نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/20 , 20:44) |
❣️
می شود تا انتهای تمام راه های جهان و تا چرخش آخرین عقربه ی آخرین ساعت ، دوستم داشته باشی ؟ همینطور بی دلیل و همینطور بی منطق ؟
و دوست داشتنت مثل آدم های این زمانه ، تمام نشود ؟!
می شود فرق داشته باشی با همه ؟
می شود هرچقدر هم که سرت شلوغ شد ؛ بازهم عاشقم بمانی و حرف های خوبت ، فقط برای من باشند ؟
من برای ماندن به پای تو ، چیزِ زیادی نمی خواهم !
همین که وفادار بمانی ، همین که گاهی به گوشم آوای دوست داشتن بخوانی کافیست ،
همین که هرکجا رفتی و من کنارت نبودم ؛ جوری از من حرف بزنی که انگار کنند یک معجزه ام ...
همین کافیست ماهِ من ؛
همین کافیست تا برایت روزی هزار بار بمیرم ...
?
می شود تا انتهای تمام راه های جهان و تا چرخش آخرین عقربه ی آخرین ساعت ، دوستم داشته باشی ؟ همینطور بی دلیل و همینطور بی منطق ؟
و دوست داشتنت مثل آدم های این زمانه ، تمام نشود ؟!
می شود فرق داشته باشی با همه ؟
می شود هرچقدر هم که سرت شلوغ شد ؛ بازهم عاشقم بمانی و حرف های خوبت ، فقط برای من باشند ؟
من برای ماندن به پای تو ، چیزِ زیادی نمی خواهم !
همین که وفادار بمانی ، همین که گاهی به گوشم آوای دوست داشتن بخوانی کافیست ،
همین که هرکجا رفتی و من کنارت نبودم ؛ جوری از من حرف بزنی که انگار کنند یک معجزه ام ...
همین کافیست ماهِ من ؛
همین کافیست تا برایت روزی هزار بار بمیرم ...
?
| AlirezaM (1399/3/20 , 19:40) 《Admin》 |
یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید به هم بر آمده و کف بر دماغ انداخته(بسیار عصبانی و پرخاشگر).
گفت: این را چه حالت است؟
گفتند: فلان دشنام دادش.
گفت: این فرومایه هزار من سنگ بر می دارد ولی طاقت سخنی (دشنام) نمی آرد.
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
گفت: این را چه حالت است؟
گفتند: فلان دشنام دادش.
گفت: این فرومایه هزار من سنگ بر می دارد ولی طاقت سخنی (دشنام) نمی آرد.
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/20 , 13:49) |
بهانه کن مرا شبی، برای بی قراریت
برای شعر گفتنت، ترانه های جاریت
ز چشم من غزل بگو، قصیده شو برای من
به مثنوی ردیف کن، سرور و سوگواریت
کمی کنار من بمان، و پاک کن سرشک را
ز چشمهای خیس من، به رسم غمگساریت
برای باور دلت، عیان نکرده ای هنوز
که من چقدر عاشقم، فدای راز داریت
قسم به عطر رازقی، به یاس های تب زده
به نغمه چکاوک و به شرم دوست داریت
که اخم و خنده تو را به نقد جان خریده ام
تفاوتی نمیکند، عتاب و سازگاریت
تو جرعه ای از عاشقی بسوی من روانه کن
ببین چه شعله ای کشم برای چشمه ساریت.....
برای شعر گفتنت، ترانه های جاریت
ز چشم من غزل بگو، قصیده شو برای من
به مثنوی ردیف کن، سرور و سوگواریت
کمی کنار من بمان، و پاک کن سرشک را
ز چشمهای خیس من، به رسم غمگساریت
برای باور دلت، عیان نکرده ای هنوز
که من چقدر عاشقم، فدای راز داریت
قسم به عطر رازقی، به یاس های تب زده
به نغمه چکاوک و به شرم دوست داریت
که اخم و خنده تو را به نقد جان خریده ام
تفاوتی نمیکند، عتاب و سازگاریت
تو جرعه ای از عاشقی بسوی من روانه کن
ببین چه شعله ای کشم برای چشمه ساریت.....
| پویان (1399/3/20 , 13:06) |
ازم نخواه نمیتونم برم نگات نمیره
از تو خاطرم برگرد و من هنوز منتظرم
بدست آوردنت ساده نبود خواستم بمونی
با همه وجود گذشته زمان کنار تو چه زود
♪♪♪
گفتم دوست دارم گفتی که قول بدم
چون تو خواستی همه رو کنار زدم من
دست خودم نبود من با تو راه اومدم
من به جز تو با همه دنیا بدم
گفتم دوست دارم گفتی که قول بدم
چون تو خواستی همه رو کنار زدم
دست خودم نبود من با تو راه اومدم
من به جز تو با همه دنیا بدم
♪♪♪
دل کندم از چشات سخته برام
خودت میفهمی اینو از چشام
چجوری با دلم کنار بیام
چجوری با دلم کنار بیام
گفتم که از چشات نمیگذرم
هوات نرفت یه لحظه از سرم
حتی خودم نمیشه باورم
حتی خودم نمیشه باورم
♪♪♪
گفتم دوست دارم گفتی که قول بدم
چون تو خواستی همه رو کنار زدم من
دست خودم نبود من با تو راه اومدم
من به جز تو با همه دنیا بدم
گفتم دوست دارم گفتی که قول بدم
چون تو خواستی همه رو کنار زدم
دست خودم نبود من با تو راه اومدم
من به جز تو با همه دنیا بدم
از تو خاطرم برگرد و من هنوز منتظرم
بدست آوردنت ساده نبود خواستم بمونی
با همه وجود گذشته زمان کنار تو چه زود
♪♪♪
گفتم دوست دارم گفتی که قول بدم
چون تو خواستی همه رو کنار زدم من
دست خودم نبود من با تو راه اومدم
من به جز تو با همه دنیا بدم
گفتم دوست دارم گفتی که قول بدم
چون تو خواستی همه رو کنار زدم
دست خودم نبود من با تو راه اومدم
من به جز تو با همه دنیا بدم
♪♪♪
دل کندم از چشات سخته برام
خودت میفهمی اینو از چشام
چجوری با دلم کنار بیام
چجوری با دلم کنار بیام
گفتم که از چشات نمیگذرم
هوات نرفت یه لحظه از سرم
حتی خودم نمیشه باورم
حتی خودم نمیشه باورم
♪♪♪
گفتم دوست دارم گفتی که قول بدم
چون تو خواستی همه رو کنار زدم من
دست خودم نبود من با تو راه اومدم
من به جز تو با همه دنیا بدم
گفتم دوست دارم گفتی که قول بدم
چون تو خواستی همه رو کنار زدم
دست خودم نبود من با تو راه اومدم
من به جز تو با همه دنیا بدم
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/20 , 12:32) |
کاش میشد فقط برای چند دقیقه
خودت را به من قرض بدهی ...
خودت را به من قرض بدهی ...
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/20 , 10:40) |
آدم وقتی یه حس تکرار نشدنی رو با یکی تجربه میکنه، دیگه نمیتونه اون حس رو با کس دیگهایی تجربه کنه؛ بعضی حسها خاص و ناب هستند ، مثل بعضی آدمها .... ✨
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/20 , 09:41) |
کسی که بخاد ماله تو باشه
خودش دوره خودشو خالی میکنه
لازم نیست دستو پا بزنی که
بقیه رو ازش دور کنی....
خودش دوره خودشو خالی میکنه
لازم نیست دستو پا بزنی که
بقیه رو ازش دور کنی....
| SogOol (1399/3/20 , 06:50) |
ما برای فرار از واقعیت خوابیدیم ولی کابوس دیدیم ...!
| ELy (1399/3/20 , 02:42) هستم ولی خستم |
دوستان یک کشف جدید ..
کف دست راستتون قیمت دلار نوشته شده ..
کف دست چپتون . قیمت پراید ... نوشته شده ...???
کف دست راستتون قیمت دلار نوشته شده ..
کف دست چپتون . قیمت پراید ... نوشته شده ...???
| FAZi (1399/3/20 , 23:53) |
شبـــــــــــــتون پرتـــــــــــــقالـــــــــے
| FAZi (1399/3/20 , 23:24) |
از خودت مراقبت کن چون تو فقط یه دونه از خودت داری 

| kakojavad (1399/3/19 , 22:30) desert |
?_«چه مدتی است که در جبهه خدمت می کنی؟»
_«شش ماه و هفت روز»
_«بهت یک نصیحت میکنم؛ شایدم یک وصیت!»
_«آن چیست؟»
_«روز شماری مکن. حتی اگر فکر میکنی در مهلکه افتادهای روز شماری مکن! حالا هم لحظه شماری مکن! شب نمیتواند تمام نشود. طبیعت شب آن است که برود رو به صبح. نمیتواند یک جا بماند. مجبور است بگذرد. اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظهها کنی، خودت گذر لحظهها را سنگین و سنگینتر میکنی؛ بگذار شب هم راه خودش را برود.»
?طریق بسمل شدن
?محمود دولت آبادی
_«شش ماه و هفت روز»
_«بهت یک نصیحت میکنم؛ شایدم یک وصیت!»
_«آن چیست؟»
_«روز شماری مکن. حتی اگر فکر میکنی در مهلکه افتادهای روز شماری مکن! حالا هم لحظه شماری مکن! شب نمیتواند تمام نشود. طبیعت شب آن است که برود رو به صبح. نمیتواند یک جا بماند. مجبور است بگذرد. اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظهها کنی، خودت گذر لحظهها را سنگین و سنگینتر میکنی؛ بگذار شب هم راه خودش را برود.»
?طریق بسمل شدن
?محمود دولت آبادی
| ☆☆GitA☆☆ (1399/3/19 , 21:53) |
?
خدا کند
یک اتفاقِ خوب، بیفتد وسط زندگیمان
آری، همین جا،
وسطِ بی حوصلگیهایِ روزانه مان،
نگرانیهایِ شبانه
وسطِ زخمهایِ دلمان
آنجا که زندگی را،هیچ وقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیفتد،
آنقدر خوب که،
خاطراتِ سالها جنگیدن،
و خواستن و نرسیدن از یادمان برود
آنگونه که یک اتفاقِ خوب
همین الان، همین ساعت، همین حالا،
از پشت کوههای صبرمان طلوع کند
طلوعی که غروبش
غروبِ همه ی غصه هایمان باشد
برای همیشه...
خدا کند
یک اتفاقِ خوب، بیفتد وسط زندگیمان
آری، همین جا،
وسطِ بی حوصلگیهایِ روزانه مان،
نگرانیهایِ شبانه
وسطِ زخمهایِ دلمان
آنجا که زندگی را،هیچ وقت زندگی نکردیم
یک اتفاق خوب بیفتد،
آنقدر خوب که،
خاطراتِ سالها جنگیدن،
و خواستن و نرسیدن از یادمان برود
آنگونه که یک اتفاقِ خوب
همین الان، همین ساعت، همین حالا،
از پشت کوههای صبرمان طلوع کند
طلوعی که غروبش
غروبِ همه ی غصه هایمان باشد
برای همیشه...
| FAZi (1399/3/19 , 21:13) |
عشق مثل الاکلنگ میمونه هرچی خودتو بیاری پایین طرفو میبری بالا !

| FAZi (1399/3/19 , 20:31) |
حاضرم میلگرد تو شقیقه هام باشه با دور تند بچرخه،ولی انقدر فکر و خیال تو این سن تو ذهنم نچرخه

| AlirezaM (1399/3/19 , 18:45) 《Admin》 |
مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارت من همی آیند و اوقات مرا از تردّد ایشان تشویش میباشد؟
گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردند!
گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردند!
گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
در کل: 15510





خانه
در کل : 0 عضو / 15 مهمان