نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
آگرین (1401/1/16 , 16:20) |
با ادب باش که تکلیف جوانان ادب است
فرق مابین بنی آدم وحیوان ادب است!!
#فردوسی
فرق مابین بنی آدم وحیوان ادب است!!
#فردوسی
جک اسمیت (1401/1/16 , 10:56) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
مردم وقتی یکیو بعد از مدتها میبینن که داغون شده، بهش میگن: با خودت چیکار کردی؟ از کجا میدونن کار خودشه ؟!
جک اسمیت (1401/1/16 , 01:30) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
شاید باید ترکت میکردم!
تا کمکت کنم ببینی، هیچ چیز بهتر از این که منو داشته باشی نیست
تا کمکت کنم ببینی، هیچ چیز بهتر از این که منو داشته باشی نیست
Nazanin 7 (1401/1/16 , 23:38) خدایا، قربون آسمون آبیت💙 |





جک اسمیت (1401/1/15 , 21:04) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
باور کن اونقدر ها هم سخت نیست فهمیدن اینکه بعضیا میان که نمونن ،نباشن، نبینن و تو اگر تمومی دنیا رو هم حتی به پاشون بریزی، اونا تمومی بهونه های دنیا را جمع میکنند تا از بین اونها بهونه ای پیدا کنن که برن، دور شن که نمونند اصلا پس به دلت بسپُر وقتی از خستگیای روزگار پناه بردی به هر کسی لااقل خوب فکر کن ببین از سر علاقه اومده، یا از سر هوس، تا دنیات پر نشه از دوست داشتن هایِ پر بغض که دمار از روزگارت درآورد .
Zahra (1401/1/15 , 15:12) |
ویرایش توسط Zahra (1401/1/15 , 15:20) [1]
roya (1401/1/15 , 11:40) ܩܠܭܘ ߊܨ ܢ̣ߊܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊیܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ? |
چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے
roya (1401/1/15 , 11:05) ܩܠܭܘ ߊܨ ܢ̣ߊܚ݅ܓ ܭܘ ࡅ߳ܝ̇ߺܣߊیܨ ܩیܥܼܝ̇ߺܭَܘ . . ? |
روزگار ما رو ببین رفیق
مرغمون تخم نمیکنه ولی گاومون هر روز می زاد

مرغمون تخم نمیکنه ولی گاومون هر روز می زاد


جک اسمیت (1401/1/15 , 08:49) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
منتظرم …
شبیه یک آهنگ غمگین قدیمی
در آرشیو رادیو
زنگ بزن…
بگو که میخواهی مرا بشنوی
شبیه یک آهنگ غمگین قدیمی
در آرشیو رادیو
زنگ بزن…
بگو که میخواهی مرا بشنوی
جک اسمیت (1401/1/15 , 00:13) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
کی میدونه روزی چند بار پروفایل و آخرین بازدیدِ اکانتِ کسی که دوستش داریم و از ما دوره و نداریمش رو چک میکنیم! کی میدونه وقتی دلتنگش میشیم و نمیتونیم بریم سراغش، چقدر زُل میزنیم به یه لستسین و یه پروفایلِ مجازی که اصلا نهتنها از دلتنگیمون کم نمیکنه، بلکه ما رو بیشتر دلتنگِ طرفِ مقابلمون میکنه! کی میدونه چقدر با عکسای کسی که دوستش داریم و نمیتونیم بریم دیدنش، حرف میزنیم! کی میدونه روزی چند بار تو صفحه چتش تایپ میکنیم و گزینه سند رو نمیزنیم و پاکش میکنیم. کی میدونه چقدر پشتِ اکانت مجازیش، چند ساعت باهاش حرف میزنیم، بدونِ اینکه حتی کلمهای از حرفامون رو شنیده باشه! کی میدونه چه شبا و روزایی رو پشتِ یه اکانت مجازی میگذرونیم، صرفاً بخاطر اینکه دوستش داریم و دلتنگشیم. کی میدونه چند نفر از ماها، سهممون از کسی که دوستش داریم، همین یه اکانت و پروفایل و آخرین بازدیدشه! اصلا مگه اون خودش میدونه وقتایی که آنلاین میشه، چقدر زُل میزنی به اون آنلاینی و به صفحه چتش، تا مبادا تو آفلاین بشی و اون پیام بده و تو نباشی که جوابشو بدی! اصلا مگه اون میدونه که تو چقدر دلتنگشی! اصلا مگه اون خبر داره؟!
![]() | kakojavad (1401/1/15 , 23:44) desert |
?...وقتی سینوهه (از دانشمندان و طبیبان بزرگ مصر باستان) شبی را به مستی کنار نیل به خواب میرود و صبح روز بعد یکی از بردههای مصر که گوشها و بینیاش به نشانهی بردگی بریده بودند را بالای سر خودش میبیند، در ابتدا میترسد، اما وقتی به بیآزار بودن آن برده پی میبرد با او هم کلام میشود.
برده از ستمهایی که طبقه اشراف مصر بر او روا داشته بودند میگوید؛ از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر.
برده، از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم رانوشتهاند برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده میگوید: سالها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمینهای بیکران یکی از اشراف بود. روزی او با پرداخت رشوه به ماموران فرعون، زمینهای مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوشها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهرهبرداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم اکنون ازمعدن رها شدهام، شنیدهام آن شخص مرده است و برای همین آمدهام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشتهاند.
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) میرود و قبرنوشتهی آن مرد را اینگونه میخواند:
او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگیاش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمینهای خود را به فقرا میبخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود مینمود, او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است. در این هنگام برده شروع به گریه میکند و میگوید:
آیا او آنقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمیدانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش...
سینوهه با تعجب از برده میپرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده باز هم فکر میکنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جملهی تاریخی را می گوید که:
وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشتهاند من حقیر چگونه میتوانم خلاف این را بگویم؟
و سینوهه بعدها در یادداشتهایش وقتی به این داستان اشاره میکند
مینویسد:
آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد!
#میکا_والتاری
کتاب: سینوهه
برده از ستمهایی که طبقه اشراف مصر بر او روا داشته بودند میگوید؛ از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر.
برده، از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم رانوشتهاند برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده میگوید: سالها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمینهای بیکران یکی از اشراف بود. روزی او با پرداخت رشوه به ماموران فرعون، زمینهای مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوشها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهرهبرداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم اکنون ازمعدن رها شدهام، شنیدهام آن شخص مرده است و برای همین آمدهام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشتهاند.
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) میرود و قبرنوشتهی آن مرد را اینگونه میخواند:
او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگیاش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمینهای خود را به فقرا میبخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود مینمود, او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است. در این هنگام برده شروع به گریه میکند و میگوید:
آیا او آنقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمیدانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش...
سینوهه با تعجب از برده میپرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده باز هم فکر میکنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جملهی تاریخی را می گوید که:
وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشتهاند من حقیر چگونه میتوانم خلاف این را بگویم؟
و سینوهه بعدها در یادداشتهایش وقتی به این داستان اشاره میکند
مینویسد:
آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد!
#میکا_والتاری
کتاب: سینوهه
جک اسمیت (1401/1/14 , 15:18) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
من خیلی بدم ، ولی همین بد یه روزی تنهایی هاتونو پر کرد
جک اسمیت (1401/1/14 , 11:19) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
هر آدمی تا یه جایی بهتون فرصت میده، ولی بالاخره خسته میشه، از حس اضافی بودن، از جنگیدن واسه موندن، از قهر و آشتی مکرر، از توضیح دادن خودش، از برطرف کردن سوتفاهما، کاسه صبر آدمای زندگیتونو لبریز نکنید ممکنه دیگه هیچ آدمی به این اندازه وصلهی وجودتون نباشه.
جک اسمیت (1401/1/14 , 09:03) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
نميشه هميشه عقلانى فكر كرد، يا هميشه احساسى تصميم گرفت.
شرايط همه چيز رو تغيير ميده.
يك موقع حاضر نيستي كوچيك ترين اشتباهى ازت سر بزنه ،
يك وقت هايى هم هست كه حاضري بيوفتي
تو چاه كسى كه هميشه در حقت اشتباه كرده.
ميدونى ؟!
علاقه خيلى مهمه .
من بهت حق ميدم اگه آخرش ،
برگردى به آغوش كسى كه لياقتت رو نداره .
شرايط همه چيز رو تغيير ميده.
يك موقع حاضر نيستي كوچيك ترين اشتباهى ازت سر بزنه ،
يك وقت هايى هم هست كه حاضري بيوفتي
تو چاه كسى كه هميشه در حقت اشتباه كرده.
ميدونى ؟!
علاقه خيلى مهمه .
من بهت حق ميدم اگه آخرش ،
برگردى به آغوش كسى كه لياقتت رو نداره .
آگرین (1401/1/14 , 05:12) |
خدایا میگن این ماه ماه مهمانی تو و این لحظات نورانی ترین لحظات. خودت گفتی مرا بخوانید تا شما را اجبات کنم.
پس خدایا.
شفا بده مریضامونو.
درمان کن دردها و زخمهامونو.
آرامش بده به دلهای داغدیدمون و صبر ببخش دربرابر مصیبتها بهمون.
خدایا گمشده ها رو به آنجایی که بهش تعلق دارن برسون. از دو راهی های زندگی به راهی که به صلاحمونه راهنمایی که.
طاعات و عبادتاتون مقبول درگاه حق دوستای گلم.. التماس دعا.
پس خدایا.
شفا بده مریضامونو.
درمان کن دردها و زخمهامونو.
آرامش بده به دلهای داغدیدمون و صبر ببخش دربرابر مصیبتها بهمون.
خدایا گمشده ها رو به آنجایی که بهش تعلق دارن برسون. از دو راهی های زندگی به راهی که به صلاحمونه راهنمایی که.
طاعات و عبادتاتون مقبول درگاه حق دوستای گلم.. التماس دعا.
جک اسمیت (1401/1/14 , 00:18) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
تموم کردن رفاقتا خیلی عجیبه مخصوصا وقتی نه دعوایی میشه نه بحث، فقط دیگه اون صمیمیت حس نمیشه؛ انگار یهو هرچی بوده تبدیل میشه به خاطره و فقط یه روز وقتی گالری رو ورق میزنی به اون آدما میرسی ...
جک اسمیت (1401/1/14 , 23:46) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
JUDGE me WHEN you ARE perfect
وقتی کامل شدی قضاوتم کن
وقتی کامل شدی قضاوتم کن
جک اسمیت (1401/1/14 , 23:16) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
و در آخر
من هنر پنهان کردن
درد ها و رنج هایم را در پشت
یک لبخند، ساختگی،
آموختم...
من هنر پنهان کردن
درد ها و رنج هایم را در پشت
یک لبخند، ساختگی،
آموختم...
جک اسمیت (1401/1/13 , 22:26) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
حتی دلتنگی زیادم میتونه باعث نفرت بشه ؛
اینکه یه چیزیو هِی بخوای و هِی نباشه ...
اینکه یه چیزیو هِی بخوای و هِی نباشه ...
جک اسمیت (1401/1/13 , 21:37) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
یه جا نوشته بود:
وقتی کسی از یه رفتار کوچیکت ناراحت میشه؛ بی جنبه نیس!
ببین چقد ناراحتش کردی که با اون رفتار کوچیک ظرفیت تحملش تموم شده...
وقتی کسی از یه رفتار کوچیکت ناراحت میشه؛ بی جنبه نیس!
ببین چقد ناراحتش کردی که با اون رفتار کوچیک ظرفیت تحملش تموم شده...
در کل: 15829