نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
![]() | kakojavad (1400/10/27 , 07:09) desert |
با دلت حسرت هم صحبتیم هست ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
![]() | سونامی (1400/10/27 , 23:22) |
" بیا ببینمت " کلی حرف با خودش دارد ...
اگر کسی برایت آن را می نویسد ، تو بخوان : یار جانم ، بی تو حتی هوا را هم ، کم آورده ام !
و اگر نفس کشیدنِ معمولی را می توانست با یکی دیگر تجربه کند ، باور داشته باش که برای " تو " نمی نوشت . چون میداند اگر اشتیاقت بیشتر بود ، هرگز کار به اینجا نمیرسید که برایت بنویسد و دیدنت بشود محال ترین آرزویش ..!
برو و به رویش نیاور که غرورِ تو بیشتر است ، باشد ؟
عاشقی و دوست داشتن ، خودش را از یادِ " او " برده که اینگونه فقط برای تو نوشته ...
" بیا ببینمت " تنها یک جمله نیست ،
مثنویِ هفتاد مَن است ...
کسی که این دو واژه را می نویسد ، هزاران لحظه و ثانیه با خودش کلنجار رفته و در پیکار با قلبش ، کم آورده . دلتنگی ، کلافه اش کرده که اینگونه ساده ، در دو کلمه ، نهایتِ آرزویش را برایت فرستاده است ...
" بیا ببینمت " عاشقانه ترین جمله یِ دستوریِ ادبیات است . نکند نروی ...
اردیبهشت ، فصلِ باران های بی بهانه است .
برو و همه بهانه ها را از چشمهایش بگیر ...
بی قراری هایش زیادی بزرگ شده اند .!.
? @Sokootbehzad ?
اگر کسی برایت آن را می نویسد ، تو بخوان : یار جانم ، بی تو حتی هوا را هم ، کم آورده ام !
و اگر نفس کشیدنِ معمولی را می توانست با یکی دیگر تجربه کند ، باور داشته باش که برای " تو " نمی نوشت . چون میداند اگر اشتیاقت بیشتر بود ، هرگز کار به اینجا نمیرسید که برایت بنویسد و دیدنت بشود محال ترین آرزویش ..!
برو و به رویش نیاور که غرورِ تو بیشتر است ، باشد ؟
عاشقی و دوست داشتن ، خودش را از یادِ " او " برده که اینگونه فقط برای تو نوشته ...
" بیا ببینمت " تنها یک جمله نیست ،
مثنویِ هفتاد مَن است ...
کسی که این دو واژه را می نویسد ، هزاران لحظه و ثانیه با خودش کلنجار رفته و در پیکار با قلبش ، کم آورده . دلتنگی ، کلافه اش کرده که اینگونه ساده ، در دو کلمه ، نهایتِ آرزویش را برایت فرستاده است ...
" بیا ببینمت " عاشقانه ترین جمله یِ دستوریِ ادبیات است . نکند نروی ...
اردیبهشت ، فصلِ باران های بی بهانه است .
برو و همه بهانه ها را از چشمهایش بگیر ...
بی قراری هایش زیادی بزرگ شده اند .!.
? @Sokootbehzad ?
![]() | سونامی (1400/10/26 , 22:23) |
هیچوقت...
یکی را با همه وجودت
دوست نداشته باش!
یک تکه از خودت را نگه دار
برای روزهایی که هیچ کس را
به جز خودت نداری
? @Sokootbehzad ?
یکی را با همه وجودت
دوست نداشته باش!
یک تکه از خودت را نگه دار
برای روزهایی که هیچ کس را
به جز خودت نداری
? @Sokootbehzad ?
![]() | سونامی (1400/10/26 , 20:50) |
آرام بگیر جانم!بس است دیگر!
گریه و زاری و شیون بس است
تمامش کن هق هق های شبانه ات را!
تا کی باید بالش ات را برای کسی خیس کنی که برای از دست دادنت حتی اشک هم در چشمانش جمع نشد؟!
بلند شو رفیق!بلند شو و نگاهی به خودت بیانداز!حیف تو نیست؟جوانی ات را که به پایش گذاشتی کم بود،حالا هم میخواهی خودت را در غم نبودنش پیر کنی؟!
به خودت بیا جانم!منتظر بازگشت هیچکس نباش!دستان خودت را بگیر و دوباره به زندگی برگردان خودت را!
باشد!قبول!سخت است؟میفهممت!به شانه هایی تکیه کرده بودی که تکیه گاه امنی نبودند؟زمین خوردی؟زمینت زدند؟!باکی نیست!مرد باش و دوباره بلند شو!یک بار دیگر بایست!ولی این بار روی پاهای خودت!
بلند شو رفیق!لباست را بتکان!بگذار بریزد گرد خاطرات و عطرهای یادگاری از روی لباست!بخند و اینگونه انتقام خودت را از دنیا بگیر!
بگذار آن کس که رفتنیست،برود،دور و دورتر شود!
ملالی نیست!غمت نباشد!
عزیز از دست رفته ات اگر از جنس آدمیزاد بود،پس شک نکن روزی می رسد که دلش برای تمام دیوانه بازی هایت تنگ خواهد شد!
آدمیزاد است دیگر!دلتنگ میشود و یک چیزی مدام چنگ می اندازد میان سینه اش!بی گمان روزی دلش برای بودنت تنگ میشود!حتی برای نبودنت!و آن روز است که تو میفهمی "زمین از آنچه که فکر میکردی هم،گردتر است"
@Sokootbehzad
گریه و زاری و شیون بس است
تمامش کن هق هق های شبانه ات را!
تا کی باید بالش ات را برای کسی خیس کنی که برای از دست دادنت حتی اشک هم در چشمانش جمع نشد؟!
بلند شو رفیق!بلند شو و نگاهی به خودت بیانداز!حیف تو نیست؟جوانی ات را که به پایش گذاشتی کم بود،حالا هم میخواهی خودت را در غم نبودنش پیر کنی؟!
به خودت بیا جانم!منتظر بازگشت هیچکس نباش!دستان خودت را بگیر و دوباره به زندگی برگردان خودت را!
باشد!قبول!سخت است؟میفهممت!به شانه هایی تکیه کرده بودی که تکیه گاه امنی نبودند؟زمین خوردی؟زمینت زدند؟!باکی نیست!مرد باش و دوباره بلند شو!یک بار دیگر بایست!ولی این بار روی پاهای خودت!
بلند شو رفیق!لباست را بتکان!بگذار بریزد گرد خاطرات و عطرهای یادگاری از روی لباست!بخند و اینگونه انتقام خودت را از دنیا بگیر!
بگذار آن کس که رفتنیست،برود،دور و دورتر شود!
ملالی نیست!غمت نباشد!
عزیز از دست رفته ات اگر از جنس آدمیزاد بود،پس شک نکن روزی می رسد که دلش برای تمام دیوانه بازی هایت تنگ خواهد شد!
آدمیزاد است دیگر!دلتنگ میشود و یک چیزی مدام چنگ می اندازد میان سینه اش!بی گمان روزی دلش برای بودنت تنگ میشود!حتی برای نبودنت!و آن روز است که تو میفهمی "زمین از آنچه که فکر میکردی هم،گردتر است"
@Sokootbehzad
![]() | سونامی (1400/10/26 , 20:21) |
کاش
امروز سر یکی از چهار راه ها،
یکی از این فالگیر ها
جلویت را میگرفت و میگفت:
به به
چه چشمهایی
چه خانم زیبایی
ماشاالله، بترکد چشم حسود!
بیا...
بیا بگذار فالت را بگیرم!
بعد تو هم بگویی باشد؛
به شرطی که حرفهای قشنگ بزنی برایم!
پیر زن فالگیر با محبت میگوید:
با من!
نگران نباش!
کف دستت را ندیده شروع کند که وای
اینجا را ببین:
چقدر مهربان است!
چقدر دوستت دارد!
اصلا...
برایت میمیرد!
آخ خانم جان اذیتش نکن
کمی مهربان باش!
ابروهایت را هفتی، هشتی کن و بگو:
جلل الخالق!
چه کسی را؟!!
پیر زن با مهربانی میگوید:
ای مادر جان...
این روزها مرد زندگی کم پیدا میشود
مردی که تو را نفس بکشد!
پس هوایش را داشته باش
باز میخندی.
پیر زن میگوید:
اگر هست مراقب عشقت باش،
و اگر نیست زود میرسد!
با لبخند مهربان همیشگی ات خداحافظی میکنی و میپرسی:
خب حالا این عشق خیالی چقدر برایم آب خورد؟!
فالگیر میگوید: هیچی؛ فدای چشمهای عسلی ات مادر!
سپید بخت شوی!
به سلامت...
.
کاش با تعجب و لبخند از چهارراه که رد شدی...
پیر زن دنبال من بگردد در شلوغی جمعیت، بیاید و بگوید پسرم خوب بود؟!
کاری کردم یک دل نه، صد دل عاشقت شود!
و من با نگرانی بگویم: عالی بودی مادر،
عالی!
و به این فکر کنم که چرا به جای یک چرخ، چهار چرخ ماشینت را پنجر کرده ام!
.
امروز سر یکی از چهار راه ها،
یکی از این فالگیر ها
جلویت را میگرفت و میگفت:
به به
چه چشمهایی
چه خانم زیبایی
ماشاالله، بترکد چشم حسود!
بیا...
بیا بگذار فالت را بگیرم!
بعد تو هم بگویی باشد؛
به شرطی که حرفهای قشنگ بزنی برایم!
پیر زن فالگیر با محبت میگوید:
با من!
نگران نباش!
کف دستت را ندیده شروع کند که وای
اینجا را ببین:
چقدر مهربان است!
چقدر دوستت دارد!
اصلا...
برایت میمیرد!
آخ خانم جان اذیتش نکن
کمی مهربان باش!
ابروهایت را هفتی، هشتی کن و بگو:
جلل الخالق!
چه کسی را؟!!
پیر زن با مهربانی میگوید:
ای مادر جان...
این روزها مرد زندگی کم پیدا میشود
مردی که تو را نفس بکشد!
پس هوایش را داشته باش
باز میخندی.
پیر زن میگوید:
اگر هست مراقب عشقت باش،
و اگر نیست زود میرسد!
با لبخند مهربان همیشگی ات خداحافظی میکنی و میپرسی:
خب حالا این عشق خیالی چقدر برایم آب خورد؟!
فالگیر میگوید: هیچی؛ فدای چشمهای عسلی ات مادر!
سپید بخت شوی!
به سلامت...
.
کاش با تعجب و لبخند از چهارراه که رد شدی...
پیر زن دنبال من بگردد در شلوغی جمعیت، بیاید و بگوید پسرم خوب بود؟!
کاری کردم یک دل نه، صد دل عاشقت شود!
و من با نگرانی بگویم: عالی بودی مادر،
عالی!
و به این فکر کنم که چرا به جای یک چرخ، چهار چرخ ماشینت را پنجر کرده ام!
.
![]() | سونامی (1400/10/26 , 18:07) |
?
همیشه در یک عمر
چیزی برای غمگین بودن هست !
مثل این ماه
که میخواهد سرش را بکوبد به پنجره ؛
غمگین اما در کمال ادب
لب هایم را مثل کفش هایم جفت میکنم ،
و تو را با همان شدت که یک درخت بریده سقوط میکند ،
می بوسم !
?بهی
@Sokootbehzad
همیشه در یک عمر
چیزی برای غمگین بودن هست !
مثل این ماه
که میخواهد سرش را بکوبد به پنجره ؛
غمگین اما در کمال ادب
لب هایم را مثل کفش هایم جفت میکنم ،
و تو را با همان شدت که یک درخت بریده سقوط میکند ،
می بوسم !
?بهی
@Sokootbehzad
![]() | سونامی (1400/10/26 , 11:23) |
? @Sokootbehzad
همان چوب دارچینی
که لحظه ی آخر
درون چای می اندازی...
همان شماره ی ناشناسی
که لحظه ی آخر
به زنگش پاسخ میدهی...
همان عکسی که در لپ تاپت
پنهان میکنی ولی دور نمیریزی...
پیراهنی که دکمه اش را ندوخته ای اما
نمیتوانی از پوشیدنش منصرف بشوی...!
من تمام آنها هستم...
نخواستنی هایی که ناگهان
نمی توانی از دوست داشتنشان صرف نظر کنی...!
#بهی
همان چوب دارچینی
که لحظه ی آخر
درون چای می اندازی...
همان شماره ی ناشناسی
که لحظه ی آخر
به زنگش پاسخ میدهی...
همان عکسی که در لپ تاپت
پنهان میکنی ولی دور نمیریزی...
پیراهنی که دکمه اش را ندوخته ای اما
نمیتوانی از پوشیدنش منصرف بشوی...!
من تمام آنها هستم...
نخواستنی هایی که ناگهان
نمی توانی از دوست داشتنشان صرف نظر کنی...!
#بهی
Nazanin 7 (1400/10/26 , 23:17) خدایا، قربون آسمون آبیت💙 |
دلتنگ چهره ای هستم؛ که نمیدانم خاک با او چه کرده است!
کس تو این شهر مرا شکل تو عاشق نکرد؛ گفته بودم هر کجایی سمت قلبم برنگرد
حال و روزم بعد تو رنگی از سابق نداشت؛ هر که آمد روی قلبم رد پایش جا گذاشت!
خدا نکند ابری بگیرد خدا نکنه باران ببارد؛ خدا نکند اشکی بلغزد خدا نکند قلبم بلرزد
با دست خالیم تو را گرفتم و رها نکردم… ای وای بر من! ای وای!
درگیر عشق و زندگی شدم؛ دگر خطا نکردم… ای وای بر من!
گاهی به ما سر بزن ای شیرین زبان؛ از حال خود خبر بده نامهربانم…
1
1
1
1
1
کس تو این شهر مرا شکل تو عاشق نکرد؛ گفته بودم هر کجایی سمت قلبم برنگرد
حال و روزم بعد تو رنگی از سابق نداشت؛ هر که آمد روی قلبم رد پایش جا گذاشت!
خدا نکند ابری بگیرد خدا نکنه باران ببارد؛ خدا نکند اشکی بلغزد خدا نکند قلبم بلرزد
با دست خالیم تو را گرفتم و رها نکردم… ای وای بر من! ای وای!
درگیر عشق و زندگی شدم؛ دگر خطا نکردم… ای وای بر من!
گاهی به ما سر بزن ای شیرین زبان؛ از حال خود خبر بده نامهربانم…





?⃝roya༊ (1400/10/25 , 21:40) ܩܠܭܘ ߊܨ ܢ̣ߊܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊیܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ? |
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
می خندم
به کسی ڪه می خواهد
” بعـــد تو ”
مــرا از هر رفتـنی
بترساند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
می خندم
به کسی ڪه می خواهد
” بعـــد تو ”
مــرا از هر رفتـنی
بترساند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
![]() | سونامی (1400/10/25 , 21:11) |
بعضی ها را نوشتم شعر شدند !
بعضی ها را نتوانستم بنویسم ، اشک شدند ...
بعضی ها را اما ؛ نه میشد نوشت
و نه ننوشت !
آن ها را فقط زیستم ...
? بهی
©hannel : @Sokootbehzad
بعضی ها را نتوانستم بنویسم ، اشک شدند ...
بعضی ها را اما ؛ نه میشد نوشت
و نه ننوشت !
آن ها را فقط زیستم ...
? بهی
©hannel : @Sokootbehzad
![]() | سونامی (1400/10/25 , 19:33) |
FAZi (1400/10/25 , 18:58) |
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم.
?سعدی
چرا صبور نباشم که جور یار کشم.
?سعدی
![]() | سونامی (1400/10/25 , 18:22) |
اگر ڪسی را دوست داری،
هوایش را داشته باش اما
اگر برای پر ڪردن
تنهایی خود، او را میخواهی!
هوایی اش نڪن ..!
شاید دیگر، به هیچ هوایی
@Sokootbehzad
غیر تو عادت نڪند
هوایش را داشته باش اما
اگر برای پر ڪردن
تنهایی خود، او را میخواهی!
هوایی اش نڪن ..!
شاید دیگر، به هیچ هوایی
@Sokootbehzad
غیر تو عادت نڪند
![]() | سونامی (1400/10/25 , 17:19) |
بهـانہ هم اگر میگیرے...
بهـانہ ے مرا بگیر ؛
من تمام خواستن را
وجب کـرده ام
هیچکـس
هیچکـس به اندازه من
عاشـق " تـو "
و بهــانه هایت نیست...
@Sokootbehzad
...
بهـانہ ے مرا بگیر ؛
من تمام خواستن را
وجب کـرده ام
هیچکـس
هیچکـس به اندازه من
عاشـق " تـو "
و بهــانه هایت نیست...
@Sokootbehzad
...
در کل: 15820