صبح بخیر، مهمان صبح
نوشتن بلاگ
فقط برای کاربران عضو
میکرو بلاگ
<< 1 ... 346 347 348 349 350 ... 791 >>
 FAZi  (1400/7/4 , 20:43)
مشکل ما آدما نیستن،
مشکل ما تصویریه که ازشون ساختیم.
 kakojavad  (1400/7/4 , 20:13)
desert
یه دیالوگی بود که میگفت:«چه شکستی بزرگتر از اینکه بعد از گذروندنِ اینهمه وقت پای یهنفر، بفهمی چقدر باهات غریبهست»؛
و چه آدمایی که تو خیالِ خودمون باهاشون زندگی میکردیم، ولی واسشون هیچی نبودیم، جز یه آدمِ معمولی )

✍ کُنجِد
 kakojavad  (1400/7/4 , 19:34)
desert
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست

باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست♥️

[سعدی]
 ELy  (1400/7/4 , 14:51)
هستم ولی خستم
۲۶ سپتامبر روز جهانی فرزند دختر است. هرچند روزهای متفاوتی برای روز دختر وجود دارد اما آخرین یکشنبه ماه سپتامبر را برای فرزند دختر که دلسوز همه اعضای خانواده است، نامگذاری کردن

خوشا به حال اونا که فرزند دختر دارن
 ELy  (1400/7/4 , 23:38)
هستم ولی خستم
?تنها خداست که می داند
بـــــهترين
در زندگی تو
چگونه معنا می شود

?من آن "بهترین" را
برایت آرزو می کنم

?خدا اگر بخواهد،
هر غیرممکنی ممکن میشود❣️
 ELy  (1400/7/3 , 20:09)
هستم ولی خستم
یه مستأجر داشتیم بچههاش خیلی سروصدا میکردن ارامش نداشتیم از دستشون،
به بابام گفتیم ردشون کن برن ولی یجوری بگو که بهشون برنخوره
بابام رفت نیم ساعت برگشت پرسیدیم چیشد چی گفتی ؟
گفت بهشون گفتم یا شما از اینجا برین یا ما میریم .
 ELy  (1400/7/3 , 14:41)
هستم ولی خستم
گفته های پدری هنگام مرگ به فرزندش :

ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ. امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ!

1- ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ، ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ!
2- اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ، ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!
3- ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ!

ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ!
ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ! ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ...
و می خواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ اینچنین شده ﺑﻮﺩ!
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ، ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ.
 kakojavad  (1400/7/3 , 09:48)
desert
در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدی ست! ...

ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ، ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ :
" ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ "

ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ..
ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ :

ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
خيانت ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ که ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ..!!
 kakojavad  (1400/7/3 , 23:07)
desert
احساس میکنم امروز نیازمندِ آنم که به نام بخوانمت.
احساس میکنم نیازمندِ حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکهای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه هایم ننوشته ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشتهام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزنهایم را در برگرفته
احساس میکنم که باید بخوانمت...

?نزار قبانی
 ELy  (1400/7/2 , 14:11)
هستم ولی خستم
یکی از تلخترین اتفاقات دوران بچگی این بود که :
میخوابیدی وسط حال و وقتی که چشماتو باز میکردی میدیدی

یه عالمه مهمون دورت نشستن!


لامصب مگه میشد آدم از خواب بلند شه! ?
 FAZi  (1400/7/2 , 23:25)
شبتون پرتقالی
خداحافظ
 ELy  (1400/7/1 , 14:36)
هستم ولی خستم
هر آدمی مختاره خودش تصمیم بگیره
ایمان یا جایگاه اجتماعی بالا یا پولداری یا خوشگلی یا خوش اخلاقی میتونن ملاک انتخاب باشند ولی دوتا اصل خیلی مهمه

اولی اینکه روراست باشید و شبیه ادعاهاتون باشید
دومی اینکه همه چیز رو باهم نخواهید. همین
 roya  (1400/7/1 , 01:28)
ܩܠܭܘ ߊ‌ܨ ܢ̣ߊ‌ܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊ‌یܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ?
کاش هنوز دیر نشده قدر همو خوب بدونیم

نکنه دیر بشه تا ابد پشیمون بمونیم

کاش که این یه جمله هیچ موقع ز یادمون نره

آدمی چه بد باشه چه خوب باشه مسافره
 kakojavad  (1400/6/31 , 21:02)
desert
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
 roya  (1400/6/31 , 18:26)
ܩܠܭܘ ߊ‌ܨ ܢ̣ߊ‌ܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊ‌یܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ?
زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین میبرد
 roya  (1400/6/31 , 14:37)
ܩܠܭܘ ߊ‌ܨ ܢ̣ߊ‌ܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊ‌یܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ?
خوشبختی
همیشه داشتنِ چیزی نیست.
خوشبختی گاهی لذت عمیق
از نداشتههاست!
«یک نوع رهایی» که شبیه به هیچ چیز نیست؛ و گاهی ساده و غیرقابل تصور است.
 roya  (1400/6/31 , 11:14)
ܩܠܭܘ ߊ‌ܨ ܢ̣ߊ‌ܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊ‌یܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ?
مادرم همیشه میگ:
من ۹ ماه سختی کشیدم که قلب تورو شکل بدم،،،
نزار یکی تو ۵۱ ثانیه بشکنه بره
 roya  (1400/6/31 , 07:39)
ܩܠܭܘ ߊ‌ܨ ܢ̣ߊ‌ܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊ‌یܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ?
به سلامتی خودمون که همیشه تو

سینمون حبس می کشیم اما

افسوس ملاقاتی نداریم
 kakojavad  (1400/6/31 , 23:08)
desert
هرچه آید به سرم باز بگویم گذرد
وای از این عمر که با میگذرد،میگذرد
 kakojavad  (1400/6/30 , 22:29)
desert
چقدر این شعر استاد ابتهاج قشنگه :

ارغوان میبینی؟
به تماشاگه ویرانی ما آمدهاند...
ماندهایم تا ببینیم نبودن را
آخر قصه شنودن را
پشت این پنجرهی بسته هنوز
عطر آواز بنان مانده است
شهریار اینجا
شعر نقاشش را خوانده است
آن شب افشاری
با کسایی و قوامی و ادیب
تا قرایی و فرود
وان درآمد از اوج
شجریان، لطفی
چه شبی بود، دریغ
زندگی روی از این غمکده گردانیده است
ارغوان
در و دیوار غریب افتاده، چه تماشا دارد؟
در کل: 15820
<< 1 ... 346 347 348 349 350 ... 791 >>

خانه
در کل : 0 عضو / 6 مهمان