتر است!
حسِ دلتنگی کمی از این نهایت سرتر است!
☆☆GitA☆☆ (1398/10/27 , 20:41) |
من خوبم !
روزها هم همه دارند عبور می کنند به آرامی
نه چراغ قرمزی را رد می کنند..
نه تصادفی رُخ داده ..
باز هم می گویم من خوبم ..
همه چیز هم عالیست
تنها نمی دانم
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان
چند روزیست خنده هایم به گریه ختم می شود
گریه هایم به سکوت
چند روزیست فکر می کنم خوشحالم
فکر می کنم هیچ چیز کم نیست
فکر می کنم دیگر فکرِ هیچ چیز با من نیست
چند روزیست روزهایم
روز نیست
اما ...من خوبم !
روزها هم همه دارند عبور می کنند به آرامی
نه چراغ قرمزی را رد می کنند..
نه تصادفی رُخ داده ..
باز هم می گویم من خوبم ..
همه چیز هم عالیست
تنها نمی دانم
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان
چند روزیست خنده هایم به گریه ختم می شود
گریه هایم به سکوت
چند روزیست فکر می کنم خوشحالم
فکر می کنم هیچ چیز کم نیست
فکر می کنم دیگر فکرِ هیچ چیز با من نیست
چند روزیست روزهایم
روز نیست
اما ...من خوبم !
☆☆GitA☆☆ (1398/10/27 , 19:57) |
|• دلم میخواست گریه کنم
اما نمیتونستم انگار چیزی تو وجودم کم شده بود
احساساتم جواب نمیدادن !•|
اما نمیتونستم انگار چیزی تو وجودم کم شده بود
احساساتم جواب نمیدادن !•|
☆☆GitA☆☆ (1398/10/27 , 19:24) |
بعضی زخمها هستند که جوش نمیخورند. مزمن میشوند و با گذشت زمان عمیقتر میشوند.
kia (1398/10/27 , 18:00) |
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻭﺻﻒ ﺗﺮﺍ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﮐﻪ
ﭼﺮﺍ؟؟
ﺍﻫﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻬﻤﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺯﺩﻩ
ﺍﻧﺪ
ﮐﻪ
ﭼﺮﺍ؟؟
ﺍﻫﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻬﻤﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺯﺩﻩ
ﺍﻧﺪ
در کل: 15476