نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
☆☆GitA☆☆ (1398/11/1 , 09:25) |
زندگی اینجوریه که شما قوی هستی، باز هم قوی هستی، باز هم خیلی قوی هستی و یک روز از خواب بلند میشی میبینی روحی، جسمی و روانی از هم پاشیده شدی..
FAZi (1398/11/1 , 08:07) |
زندگیو زیاد جدی نگیر چون هرگز ازون زنده بیرون نمیری...
нoda (1398/11/1 , 06:41) |
سلام سه شنبه❤️
اولین
روز بهمن ماه را با نام دوست?
ڪه حاکم اوست
شروع مےکنیم?
آرزو میڪنیم?♂
هیچڪدام از آرزوهایتان در این ماه
آرزو نماند?
روزتان پر از
آرزوهاے قشنگ
و صبحتون بخیر
اولین
روز بهمن ماه را با نام دوست?
ڪه حاکم اوست
شروع مےکنیم?
آرزو میڪنیم?♂
هیچڪدام از آرزوهایتان در این ماه
آرزو نماند?
روزتان پر از
آرزوهاے قشنگ
و صبحتون بخیر
Homa : Hidden (1398/11/1 , 02:26) |
اشرف مخلوقات فردا باید از خروس خون تا بوق سگ مثل خر کار کنه.
нoda (1398/11/1 , 01:47) |
فایل: 80461-881773544-200_001.mp4 (851.76 Kb)
هیشکی مثل تو حال منو نمیدونه احوالموصبح به صبح که پا میشه چشام با تو خوبوخوشحالمو
با تو میشه پروانه شد و به گلا بوسه زد
بودنتو هی جشن گرفت تا هفت هشت روز بعد
با تو میشه تا صبح قیامت بنویسم از عشق
انقده تو خوبی که اصن من دیگه نمیام به چشم
Homa : Hidden (1398/11/1 , 01:18) |
دوس دخترم تو مترو باهام دعوا کرد گذاشت رفت. یه پیرمرده دست گذاشت رو شونه م بهم گفت تا دیر نشده برو دنبالش نذار بره گفتم رابطه ما دوتا واسه ت مهمه؟ گفت نه میخوام بری جات بشینم
$Saman$ (1398/11/1 , 23:29) ""رهگذر"" |
ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺮﺍ
ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﻴﻨﺪ
ﺣﺘﻰ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﻳﻦ ﻛﺴﺎﻥ ﻣﻦ
ﺗﺎﺯﻩ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻜﻨﻨﺪ ؟
ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ
ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﻴﻨﺪ
ﺣﺘﻰ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﻳﻦ ﻛﺴﺎﻥ ﻣﻦ
ﺗﺎﺯﻩ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻜﻨﻨﺪ ؟
ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ
FAZi (1398/10/30 , 22:57) |
تو گروه خانوادگی دعوا شد عموم گفت: zer nazanin ، گفتم عمو نازنین کیه یهو زن عموم اومد گفت ناصر نازنین کیه؟ دعوارو بیخیال شدن فردا قراره طلاق بگیرن
FAZi (1398/10/30 , 22:28) |
"یه دیوونه رو هیچکس نمیتونه آروم کنه جز اونی که دیوونش کرده"
$Saman$ (1398/10/30 , 21:59) ""رهگذر"" |
ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﺷﺪ ﻭ ﮐﺎﻏﺬﯼ
:ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﻘﺎﻝ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﯿﺴﺖ
.ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯼ، ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﭘﻮﻟﺶ
ﺑﻘﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻟﯿﺴﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ
:ﺩﺍﺩ، ﺑﻌﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﭼﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ
ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺩﯼ،
ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺷﮑﻼﺕ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ
.ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ
ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ
ﺗﮑﻮﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩ، ﻣﺮﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﮐﻪ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺷﮑﻼﺕ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ
ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﮑﺶ، !ﺩﺧﺘﺮﻡ" :ﻣﯽ ﮐﺸﻪ ﮔﻔﺖ
ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ ﺧﻮﺩﺕ
"ﺷﮑﻼﺗﻬﺎﺗﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭ
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ !ﻋﻤﻮ" :ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ
ﺧﻮﺩﻡ ﺷﮑﻼﺗﻬﺎ ﺭﻭ
"ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ، ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﻦ؟
:ﺑﻘﺎﻝ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ
ﭼﺮﺍ ﺩﺧﺘﺮﻡ؟ ﻣﮕﻪ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ؟
ﺁﺧﻪ :ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ
ﻣﺸﺖ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ
!ﻣﺸﺖ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻩ
....ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﯿﺮﯼ
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ
ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻢ
ﺟﻤﻊ ﻧﯿﺲ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ ﻭ
ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺸﺖ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﻣﺸﺖ
.....ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ
:ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﻘﺎﻝ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﯿﺴﺖ
.ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯼ، ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﭘﻮﻟﺶ
ﺑﻘﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻟﯿﺴﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ
:ﺩﺍﺩ، ﺑﻌﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﭼﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ
ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺩﯼ،
ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺷﮑﻼﺕ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ
.ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ
ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ
ﺗﮑﻮﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩ، ﻣﺮﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﮐﻪ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺷﮑﻼﺕ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ
ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﮑﺶ، !ﺩﺧﺘﺮﻡ" :ﻣﯽ ﮐﺸﻪ ﮔﻔﺖ
ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ ﺧﻮﺩﺕ
"ﺷﮑﻼﺗﻬﺎﺗﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭ
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻡ !ﻋﻤﻮ" :ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ
ﺧﻮﺩﻡ ﺷﮑﻼﺗﻬﺎ ﺭﻭ
"ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ، ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﻦ؟
:ﺑﻘﺎﻝ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ
ﭼﺮﺍ ﺩﺧﺘﺮﻡ؟ ﻣﮕﻪ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ؟
ﺁﺧﻪ :ﻭ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ
ﻣﺸﺖ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ
!ﻣﺸﺖ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻩ
....ﻧﺘﯿﺠﻪ ﮔﯿﺮﯼ
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ
ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻢ
ﺟﻤﻊ ﻧﯿﺲ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ ﻭ
ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﺸﺖ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﻣﺸﺖ
.....ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ
☆☆GitA☆☆ (1398/10/30 , 21:29) |
ادم از کجا بدونه اونی ک الان باهاش میخنده قراره فردا دلیلِ غصه هاش بشه ....
☆☆GitA☆☆ (1398/10/30 , 20:21) |
.
جاده بهترین تسکین است...
آدم تمامِ دردهایش را فراموش می کند!
انگار سرتاسرِ اتوبان ها، گردِ بی خیالی پاشیده اند...
گاهی با خودم فکر می کنم؛
اگر ماشین اختراع نشده بود؛
آدم ها با این همه دردِ تلنبار شده چه می کردند؟!
اگر موسیقی نبود،
اگر خیابان نبود،
اگر سفر نبود!!!
بدونِ این ها که چیزی از آدم نمی مانَد!
…
جاده بهترین تسکین است...
آدم تمامِ دردهایش را فراموش می کند!
انگار سرتاسرِ اتوبان ها، گردِ بی خیالی پاشیده اند...
گاهی با خودم فکر می کنم؛
اگر ماشین اختراع نشده بود؛
آدم ها با این همه دردِ تلنبار شده چه می کردند؟!
اگر موسیقی نبود،
اگر خیابان نبود،
اگر سفر نبود!!!
بدونِ این ها که چیزی از آدم نمی مانَد!
…
در کل: 15478