نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
FAZi (1399/3/8 , 12:58) |
ﺗﻪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺁﻥ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺁﺧﺮ .... ﮐﻨﺎﺭ ﺷﯿﺸﻪ ... ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﺷﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺕ !!! ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﯽ ... ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ ﺯﻝ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﺎﯼ ﺩﻭﺭ ....... ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ !! ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ...! ﺑﻪ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﻫﺎﯾﺖ ... ﺑﻪ ﺩﻟﺨﻮﺷﯽ ﻫﺎﯾﺖ ... ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ... ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍتت ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺖ ﺧﯿﺲ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯﺣﻀﻮﺭ ﭘﺮ ﺭﻧﮓ ؛ ﯾﮏ ﺧﯿﺎﻝ .... ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭ .... ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ ..... ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ... ﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺮﻭﺩ ﻣﻘﺼﺪﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ !! ؟؟ ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺮﻭﺩ ﻣﻘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﯼ !! ﻭ ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﮤ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﻮﺩ ... ﺩﻧﺞ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ... ﻭ ﺁﻩ ﺑﮑﺸﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼِ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻫﺎﻳﺖ ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻫﺎﯾﺖ ... ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﺰﺩﯼ ... ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ... ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺨﺎﺭ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ : " ﺍﻯ ﻛﺎﺵ "
آگرین (1399/3/8 , 12:29) |
آدما عوض نمیشن
بلکه بمرور زمان شناخته میشن
بلکه بمرور زمان شناخته میشن
![]() | AlirezaM (1399/3/8 , 11:58) 《Admin》 |
یه تشکر هم بکنیم از خدا ، که هیچوقت سین نمیکنه


FAZi (1399/3/8 , 10:47) |
یه لبخندمیتونه خیلی از حس هاروپنهان کنه ؛ترس ،دل شکسته ،ولی یه چیزی رو خوب نشون میده... قدرت .gif)
.gif)
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/8 , 10:16) |
|•بزرگترین سیاست سکوته...
هرکی هرچی پشت سرت و جلوت گفت تا میتونی سکوت کن،
"بی اعتنایی" نسبت به کسی که قصد داره با روانت بازی کنه، از پا درش میاره.•|
هرکی هرچی پشت سرت و جلوت گفت تا میتونی سکوت کن،
"بی اعتنایی" نسبت به کسی که قصد داره با روانت بازی کنه، از پا درش میاره.•|
![]() | MoHaMaD (1399/3/8 , 09:28) ... |
قلک خالی صدا میده



FAZi (1399/3/8 , 05:51) |
گاهی سکوت بهترین کلام است

![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/8 , 00:58) |
|• اینقدر به خواستها و آرزوهامون که تو زندگی میخواستیم نرسیدیم،
که کلا خواسته هامون عوض شدن
و آرزوهامون تباه •|
که کلا خواسته هامون عوض شدن
و آرزوهامون تباه •|
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/8 , 23:48) |
|•دیگه کم مونده به آدمای باقی مونده اطرافم التماس کنم تو رو خدا تو دیگه خودتو از چشمم ننداز
•|
.gif)
![]() | kakojavad (1399/3/7 , 22:12) desert |
بودا به دهی سفر کرد، زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد،
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانهی او نروید!
بودا به کدخدا گفت:
یکی از دستانت را به من بده
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت
آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:
هیچکس نمیتواند با یک دست کف بزند!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمیتواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند...
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد
کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانهی او نروید!
بودا به کدخدا گفت:
یکی از دستانت را به من بده
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت
آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:
هیچکس نمیتواند با یک دست کف بزند!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمیتواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند...
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/7 , 20:47) |
|•عمیقا به حال آدمهایی که در لحظه زندگی میکنن غبطه میخورم.
یه موهبتیه که هرکسی ازش برخوردار نیست •|
یه موهبتیه که هرکسی ازش برخوردار نیست •|
![]() | SogOol (1399/3/7 , 19:46) |
مَــــن اگر نیکم و گر بَد تو برو خود را باش ^__^
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/7 , 17:53) |
|• و آخ به آدمِ گرفتارِ عادت! آدمِ وهم زده اى كه گمان میكند همه چيز، هميشه، همان جا و همان طور مى ماند! كه ياد نمىگيرد چيزهاى دور ريختنىِ زندگى اش را دور بريزد.
انسانِ پوکِ پر از اعتماد! آخ از لحظهاى كه بايد برود! كه بايد زندگىاش را بريزد توى چندتا كارتن، پشت یک كاميون جا بدهد و از خانهاى به خانهاى ديگر برود. يا از آدمى به آدمِ ديگر...•|
انسانِ پوکِ پر از اعتماد! آخ از لحظهاى كه بايد برود! كه بايد زندگىاش را بريزد توى چندتا كارتن، پشت یک كاميون جا بدهد و از خانهاى به خانهاى ديگر برود. يا از آدمى به آدمِ ديگر...•|
![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/7 , 12:01) |
"به خاطر خودم می روی…"؟
چه احمقانه …!
مگر آن روزها که از عشق میگفتی، آن روزها که دلدادگی ام را می دیدی و قول های قشنگ می دادی، حواست به عاشقی ام بود؟
مگر از وابسته شدنم ترسیدی ؟
یا در دل بردنم احتیاط کردی ؟؟
مگر نگران احساسم بودی؟ …
اصلا آن وقتی که آمدی مگر به خاطر من بود که حالا به خاطر من بروی ؟؟
نه جانم …
هر کسی می آید
هر کسی از عشق می گوید …
و هر کسی زیر قولهایش می زند و می رود …
به خاطر خودش است نه دیگری …
فقط پذیرفتنش "شجاعت " می خواهد!!
چه احمقانه …!
مگر آن روزها که از عشق میگفتی، آن روزها که دلدادگی ام را می دیدی و قول های قشنگ می دادی، حواست به عاشقی ام بود؟
مگر از وابسته شدنم ترسیدی ؟
یا در دل بردنم احتیاط کردی ؟؟
مگر نگران احساسم بودی؟ …
اصلا آن وقتی که آمدی مگر به خاطر من بود که حالا به خاطر من بروی ؟؟
نه جانم …
هر کسی می آید
هر کسی از عشق می گوید …
و هر کسی زیر قولهایش می زند و می رود …
به خاطر خودش است نه دیگری …
فقط پذیرفتنش "شجاعت " می خواهد!!
![]() | AlirezaM (1399/3/7 , 11:13) 《Admin》 |
مثه اینا که زیاد ازشون هست ، نباشید.


![]() | ☆☆GitA☆☆ (1399/3/7 , 10:33) |
اجازه نده اونهایى که نرفتن پى رویاهاشون، تو رو هم از دنبال کردن رویاهات منصرف کنند
آگرین (1399/3/7 , 09:40) |
هر روز میتونه یه شروع جدید باشه برامون
بشرط اینکه خودمون بخواییم
آنتوان دو سنت اگزوپری
بشرط اینکه خودمون بخواییم
آنتوان دو سنت اگزوپری
در کل: 15945