نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
![]() | Ramin 7 (1400/4/13 , 07:48) ازخونمونمیادفقطدرداشبهیادم |
ما فقط دوست معمولی بودیم!
وقتی شب به شب بیدار می ماندیم به پای هم توی صفحه های مجازی لعنتی تا خوابمان بگیرد لابلای حرف زدن های بیخودمان از روزمرگی های بیخودترمان دوست معمولی بودیم!
وقتی اولین بار توی سرازیری ولیعصر قرار گذاشتیم و دیدمش و خیز برداشت که توی آغوشش بگیردم و من بی معطلی گم شدم میان بازوانش دوست معمولی بودیم!
چند لحظه گذشته از دومین قرار وقتی کلافه گفت آن روسری لعنتی را بکش جلوتر و آن رژ خرابی را پاک کن از لب های وامانده ات و من فکر نکردم که کجای رژ صورتیِ رنگ و رو رفته ام مخصوص آدم های خراب است دوست معمولی بودیم!
به وقتِ نخورده مستیِ قرار سوم که دود سیگارش را فوت کرد توی صورتم و من یادم رفت چقدر از سیگار متنفرم، چقدر از سیگار بدم می آید و غرق شدم توی حس خوشایندِ دود آمیخته با عطر تلخش دوست معمولی بودیم!
به شیرینیِ قرار چهارم، درست همان جایی که سرم را گرفته بود به سینه اش و لابلای دیالوگ های علی سنتوری و حسادت من به تک تک نگاه هایش به گلشیفته و در پسِ نفس های عمیق و سنگینمان دوست معمولی بودیم!
به گاهِ قرار پنجم، زیر بارانِ بی چتر پیاده روی خلوت ناکجا آباد و درست همان لحظه ی پر التهاب لعنتی که ایستادم روی پنجه ی پاهایم و سرش خم شد که ممنوعه و عمیق و کوتاه و شیرین و پر از اضطراب و با طعم باران ببوسمش و ببوسدم دوست معمولی بودیم!
هنگامه ی بی قراری قرار ششم و لابلای بویِ حلوایِ جان گرفته از تردید نگاه های گریزانش و در انعکاس تصویر تارش توی نی نی لرزان مردمک چشم های مضطربم دوست معمولی بودیم!
سرِ قرار هفتمی که رفتم و نیامد و منتظر ماندم و نیامد و همه آمدند و نیامد و رفتند و نیامد و نمی آید و نخواهد آمد، دوست معمولی بودیم!
به وقت شرعیِ قرارِ یک هزار و سیصد و چندم و به حرمت پیام های نرسیده و تماس های رد شده و گریه های شبانه و زخم های روی زخم آمده و جراحت های جذام شده و خاطرات نداشته و یادگاری های نداده و دوستت دارم هایی که باورم نشد و به حرمت چشم انتظاری ها و این تنهایی بی پایانِ ابدی..
ما هنوز هم دوست معمولی هستیم!

ویرایش توسط Ramin 7 (1400/4/13 , 07:50) [1]
وقتی شب به شب بیدار می ماندیم به پای هم توی صفحه های مجازی لعنتی تا خوابمان بگیرد لابلای حرف زدن های بیخودمان از روزمرگی های بیخودترمان دوست معمولی بودیم!
وقتی اولین بار توی سرازیری ولیعصر قرار گذاشتیم و دیدمش و خیز برداشت که توی آغوشش بگیردم و من بی معطلی گم شدم میان بازوانش دوست معمولی بودیم!
چند لحظه گذشته از دومین قرار وقتی کلافه گفت آن روسری لعنتی را بکش جلوتر و آن رژ خرابی را پاک کن از لب های وامانده ات و من فکر نکردم که کجای رژ صورتیِ رنگ و رو رفته ام مخصوص آدم های خراب است دوست معمولی بودیم!
به وقتِ نخورده مستیِ قرار سوم که دود سیگارش را فوت کرد توی صورتم و من یادم رفت چقدر از سیگار متنفرم، چقدر از سیگار بدم می آید و غرق شدم توی حس خوشایندِ دود آمیخته با عطر تلخش دوست معمولی بودیم!
به شیرینیِ قرار چهارم، درست همان جایی که سرم را گرفته بود به سینه اش و لابلای دیالوگ های علی سنتوری و حسادت من به تک تک نگاه هایش به گلشیفته و در پسِ نفس های عمیق و سنگینمان دوست معمولی بودیم!
به گاهِ قرار پنجم، زیر بارانِ بی چتر پیاده روی خلوت ناکجا آباد و درست همان لحظه ی پر التهاب لعنتی که ایستادم روی پنجه ی پاهایم و سرش خم شد که ممنوعه و عمیق و کوتاه و شیرین و پر از اضطراب و با طعم باران ببوسمش و ببوسدم دوست معمولی بودیم!
هنگامه ی بی قراری قرار ششم و لابلای بویِ حلوایِ جان گرفته از تردید نگاه های گریزانش و در انعکاس تصویر تارش توی نی نی لرزان مردمک چشم های مضطربم دوست معمولی بودیم!
سرِ قرار هفتمی که رفتم و نیامد و منتظر ماندم و نیامد و همه آمدند و نیامد و رفتند و نیامد و نمی آید و نخواهد آمد، دوست معمولی بودیم!
به وقت شرعیِ قرارِ یک هزار و سیصد و چندم و به حرمت پیام های نرسیده و تماس های رد شده و گریه های شبانه و زخم های روی زخم آمده و جراحت های جذام شده و خاطرات نداشته و یادگاری های نداده و دوستت دارم هایی که باورم نشد و به حرمت چشم انتظاری ها و این تنهایی بی پایانِ ابدی..
ما هنوز هم دوست معمولی هستیم!

ویرایش توسط Ramin 7 (1400/4/13 , 07:50) [1]
FAZi (1400/4/12 , 22:51) |
شبتون پرتقالی....

آگرین (1400/4/12 , 21:02) |
دوست داشتن رو زبونی نخواه
سعی کن دوستداشتن رو از نگاه و حرکات طرف بفهمی!
دوستداشتن زبونی خیلی راحت گفته و از یاد میره
سعی کن دوستداشتن رو از نگاه و حرکات طرف بفهمی!
دوستداشتن زبونی خیلی راحت گفته و از یاد میره
آگرین (1400/4/12 , 19:58) |
هرچه بجز خیال او ، قصد حریم دل کند
در نگشایمش به رو ، از در دل برانمش!
#وحدت کرمانشاهی
در نگشایمش به رو ، از در دل برانمش!
#وحدت کرمانشاهی
آگرین (1400/4/12 , 19:02) |
زبان تربیت نشده
درنده ای است که اگر رهایش کنی
دیگران را میگزد!
#امام علی علیهالسلام
درنده ای است که اگر رهایش کنی
دیگران را میگزد!
#امام علی علیهالسلام
آگرین (1400/4/12 , 18:00) |
برای موفقیتت همین امروز برنامه ریزی کن
شاید فردایی که میخواهیم به دنبال موفقیت برویم هرگز نیایید
#لوسی مُنت ماتکومری
شاید فردایی که میخواهیم به دنبال موفقیت برویم هرگز نیایید
#لوسی مُنت ماتکومری
آگرین (1400/4/12 , 11:27) |
ذهن مثل یه صفحه کاغض سفیده
هرچی توش بنویسی همون توش میمونه
و مثل یه فایل میمونه که هرچی توش ضبط کنی همون ذخیره میشه
پس سعی کن از بهترین چیزا بنویسی و بهترین چیزا رو ببینی تا کمتر آسیب ببینی
#رنِ داوید
هرچی توش بنویسی همون توش میمونه
و مثل یه فایل میمونه که هرچی توش ضبط کنی همون ذخیره میشه
پس سعی کن از بهترین چیزا بنویسی و بهترین چیزا رو ببینی تا کمتر آسیب ببینی
#رنِ داوید
آگرین (1400/4/12 , 10:06) |
دروغگو دشمن خداست! . وای که چقدر دشمن داری تو خدا!
دوستاتم که ماییم یه مشت عاجز ناقص عقل که در حقشون دشمنی کردی...
#دیالوگی از بهروز وثوق
دوستاتم که ماییم یه مشت عاجز ناقص عقل که در حقشون دشمنی کردی...
#دیالوگی از بهروز وثوق
آگرین (1400/4/12 , 09:15) |
تا عهد تو دربستم
عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد
نقض همه پیمانها
#سعدی
عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد
نقض همه پیمانها
#سعدی
roya (1400/4/12 , 02:00) ܩܠܭܘ ߊܨ ܢ̣ߊܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊیܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ? |
دلشکسته که باشی ,
ساده ترین حرف ها، اشکت را در می آورند..
دلشکستگی . . .
پیچیده نیست!!
یک دل , یک آسمان , یک بغض آرزو های ترک خورده ...
به همین سادگی!!
دل شکستگی هایم را زیر دوش حمام میبرم...
بغض هایم را زیر شرشر آب داغ میترکانم...
تا همه فکر کنند ,
قرمزی چشمانم از دم کردن حمام است ... !!
دل شکستگی درد دارد
ساده ترین حرف ها، اشکت را در می آورند..
دلشکستگی . . .
پیچیده نیست!!
یک دل , یک آسمان , یک بغض آرزو های ترک خورده ...
به همین سادگی!!
دل شکستگی هایم را زیر دوش حمام میبرم...
بغض هایم را زیر شرشر آب داغ میترکانم...
تا همه فکر کنند ,
قرمزی چشمانم از دم کردن حمام است ... !!
دل شکستگی درد دارد
FAZi (1400/4/11 , 22:49) |
شبتون پرتقالی...

![]() | ELy (1400/4/11 , 21:57) هستم ولی خستم |
ما ایرانیا در بهترین حالت شبیه خر شرکیم، تازه از دست جادوگر و سربازا فرار کرده بود گفت پسر آزادی چه حالی میده. شرک گفت آره؟ پس برو و آزادیت رو با دوستات جشن بگیر. خره گفت ولی، من که دوستی ندارم.
![]() | ELy (1400/4/11 , 16:55) هستم ولی خستم |
پدربزرگم فوت کرده بود به بابام گفتم بابا آروم باش اصلا ناراحت نباش شرایط میتونست خیلی بدتر ازینا بشه. گفت پدرم مرده دیگه بدتر از این چی میتونست باشه؟
گفتم اینکه قبل مرگش همه اموالشو ببخشه به خیریه
برای اولین بار بوسم کرد ?
گفتم اینکه قبل مرگش همه اموالشو ببخشه به خیریه
برای اولین بار بوسم کرد ?
![]() | kakojavad (1400/4/11 , 13:27) desert |
?زن جوانی پیش مادر خود میرود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است.
مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد .سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه.
بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد!
اول هویچ هارا در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟
او پاسخ داد:هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند وبگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند۰ بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد .
دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیست؟
مادر به او پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند.هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد.تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد.
دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند.
مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل میکنی؟تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم ؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند اما با حرارت محکم میشود؟
یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر میشوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی.
مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد .سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه.
بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد!
اول هویچ هارا در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟
او پاسخ داد:هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند وبگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند۰ بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد .
دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیست؟
مادر به او پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند.هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد.تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد.
دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند.
مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل میکنی؟تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم ؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند اما با حرارت محکم میشود؟
یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر میشوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی.
![]() | kakojavad (1400/4/11 , 11:33) desert |
گفته میشود که بعضی اوقات سقراط جلوی دروازه شهر آتن مینشست و به غریبهها خوشامد میگفت.
روزی غریبه ای نزد او رفت و گفت: من میخواهم در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟ سقراط پرسید: در زادگاهت چه جور آدمهایی زندگی میکنند؟
مرد غریبه گفت: مردم چندان خوبی نیستند. دروغ میگویند، حقه میزنند و دزدی میکنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کرده ام.
سقراط میگوید: مردم اینجا هم همانگونهاند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه میدادم.
چندی بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط میآید و درباره مردم آن سوال میکند. سقراط دوباره پرسید: آدمهای شهر خودت چه جور آدمهایی هستند؟
غریبه پاسخ داد: فوق العادهاند، به هم کمک میکنند و راستگو و پرکارند. چون میخواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم. سقراط پاسخ داد: اینجا هم همینطور است. مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را میکنی؟!
ما دنیا را آنگونه میبینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را میبینیم که در درون ما وجود دارد! انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدمهایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید.
و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد
وقتی تغییر نکنیم هر کجا برویم آسمان همین رنگ است...
روزی غریبه ای نزد او رفت و گفت: من میخواهم در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟ سقراط پرسید: در زادگاهت چه جور آدمهایی زندگی میکنند؟
مرد غریبه گفت: مردم چندان خوبی نیستند. دروغ میگویند، حقه میزنند و دزدی میکنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کرده ام.
سقراط میگوید: مردم اینجا هم همانگونهاند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه میدادم.
چندی بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط میآید و درباره مردم آن سوال میکند. سقراط دوباره پرسید: آدمهای شهر خودت چه جور آدمهایی هستند؟
غریبه پاسخ داد: فوق العادهاند، به هم کمک میکنند و راستگو و پرکارند. چون میخواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم. سقراط پاسخ داد: اینجا هم همینطور است. مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را میکنی؟!
ما دنیا را آنگونه میبینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را میبینیم که در درون ما وجود دارد! انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدمهایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید.
و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد
وقتی تغییر نکنیم هر کجا برویم آسمان همین رنگ است...
در کل: 15822