نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
مآه (امروز, 02:37) مآه تاریکی شب ، با نورت روشن🌙 |
گفت: اين روزها، کمی افسرده به نظر می رسی
گفتم: واقعا؟
گفت: حتماً نيمه شب ها، زيادی فکر می کنی. من فکر کردن های نيمه شب رو کنار گذاشتم.
گفتم: چه طور تونستی اين کار رو بکنی؟
گفت: هر وقت افسردگی به سراغم مياد، شروع به تميز کردن خونه می کنم. حتی اگه دو يا سه صبح باشه. ظرف ها رو می شورم، اجاق رو گردگيری می کنم، زمين رو جارو می کشم، دستمال ها رو تو سفيد کننده میندازم، کشوهای ميزم رو منظم می کنم و هر لباسی که جلوی چشم باشه، اتو می کشم. اونقدر اين کار رو می کنم تا خسته بشم.
گفتم: واقعا؟
گفت: حتماً نيمه شب ها، زيادی فکر می کنی. من فکر کردن های نيمه شب رو کنار گذاشتم.
گفتم: چه طور تونستی اين کار رو بکنی؟
گفت: هر وقت افسردگی به سراغم مياد، شروع به تميز کردن خونه می کنم. حتی اگه دو يا سه صبح باشه. ظرف ها رو می شورم، اجاق رو گردگيری می کنم، زمين رو جارو می کشم، دستمال ها رو تو سفيد کننده میندازم، کشوهای ميزم رو منظم می کنم و هر لباسی که جلوی چشم باشه، اتو می کشم. اونقدر اين کار رو می کنم تا خسته بشم.
آراز (دیروز, 18:54) |
خداااایاااا شکرت
مهدی (دیروز, 17:55) همیشه سرم بالاست چون بالای سرم خداست |
گئتمه یار - پیمان کیوان
مآه (دیروز, 16:13) مآه تاریکی شب ، با نورت روشن🌙 |
ازحباب نفسم میفهمم
چیزی از من ته دریا مانده
مثل جا ماندن قلاب در آب
بدنم در بدنت جا مانده
چیزی از من ته دریا مانده
مثل جا ماندن قلاب در آب
بدنم در بدنت جا مانده
آراز (1403/9/22 , 15:08) |
تو گمراه ترین قسمت زندگیت به خودت بیا ببین خدا هست که همه چیو داره میبینه
مآه (1403/9/22 , 06:41) مآه تاریکی شب ، با نورت روشن🌙 |
صبحت بخیر، ای امید نا امیدان...
تریاق (1403/9/22 , 23:44) |
یه جمله از مارک منسن میخوندم که در عین خنده، به شدت من رو به فکر وا داشت. میگفت؛
"اجدادت قرنها از قحطی، بردگی، طاعون، سیل و جنگ جون سالم به در بردن، فقط برای اینکه تو بشینی رو توالت و زندگی خودتو با آدم هایی تو اینترنت مقایسه کنی که ندیدی!"
به خودت بیا!…
"اجدادت قرنها از قحطی، بردگی، طاعون، سیل و جنگ جون سالم به در بردن، فقط برای اینکه تو بشینی رو توالت و زندگی خودتو با آدم هایی تو اینترنت مقایسه کنی که ندیدی!"
به خودت بیا!…
آراز (1403/9/21 , 13:35) |
این نسل موز نمیبرد مدرسه که کسی دلش نخواد یهوقت و نداشته باشه، حالا با عکس پارتنرشون شوآف میکنن، کجایند آن کودکان خاشع و بیادعا؟!
مآه (1403/9/21 , 10:25) مآه تاریکی شب ، با نورت روشن🌙 |
مـᬼــحســᬼـــن (1403/9/21 , 02:11) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
ساعت از نیمه گذشت و دلم آرام نشد .
و خدا رحم کند ،
این همه دلتنگی را !!!
و خدا رحم کند ،
این همه دلتنگی را !!!
آراز (1403/9/20 , 21:12) |
خدایا شکرت
Mahsa (1403/9/19 , 20:26) خدایا مارا نگا هم با فتحه هم کسره. |
آراز (1403/9/19 , 14:23) |
کاش ادم بودید تا در مهربونی و خوبیو با روتون باز میشد ولی حیف
مـᬼــحســᬼـــن (1403/9/18 , 00:30) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه…
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم
یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه…
مآه (1403/9/17 , 17:39) مآه تاریکی شب ، با نورت روشن🌙 |
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم...
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم...
آراز (1403/9/16 , 17:52) |
شااادی از ان من است یا میگیرمش یا خودش می اید
آراز (1403/9/16 , 13:27) |
ببینیدددد چقددددرنگگگگ گشنگیییی داللللللممممم صوووولتیییی
☆maryam♡ (1403/9/16 , 09:31) |
به نظرم کسانی که شما را رها کردند که در آبهای آزاد غرق شوید،
حق ندارند بدانند شما چطور به ساحل برگشتید....
حق ندارند بدانند شما چطور به ساحل برگشتید....
مـᬼــحســᬼـــن (1403/9/16 , 02:56) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
اگر
بآل
و
پری
هم
باشد
دگر
شوق
فردا
نیست.
بآل
و
پری
هم
باشد
دگر
شوق
فردا
نیست.
مهدی (1403/9/15 , 20:46) همیشه سرم بالاست چون بالای سرم خداست |
دلم دارد می ترکد. هیچوقت این طوری نشده بودم. اینقدر تلخ و بیهوده. یک چیزی را از من گرفته اند. نمیدانم چه کسی و کجا و چرا؟
در کل: 15393