نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
kakojavad (1400/3/8 , 23:08) desert |
نه با صعود مغرور شوید...
و نه با سقوط مبهوت!!
حواستان باشد که صعود
از پایین ترین نقطه شروع میشود
و فرود درست در نقطه اوج...
هر برخواستنی ، نشستنی دارد
و هر فرازی ، فرودی!!
درس اول زندگی همین است...
و نه با سقوط مبهوت!!
حواستان باشد که صعود
از پایین ترین نقطه شروع میشود
و فرود درست در نقطه اوج...
هر برخواستنی ، نشستنی دارد
و هر فرازی ، فرودی!!
درس اول زندگی همین است...
FAZi (1400/3/8 , 22:31) |
شبتون پرتقالی...
FAZi (1400/3/8 , 21:57) |
آدمای زندگیتونو طوری انتخاب کنین که بعدا نظرتون در مورد کل آدما عوض نشه
FAZi (1400/3/8 , 21:06) |
من راننده تاکسی داره حرف میزنه دلم نمیاد بگم پیاده میشم، شما وسط چت ول میکنی میری؟!
Nazanin 7 (1400/3/8 , 19:06) ولی من خودمو توی همون شب جا گذاشتم..! |
عشق واقعي اونيه كه زير نور افتاب سيبيلاي دوست دخترشو ببينه و بازم باهاش بمونه
زهرا تبریزی (1400/3/8 , 18:38) نه هر درخت تحمل کند جفای خزان 🍂🍁 |
زن، مردی ثروتمند یا زیبا یا حتی شاعر نمیخواهد. او مردی میخواهد که چشمانش را بفهمد، آن گاه که اندوهگین شد با دستش به سینه اش اشاره کند و بگوید : اینجا سرزمین توست... ?
زهرا تبریزی (1400/3/8 , 18:08) نه هر درخت تحمل کند جفای خزان 🍂🍁 |
شما اگه به ۹۰٪ مسائل زندگی با "به ی ورم" جواب ندید، به شدت زندگیتون سخت و طاقت فرسا میشه
زهرا تبریزی (1400/3/8 , 17:37) نه هر درخت تحمل کند جفای خزان 🍂🍁 |
زهرا تبریزی (1400/3/8 , 16:40) نه هر درخت تحمل کند جفای خزان 🍂🍁 |
تایتانیک نصفش زیر آب بود
هنوز برق داشت !!!
هنوز برق داشت !!!
زهرا تبریزی (1400/3/8 , 15:37) نه هر درخت تحمل کند جفای خزان 🍂🍁 |
من چه بجنگم چه نجنگم کل این بازی رو باختم
چه بمونم چه نمونم از خودم خاطره ساختم
زهرا تبریزی (1400/3/8 , 13:29) نه هر درخت تحمل کند جفای خزان 🍂🍁 |
خواستم تا پیش جانان پیشکش جان آورم
پیش دستی کرد عشق و جانم اندر بر بسوخت
نیست از خشک و ترم در دست جز خاکستری
کاتش غیرت درآمد خشک و تر یکسر بسوخت
پیش دستی کرد عشق و جانم اندر بر بسوخت
نیست از خشک و ترم در دست جز خاکستری
کاتش غیرت درآمد خشک و تر یکسر بسوخت
AlirezaM (1400/3/8 , 12:51) 《Admin》 |
فرخ صباح، آنکه تو بر وی نظر کنی
فیروز روز، آنکه تو بر وی گذر کنی
آزاد ، بنده ای که بود در رکاب تو
خرم، ولایتی که تو آنجا سفر کنی
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ
یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی
ای افتاب روشن و ای سایه همای
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی
من با تو دوستی و وفا کم نمی کنم
چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی
عمریست تا به یاد تو شب روز می کنم
تو خفته ای که گوش به آه سحر کنی
دانی که رویم از همه عالم به روی توست
زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی
گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم
آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی
" سعدی "
فیروز روز، آنکه تو بر وی گذر کنی
آزاد ، بنده ای که بود در رکاب تو
خرم، ولایتی که تو آنجا سفر کنی
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ
یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی
ای افتاب روشن و ای سایه همای
ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی
من با تو دوستی و وفا کم نمی کنم
چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی
عمریست تا به یاد تو شب روز می کنم
تو خفته ای که گوش به آه سحر کنی
دانی که رویم از همه عالم به روی توست
زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی
گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم
آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی
" سعدی "
Nazanin 7 (1400/3/8 , 00:47) ولی من خودمو توی همون شب جا گذاشتم..! |
یه لحظه صبر کن رفیق...
لا به لای شلوغی و کلافگی و سخت گرفتن های
زندگی خواستم یه چیزی بهت بگم
یه نگاه به پشـــت سرت بنداز
مثل همه ی روزایی که گذشت
این روزا هم میگذره
خواستم بگم حواست هست دیگه؟!
ما یک بار زندگی میکنیم
حالا ادامه بده...
لا به لای شلوغی و کلافگی و سخت گرفتن های
زندگی خواستم یه چیزی بهت بگم
یه نگاه به پشـــت سرت بنداز
مثل همه ی روزایی که گذشت
این روزا هم میگذره
خواستم بگم حواست هست دیگه؟!
ما یک بار زندگی میکنیم
حالا ادامه بده...
FAZi (1400/3/7 , 22:17) |
شبتون پرتقالی...
در کل: 14971