نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
آراز (1403/10/28 , 07:34) |
با عوض کردن نوع تایپتون نمیتونید وایبتونو تغییر بدید به وایبی که میگیرید اعتماد کنید
پرنسس آتیش پارع (1403/10/27 , 14:30) |
وای اگرمردگدایک شبع سلطان بشود§مثل این است ک گرگی سگ چوپان بشود§
پرنسس آتیش پارع (1403/10/27 , 11:14) |
ازیکی پرسیدن چراز کسی ک اذیتت میکنع انتقام نمیگیری باخندع گف وقتی ط رو ی سگ گازبگیرع ط هم گازش میگیری؟!
:\
ویرایش توسط پرنسس آتیش پارع (1403/10/27 , 11:15) [1]
:\
ویرایش توسط پرنسس آتیش پارع (1403/10/27 , 11:15) [1]
M̶аяshаll27 (1403/10/27 , 05:11) بگو کجای این شهری... |
پرنسس آتیش پارع (1403/10/26 , 22:29) |
میخام خدکشی کنم ولی میترسم ی وقت بمیرم
#اسکل هم خدتی/ نخند مگع جک گفتم برات
#اسکل هم خدتی/ نخند مگع جک گفتم برات
آراز (1403/10/26 , 20:08) |
روز گار زیباییست همه از بدی دیگران میگویند همه پس کدامشان خوب واقعی اند
عـᬼــاطــــفـᬼــه (1403/10/26 , 09:12) ܩܠܭܘ ߊܨ ܢ̣ߊܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊیܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ? |
مردم هرگز خوشبختی خود را
نمیشناسند اما خوشبختی دیگران
همیشه جلو دیدگاه آن هاست.
به داشته های خود عمیق تر نگاه
کنیم...⚡️👀
نمیشناسند اما خوشبختی دیگران
همیشه جلو دیدگاه آن هاست.
به داشته های خود عمیق تر نگاه
کنیم...⚡️👀
عـᬼــاطــــفـᬼــه (1403/10/24 , 15:59) ܩܠܭܘ ߊܨ ܢ̣ߊܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊیܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ? |
و گاهی
بیآنکه بفهمی...
در طول زمان
آدم دیگری میشوی
بیشتر سکوت میکنی
دیرتر باور میکنی
و کمتر میرنجی
•. 🌘 ☆ .•
مآه (1403/10/24 , 10:56) مآه تاریکی شب ، با نورت روشن🌙 |
همیشه در حد یک سلام و احوالپرسی بود...
حداقل برای من. یعنی انقدر توی روزمرگی خودم بودم که فکر نمیکردم قراره اتفاقی بیفته.
همه چیز از یک احوالپرسی متفاوت شروع شد. بعد از مدتی غیبت، یه روز پیام داد که خبری ازت نیست؟ خوبی؟
اعتراف میکنم این عجیبترین سوالی بود که توی زندگیم باید جواب میدادم...
قبل از جواب دادن، رفتن توی آینه خودم رو نگاه کردم، دست انداختم لای موهام تا مرتبش کنم. چروک تيشرتم رو صاف كردم و يه نفس عميق كشيدم. احساس کردم بعد از مدتها ته خندهای روی صورتم هست.
اینکه کسی زمان غیبتم رو داشته باشه، به خودی خود عجیب بود، چه برسه به اینکه کسی بخواد نگرانم بشه.این حال پرسیدن برام، با همه حال پرسیدنهای دیگه فرق داشت. احساس میکردم قلبم تندتر میزنه، دستام بی حس شده و چشمام دارن زور میزنن که خوب ببین.
از اون روز به بعد، اتفاقات خوب، تند و تند میافتاد. احساس میکردم توی عمرم، هیچوقت تا این انداره منتظر کسی نبودم، انتظار به تنهایی میتونه پیغمبر خدا رو از پا دربیاره، من که جای خود داشتم...
حرص بودنش دیوونم میکرد، برای خبر گرفتن ازش، زمان کشدار میرفت جلو، روزها انگار نمیگذشت و چیزی توی دل من بیوقفه می جوشید....
واقعیت اینه که ممكنه توی عمرت، صد بار، هزار بار شاید اصلا یک میلیون بار، آدم، آدم اسمت رو صدا کرده باشن... اما توی زندگی هرکسی، فقط یکبار پیش میاد که یکی، به اسم کوچیک صدات کنه و تو دلت بخواد هزاربار اسمت رو با صدای اون بشنوی...
دلبستگی، پدرِ آدم رو درمياره...
حداقل برای من. یعنی انقدر توی روزمرگی خودم بودم که فکر نمیکردم قراره اتفاقی بیفته.
همه چیز از یک احوالپرسی متفاوت شروع شد. بعد از مدتی غیبت، یه روز پیام داد که خبری ازت نیست؟ خوبی؟
اعتراف میکنم این عجیبترین سوالی بود که توی زندگیم باید جواب میدادم...
قبل از جواب دادن، رفتن توی آینه خودم رو نگاه کردم، دست انداختم لای موهام تا مرتبش کنم. چروک تيشرتم رو صاف كردم و يه نفس عميق كشيدم. احساس کردم بعد از مدتها ته خندهای روی صورتم هست.
اینکه کسی زمان غیبتم رو داشته باشه، به خودی خود عجیب بود، چه برسه به اینکه کسی بخواد نگرانم بشه.این حال پرسیدن برام، با همه حال پرسیدنهای دیگه فرق داشت. احساس میکردم قلبم تندتر میزنه، دستام بی حس شده و چشمام دارن زور میزنن که خوب ببین.
از اون روز به بعد، اتفاقات خوب، تند و تند میافتاد. احساس میکردم توی عمرم، هیچوقت تا این انداره منتظر کسی نبودم، انتظار به تنهایی میتونه پیغمبر خدا رو از پا دربیاره، من که جای خود داشتم...
حرص بودنش دیوونم میکرد، برای خبر گرفتن ازش، زمان کشدار میرفت جلو، روزها انگار نمیگذشت و چیزی توی دل من بیوقفه می جوشید....
واقعیت اینه که ممكنه توی عمرت، صد بار، هزار بار شاید اصلا یک میلیون بار، آدم، آدم اسمت رو صدا کرده باشن... اما توی زندگی هرکسی، فقط یکبار پیش میاد که یکی، به اسم کوچیک صدات کنه و تو دلت بخواد هزاربار اسمت رو با صدای اون بشنوی...
دلبستگی، پدرِ آدم رو درمياره...
آراز (1403/10/24 , 23:52) |
آدم از خود میپرسد که تو با این سالها که گذشت چه کردی؟ بهترین سالهای عمرت را کجا خاک کردی؟ زندگی کردی یا نه؟
شب های روشن - داستایفسکی
شب های روشن - داستایفسکی
مهدی (1403/10/23 , 21:14) لعنت به فردا که نذاشت امروز را زندگی کنیم |
ممنون از آقا محسن که اکثرا بلاگ های همه رو لایک میکنه.
مهدی (1403/10/23 , 20:39) لعنت به فردا که نذاشت امروز را زندگی کنیم |
هیچکس برای نجات دادنتون نمیاد،
مسئولیت این زندگی ۱۰۰٪ با خود شماست!
لطفاً بر همین اساس برنامه ریزی کنید...
مسئولیت این زندگی ۱۰۰٪ با خود شماست!
لطفاً بر همین اساس برنامه ریزی کنید...
Mahsa (1403/10/23 , 17:41) خدایا مارا نگا هم با فتحه هم کسره. |
[که می خندم به صد شادی
ولی آلوده ی دردم...]
ولی آلوده ی دردم...]
آراز (1403/10/23 , 08:39) |
😐
Mahsa (1403/10/23 , 23:00) خدایا مارا نگا هم با فتحه هم کسره. |
«در رنج، میفهمی عیار خویش را…»
مهدی (1403/10/22 , 19:13) لعنت به فردا که نذاشت امروز را زندگی کنیم |
غمگین ترین مرگ دنیا
مرگ هایی ست که آرام درون سینه ها اتفاق می افتد
دل ها می میرند، بی آنکه کسی مرگ شان را بفهمد.
مرگ هایی ست که آرام درون سینه ها اتفاق می افتد
دل ها می میرند، بی آنکه کسی مرگ شان را بفهمد.
آراز (1403/10/22 , 15:39) |
نظدتون در مورد این ویروسه؟
𝑺𝒂𝒓𝒂 (1403/10/22 , 14:43) 𝒃𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒐𝒘𝒏 𝒉𝒆𝒓𝒐 |
پرنسس آتیش پارع (1403/10/22 , 11:53) |
ارزش هرکسی ب کاراشع ن ب حرفاش"_
مهدی (1403/10/22 , 23:21) لعنت به فردا که نذاشت امروز را زندگی کنیم |
همیشه هر چیزی را که دوست داریم
به دست نمی آوریم، پس بیاییم آنچه را
که به دست می آوریم دوست بداریم.
#پروفسور_حسابی
به دست نمی آوریم، پس بیاییم آنچه را
که به دست می آوریم دوست بداریم.
#پروفسور_حسابی
در کل: 15503