نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
| AlirezaM (1399/3/15 , 11:48) 《Admin》 |
تو نیکو روش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال
سعدی
به نقص تو گفتن نیابد مجال
سعدی
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/15 , 09:56) |
ما آدم ها
حواسمان همیشه به تازه تر هاست
به آن ها که صمیمی نیستند
تا مبادا خلاف تشریفات یا احترام رفتار کنیم ..
اما همیشه از صمیمی تر ها ، جان تر ها
غافلیم ..
حواسمان نیست که ناراحت میشوند ...
و بیشتر از هر کسی از ما انتظار دارند .
ناراحتشان میکنیم و خودمان بیشتر ناراحت میشویم
اگر حرفی نمیزنند
اگر گله ای نمیکنند
نه اینکه دلگیر نیستند نه اینکه گذشته اند
ما همیشه یادمان میرود که صمیمی تر ها هم منتظرند
حواسمان به جان های زندگیمان باشد
یک روز میبینم که ناگهان دل بریده اند...???
حواسمان همیشه به تازه تر هاست
به آن ها که صمیمی نیستند
تا مبادا خلاف تشریفات یا احترام رفتار کنیم ..
اما همیشه از صمیمی تر ها ، جان تر ها
غافلیم ..
حواسمان نیست که ناراحت میشوند ...
و بیشتر از هر کسی از ما انتظار دارند .
ناراحتشان میکنیم و خودمان بیشتر ناراحت میشویم
اگر حرفی نمیزنند
اگر گله ای نمیکنند
نه اینکه دلگیر نیستند نه اینکه گذشته اند
ما همیشه یادمان میرود که صمیمی تر ها هم منتظرند
حواسمان به جان های زندگیمان باشد
یک روز میبینم که ناگهان دل بریده اند...???
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/15 , 08:03) |
نسبت به حرفهایی که میشنوی بیدقت باش
شاید از دهانی بیرون آمده باشد که
قبل از حرف زدن به آن فکر نکرده است
حرفهایتان را به اندازه دهانتان بردارید
هیچکش از آدمهای دهانگشاد خوشش نمیآید...
شاید از دهانی بیرون آمده باشد که
قبل از حرف زدن به آن فکر نکرده است
حرفهایتان را به اندازه دهانتان بردارید
هیچکش از آدمهای دهانگشاد خوشش نمیآید...
| ELy (1399/3/15 , 01:27) هستم ولی خستم |
سؤالاتی که حرص ِ آدمو درمیاره:
1- از حموم اومدی حوله دورته ، میپرسن : حموم بودی ؟
نه حوله پیچیدم دورم برم مکّه لبیک بگم ??
2- صبح از خواب بیدار شدی ، میپرسن : بیدار شدی ؟!
نه مشکل روحی دارم توخواب راه میرم ???
3-دارم تاریخ انقضای روی تن ماهی رونگاه میکنم ، فروشنده میگه : داری تاریخ انقضاشو میبینی ؟!
گفتم نه میخوام ببینم تولد ماهیه کیه واسش آکواریوم بخرم ??
4-یارو معتاده کنارخیابون نشسته کله اش چسبیده کف آسفالت ، دوستم میگه معتاده ؟!
میگم نه ژیمناستیک کاره داره انعطاف بدنیشو به رخ ملت میکشه... ???
5-به دوستم میگم تب کردم... ! میگه : مریض شدی ؟!!!
میگم نه دمای بدنمو بردم بالا ببینم فنش کارمیکنه یا نه ???
۶- صف نونوایی بودم یارو اومد، گفت: ببخشید صفه؟ منم گفتم: نه دیوار دفاعی بستیم شاطر میخواد کاشته بزنه????
1- از حموم اومدی حوله دورته ، میپرسن : حموم بودی ؟
نه حوله پیچیدم دورم برم مکّه لبیک بگم ??
2- صبح از خواب بیدار شدی ، میپرسن : بیدار شدی ؟!
نه مشکل روحی دارم توخواب راه میرم ???
3-دارم تاریخ انقضای روی تن ماهی رونگاه میکنم ، فروشنده میگه : داری تاریخ انقضاشو میبینی ؟!
گفتم نه میخوام ببینم تولد ماهیه کیه واسش آکواریوم بخرم ??
4-یارو معتاده کنارخیابون نشسته کله اش چسبیده کف آسفالت ، دوستم میگه معتاده ؟!
میگم نه ژیمناستیک کاره داره انعطاف بدنیشو به رخ ملت میکشه... ???
5-به دوستم میگم تب کردم... ! میگه : مریض شدی ؟!!!
میگم نه دمای بدنمو بردم بالا ببینم فنش کارمیکنه یا نه ???
۶- صف نونوایی بودم یارو اومد، گفت: ببخشید صفه؟ منم گفتم: نه دیوار دفاعی بستیم شاطر میخواد کاشته بزنه????
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/14 , 22:44) |
برای اصیل بودن
کافی است که دروغ نگویی،
آغاز اصالت همین است که
نخواهی چیزی باشی که نیستی.
کافی است که دروغ نگویی،
آغاز اصالت همین است که
نخواهی چیزی باشی که نیستی.
| AlirezaM (1399/3/14 , 19:42) 《Admin》 |
یکی را از ملوک مدّت عمر سپری شد. قائم مقامی نداشت. وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در شهر اندر آید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض مملکت بدو کنند.
اتفاقاً اول کسی که در آمد گدایی بود همه عمر لقمه اندوخته و رقعه دوخته.
ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک به جای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و مدّتی ملک راند تا بعضی امرای دولت گردن از طاعت او بپیچانیدند و ملوک از هر طرف به منازعت خاستن گرفتند و به مقاومت لشکر آراستن.
فی الجمله سپاه و رعیت به هم بر آمدند و برخی طرف بلاد از قبض تصرف او به در رفت.
درویش از این واقعه خسته خاطر همی بود تا یکی از دوستان قدیمش که در حالت درویشی قرین بود از سفری باز آمد و در چنان مرتبه دیدش.
گفت: منت خدای را عزّ و جل که گلت از خار بر آمد و خار از پای به در آمد و بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری تا بدین پایه رسیدی. اِنَّ مَع العسرِ یُسراً.
گفت: ای یار عزیز! تعزیتم کن که جای تهنیت نیست. آن گه که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی.
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
اتفاقاً اول کسی که در آمد گدایی بود همه عمر لقمه اندوخته و رقعه دوخته.
ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک به جای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و مدّتی ملک راند تا بعضی امرای دولت گردن از طاعت او بپیچانیدند و ملوک از هر طرف به منازعت خاستن گرفتند و به مقاومت لشکر آراستن.
فی الجمله سپاه و رعیت به هم بر آمدند و برخی طرف بلاد از قبض تصرف او به در رفت.
درویش از این واقعه خسته خاطر همی بود تا یکی از دوستان قدیمش که در حالت درویشی قرین بود از سفری باز آمد و در چنان مرتبه دیدش.
گفت: منت خدای را عزّ و جل که گلت از خار بر آمد و خار از پای به در آمد و بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری تا بدین پایه رسیدی. اِنَّ مَع العسرِ یُسراً.
گفت: ای یار عزیز! تعزیتم کن که جای تهنیت نیست. آن گه که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی.
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
| FAZi (1399/3/14 , 17:06) |
روزهای خوب در راه بنزین تموم کردن...

| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/14 , 16:37) |
#شاید تو نتونی حقیقتو تغییر بدی، ولی اگه قبولش کنی #مطمئن باش اونی که تغییر میکنه خودِتویی...
| AlirezaM (1399/3/14 , 15:53) 《Admin》 |
زندگی کوتاه نيست ما زندگی را دير شروع ميکنيم.
در کل: 15510



. . . .










خانه
در کل : 0 عضو / 41 مهمان