نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
![]() | ELy (1400/7/7 , 18:21) هستم ولی خستم |
وقتی خواستگاری میکنید و خونوادش جواب رد میدن، بارها میتونید برید تا شاید راضی بشن؛ ولی وقتی خودِ دختر جواب رد میده لطف کنید دیگه نرید خواستگاری...!
خونواده تون گناه دارن، سبک میشن، شخصیت خودتونم خرد میشه...!
✍دختر عموکافه چی
خونواده تون گناه دارن، سبک میشن، شخصیت خودتونم خرد میشه...!
✍دختر عموکافه چی
![]() | ELy (1400/7/7 , 09:31) هستم ولی خستم |
هر وقت که احساس کردی
خواسته ات برات بزرگ و دور از دسترس شده ،سریع خواستت رو مقایسه کن با عظمت کهکشان ها و ستاره ها، تا ذهنت متوجه بشه که خواستت رو قراره چه خالق بزرگی اجابت کنه.
اگر به خدا وصل بشی تو رو به راحتی به اوج میرسونه،فقط توکل کن و آرام باش و بهش اعتماد داشته باش
بزرگ ترین خواسته تو برای خدا از یک نقطه هم کوچیک تر هست.
خواسته ات برات بزرگ و دور از دسترس شده ،سریع خواستت رو مقایسه کن با عظمت کهکشان ها و ستاره ها، تا ذهنت متوجه بشه که خواستت رو قراره چه خالق بزرگی اجابت کنه.
اگر به خدا وصل بشی تو رو به راحتی به اوج میرسونه،فقط توکل کن و آرام باش و بهش اعتماد داشته باش
بزرگ ترین خواسته تو برای خدا از یک نقطه هم کوچیک تر هست.
![]() | ELy (1400/7/6 , 21:47) هستم ولی خستم |
کتابی که وسطش میفهمی چیزی بهت اضافه نمیکنه و داستانش جذاب نیست رو میذاری کنارو مهم نیست که براش پول دادی، یه فیلمی که بیخوده و تو ۱۰دقیقه میفهمی خوشت نمیاد رو خاموش میکنی و مهم نیست چقدر براش هیجان داشتی، رابطه اشتباه رو هم تمومش کن، حتی اگه دوسش داشتی،ارزش انرژی و وقت و جوونیت بیشتره
(اشاره ب خودش
)
(اشاره ب خودش

![]() | kakojavad (1400/7/6 , 18:48) desert |
وقتى واقعا چیزى را بخواهید راهى براى به دست آوردنش پیدا خواهید کرد.
اما وقتى از ته دل خواستار چیزى نباشید برایش بهانه جور مىکنید.
#خودت_باش_دختر
#ریچل_هالیس
اما وقتى از ته دل خواستار چیزى نباشید برایش بهانه جور مىکنید.
#خودت_باش_دختر
#ریچل_هالیس
![]() | ELy (1400/7/6 , 15:39) هستم ولی خستم |
جوونای الان خوب دندون تهران و هوافضای شریف قبول میشن والا، اونم با حضور مدام در تلگرام و اینستاگرام و کلابهاوس و سابقهی شکست عشقی. زمان ما طرف اگه هفتهای یه بار پنجشنبهها فیلم سینمایی تماشاخانه رو میدید، دیگه مجاز شدنش میرفت در هالهای از ابهام.
roya (1400/7/6 , 23:31) ܩܠܭܘ ߊܨ ܢ̣ߊܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊیܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ? |
زندگی ، ساعتی شنی ست
گاه لازم است زیر و رو شود
گاه لازم است زیر و رو شود
![]() | ELy (1400/7/5 , 19:39) هستم ولی خستم |
هر کی یه جذابیتی داره:
یکی صداش جذابه
یکی اخلاقش
یکی چهره ش
یکی قد و هیکلش
یکی سواد و هنرش
یکی ثروتش
یکی شغلش
یکی خوش پوشیش
یکی ...
فقط کافیه یکم نگاهتو نسبت به آدما عوض کنی!!
یکی صداش جذابه
یکی اخلاقش
یکی چهره ش
یکی قد و هیکلش
یکی سواد و هنرش
یکی ثروتش
یکی شغلش
یکی خوش پوشیش
یکی ...
فقط کافیه یکم نگاهتو نسبت به آدما عوض کنی!!
![]() | ELy (1400/7/5 , 09:06) هستم ولی خستم |
آدم بعضی وقتا حس میکنه دیگه خودشو نمیشناسه. انگار تیکهتیکهس و هر تیکه ساز خودشو میزنه. اما…ممکنه یکی بیاد کنار آدم، که به قول قدیمیا «جمعکن» باشه. ولی نه پول و فلان، «آدمجمعکن» باشه. یکی که «تجمع أجزائي كشظايا البللور المكسور»، تیکههامونو مثل تیکههای بلور شکسته جمع کنه.
✍اورج جورول
✍اورج جورول
FAZi (1400/7/4 , 20:43) |
مشکل ما آدما نیستن،
مشکل ما تصویریه که ازشون ساختیم.
مشکل ما تصویریه که ازشون ساختیم.

![]() | kakojavad (1400/7/4 , 20:13) desert |
یه دیالوگی بود که میگفت:«چه شکستی بزرگتر از اینکه بعد از گذروندنِ اینهمه وقت پای یهنفر، بفهمی چقدر باهات غریبهست»؛
و چه آدمایی که تو خیالِ خودمون باهاشون زندگی میکردیم، ولی واسشون هیچی نبودیم، جز یه آدمِ معمولی
)
✍ کُنجِد
و چه آدمایی که تو خیالِ خودمون باهاشون زندگی میکردیم، ولی واسشون هیچی نبودیم، جز یه آدمِ معمولی
.gif)
✍ کُنجِد
![]() | kakojavad (1400/7/4 , 19:34) desert |
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست♥️
[سعدی]
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست♥️
[سعدی]
![]() | ELy (1400/7/4 , 14:51) هستم ولی خستم |
۲۶ سپتامبر روز جهانی فرزند دختر است. هرچند روزهای متفاوتی برای روز دختر وجود دارد اما آخرین یکشنبه ماه سپتامبر را برای فرزند دختر که دلسوز همه اعضای خانواده است، نامگذاری کردن
خوشا به حال اونا که فرزند دختر دارن
خوشا به حال اونا که فرزند دختر دارن

![]() | ELy (1400/7/4 , 23:38) هستم ولی خستم |
?تنها خداست که می داند
بـــــهترين
در زندگی تو
چگونه معنا می شود
?من آن "بهترین" را
برایت آرزو می کنم
?خدا اگر بخواهد،
هر غیرممکنی ممکن میشود❣️
بـــــهترين
در زندگی تو
چگونه معنا می شود
?من آن "بهترین" را
برایت آرزو می کنم
?خدا اگر بخواهد،
هر غیرممکنی ممکن میشود❣️
![]() | ELy (1400/7/3 , 20:09) هستم ولی خستم |
یه مستأجر داشتیم بچههاش خیلی سروصدا میکردن ارامش نداشتیم از دستشون،
به بابام گفتیم ردشون کن برن ولی یجوری بگو که بهشون برنخوره
بابام رفت نیم ساعت برگشت پرسیدیم چیشد چی گفتی ؟
گفت بهشون گفتم یا شما از اینجا برین یا ما میریم .
به بابام گفتیم ردشون کن برن ولی یجوری بگو که بهشون برنخوره
بابام رفت نیم ساعت برگشت پرسیدیم چیشد چی گفتی ؟
گفت بهشون گفتم یا شما از اینجا برین یا ما میریم .
![]() | ELy (1400/7/3 , 14:41) هستم ولی خستم |
گفته های پدری هنگام مرگ به فرزندش :
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ. امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ!
1- ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ، ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ!
2- اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ، ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!
3- ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ!
ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ!
ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ! ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ...
و می خواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ اینچنین شده ﺑﻮﺩ!
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ، ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ.
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ. امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ!
1- ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ، ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ!
2- اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ، ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!
3- ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ!
ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ!
ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ! ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ...
و می خواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ اینچنین شده ﺑﻮﺩ!
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ، ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ.
![]() | kakojavad (1400/7/3 , 09:48) desert |
در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدی ست! ...
ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ، ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ :
" ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ "
ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ..
ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ :
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
خيانت ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ که ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ..!!
ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ، ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ :
" ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ "
ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ..
ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ :
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
خيانت ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ که ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ..!!
![]() | kakojavad (1400/7/3 , 23:07) desert |
احساس میکنم امروز نیازمندِ آنم که به نام بخوانمت.
احساس میکنم نیازمندِ حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکهای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه هایم ننوشته ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشتهام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزنهایم را در برگرفته
احساس میکنم که باید بخوانمت...
?نزار قبانی
احساس میکنم نیازمندِ حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکهای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه هایم ننوشته ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشتهام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزنهایم را در برگرفته
احساس میکنم که باید بخوانمت...
?نزار قبانی
![]() | ELy (1400/7/2 , 14:11) هستم ولی خستم |
یکی از تلخترین اتفاقات دوران بچگی این بود که :
میخوابیدی وسط حال و وقتی که چشماتو باز میکردی میدیدی
یه عالمه مهمون دورت نشستن!
لامصب مگه میشد آدم از خواب بلند شه! ?
میخوابیدی وسط حال و وقتی که چشماتو باز میکردی میدیدی
یه عالمه مهمون دورت نشستن!
لامصب مگه میشد آدم از خواب بلند شه! ?
FAZi (1400/7/2 , 23:25) |
شبتون پرتقالی
خداحافظ

خداحافظ

در کل: 15929