نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
![]() | ❤جانان? (1401/11/29 , 11:40) |
چرا گزینه ارسال فایل نداره
آگرین (1401/11/29 , 09:51) |
روز اسپندارمزد ز اسفندماه
دوستت دارم بگو با هر نگاه
دوستت دارم ز دریا بیشتر
از زمین و از کهکشانها بیشتر
دوستت دارم تو در جان منی
پارهای از جان ایران منی
شاخهای گل پیش دلدارت ببر بوسهای از گونهی یارت بخر
سیب سرخی هم فراهم آوریم
هر یکی یک بوسه بر رویش زنیم
کین نمادی گشته از اسفندگان
دوستت دارم فراوان تر ز جان
دلبرم ای ماه ایرانی نژاد
سرزمینت را مبر هرگز ز یاد
کین زمین جای سپند مهر بود
جای نیکویان روشن چهر بود
این چنین کن تا که چون بی مایگان
ره نپویی بر ره بیگانگان
سرزمیت را بکوش آباد کن
روز و شب از فر ایران یاد کن
: سیاوش تهرانی
#روز عشق جاویدان ایران زمین بر همه دوستای گلم مبارک
دوستت دارم بگو با هر نگاه
دوستت دارم ز دریا بیشتر
از زمین و از کهکشانها بیشتر
دوستت دارم تو در جان منی
پارهای از جان ایران منی
شاخهای گل پیش دلدارت ببر بوسهای از گونهی یارت بخر
سیب سرخی هم فراهم آوریم
هر یکی یک بوسه بر رویش زنیم
کین نمادی گشته از اسفندگان
دوستت دارم فراوان تر ز جان
دلبرم ای ماه ایرانی نژاد
سرزمینت را مبر هرگز ز یاد
کین زمین جای سپند مهر بود
جای نیکویان روشن چهر بود
این چنین کن تا که چون بی مایگان
ره نپویی بر ره بیگانگان
سرزمیت را بکوش آباد کن
روز و شب از فر ایران یاد کن
: سیاوش تهرانی
#روز عشق جاویدان ایران زمین بر همه دوستای گلم مبارک
مـᬼــحســᬼـــن (1401/11/29 , 01:07) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
گاهی دلت از سن و سالت میگیرد، و میخواهی کودک باشی.
کودکی که به هر بهانهای به آغوش غمخواری پناه میبرد. بزرگ که باشی، باید بغضهای زیادی را بی صدا آرام کنی...
کودکی که به هر بهانهای به آغوش غمخواری پناه میبرد. بزرگ که باشی، باید بغضهای زیادی را بی صدا آرام کنی...
مـᬼــحســᬼـــن (1401/11/29 , 00:04) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
برام نوشت، اگر یه روز من نبودم، حتی اگر صد سال هم بگذره، با چی یاد من میفتی؟ گفتم، هر چیزی که سبک باشه. یه پری که توی آسمون رقصون رقصون میاد پایین. نسیمی که آروم میاد از کنار صورتم رد میشه. وقتی بارون بیاد، از اون بارون ریزا. نور صبح که بزنه. نور صبح آرومه، چشمو نمیزنه. با همهی اینا یادت میفتم. من یادت میفتم، حتی اگر نباشی. حتی اگر خودت نخوای به یادم باشی. یادت میفتم، چون همیشه یه گوشه از قلبم هستی، یه گوشه از زندگیم .
Nazanin 7 (1401/11/29 , 23:08) خدایا، قربون آسمون آبیت💙 |
آرزو میکنم یکیو داشته باشین وقتی فهمید دوسش دارین بیشتر عاشقتون بشه!

مهمان: شآپرکِ رهایی (1401/11/28 , 19:36)
زندگیه که میگه:
باید مسئول احساسِ خودت باشی ; تا دلگیر نشی از هر حرفی ; هر کاری; هر اتفاقی..!
آدم ها; شرایط..; زندگی بخاطرِ تو قرار نیست تغییر کنن!
این تویی که باید مسئولِ احساست باشی!
وگرنه که «نیست جای دلنازکان که با نگاه کجی دلگیر میشوند در جهآن!»
وقتی کسی قصدش ناراحتیه تو باشه ; تو باید نزاری به هدفش برسه! جامعه آدمِ ضعیف نمی پذیره!
وقتی مسیر سخته و پر مانع نباید ایستاد; جا زد! باید راهش رو پیدا کرد! باید در تلاش بود..
وقتی توی سختی باشی ; دنبالِ مقصر گشتن فایده ای داره؟ .. کمکی میکنه! نه! فقط وقت میره..; باید بلند شد.. !
مشکل ها بی چاره نیستند! مشکل ها چاره دارند!
دیدنِ نیمه ی پره لیوانم لازمه! درس بگیر ; تجربه شه ; بشناس و سعی کن نرنجی!
بقول پائولو کوئلیو:
«مقصر دانستن دیگران همیشه خیلی آسان است. میتوانی تمام عمرت را به مقصر دانستن دنیا بگذرانی، اما بِدان مسئولیت تمام موفقیت ها یا شکست هایت فقط با خودت است.»
#هیــوا
ویرایش توسط شآپرکِ رهایی (1401/11/28 , 19:42) [2]
باید مسئول احساسِ خودت باشی ; تا دلگیر نشی از هر حرفی ; هر کاری; هر اتفاقی..!
آدم ها; شرایط..; زندگی بخاطرِ تو قرار نیست تغییر کنن!
این تویی که باید مسئولِ احساست باشی!
وگرنه که «نیست جای دلنازکان که با نگاه کجی دلگیر میشوند در جهآن!»
وقتی کسی قصدش ناراحتیه تو باشه ; تو باید نزاری به هدفش برسه! جامعه آدمِ ضعیف نمی پذیره!
وقتی مسیر سخته و پر مانع نباید ایستاد; جا زد! باید راهش رو پیدا کرد! باید در تلاش بود..
وقتی توی سختی باشی ; دنبالِ مقصر گشتن فایده ای داره؟ .. کمکی میکنه! نه! فقط وقت میره..; باید بلند شد.. !
مشکل ها بی چاره نیستند! مشکل ها چاره دارند!
دیدنِ نیمه ی پره لیوانم لازمه! درس بگیر ; تجربه شه ; بشناس و سعی کن نرنجی!
بقول پائولو کوئلیو:
«مقصر دانستن دیگران همیشه خیلی آسان است. میتوانی تمام عمرت را به مقصر دانستن دنیا بگذرانی، اما بِدان مسئولیت تمام موفقیت ها یا شکست هایت فقط با خودت است.»
#هیــوا
ویرایش توسط شآپرکِ رهایی (1401/11/28 , 19:42) [2]
![]() | ❤جانان? (1401/11/28 , 13:16) |
داشتم به این فکر میکردم سالهاست مبالغ هنگفتی اختلاص شده از بانک ها نفت همچی و رفتن خارج انگار نه انگار اونوقت دولت مجبور میشه برای کسری بودجه همچی گرون کنه پول چاپ کنه پول بی ارزشتر میشه و ماها میدویم میدویم هیچ نداریم وضعیت ادما بدتر میشه تاوانش ادما عادی مثل ما میدن هعی
FAZi (1401/11/28 , 12:08) |
همه چیو نباید فهمید.
گاهی اوقات ندونستن، آرامش بیشتری داره
گاهی اوقات ندونستن، آرامش بیشتری داره
FAZi (1401/11/28 , 01:11) |
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت؛
عمری که حرامِ تو شد ای عشق، حلالت
یکبار به اصرارِ تو عاشق شدم ای دل،
اینبار اگر اصرار کنی، وایبحالت
عمری که حرامِ تو شد ای عشق، حلالت
یکبار به اصرارِ تو عاشق شدم ای دل،
اینبار اگر اصرار کنی، وایبحالت
![]() | kakojavad (1401/11/28 , 23:53) desert |

افرادی که بیش از حد فکر میکنند، تمایل زیادی به ایجاد مشکل برای خودشون دارن، مشکلاتی که از ابتدا اصلا وجود نداشته!
99 درصد چیزای بدی که بهش فکر میکنید، هرگز اتفاق نمیافته!
![]() | Ramin 7 (1401/11/28 , 23:21) ازخونمونمیادفقطدرداشبهیادم |
من 15 سالم بود فکر میکردم 23 سالگی ده تا کارخونه خواهم داشت و هر هفته یه کشور متفاوت خواهم بود
ولی دارم قسمت بعدی پلنگ صورتی رو دانلود میکنم
ولی دارم قسمت بعدی پلنگ صورتی رو دانلود میکنم
مهمان: شآپرکِ رهایی (1401/11/27 , 22:20)
امشب تولدته.
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
- بیا به مناسبتش باهم برقصیم. نظرت چیه؟
با لبخند گفتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم. به دوروبرش نگاه کرد و آروم گفت:
+ بدونِ هیچ اهنگی؟
- تو بخند، اهنگش جور میشه ..•?'
سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
- بیا به مناسبتش باهم برقصیم. نظرت چیه؟
با لبخند گفتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم. به دوروبرش نگاه کرد و آروم گفت:
+ بدونِ هیچ اهنگی؟
- تو بخند، اهنگش جور میشه ..•?'
مهدی (1401/11/27 , 20:47) لعنت به فردا که نذاشت امروز را زندگی کنیم. |
ساره الزکریا- بیبی
آگرین (1401/11/27 , 20:11) |
زمان همیشه با همین سرعت میگذرد،
فقط احساسات هستند
که سرعتشان تغییر میکند.
هر روز میتواند
به اندازه تمام زندگی کش بیاید
یا به اندازهٔ یک تپش قلب بگذرد.
بستگی به این دارد
که آن زمان را چگونه میگذرانی...
فقط احساسات هستند
که سرعتشان تغییر میکند.
هر روز میتواند
به اندازه تمام زندگی کش بیاید
یا به اندازهٔ یک تپش قلب بگذرد.
بستگی به این دارد
که آن زمان را چگونه میگذرانی...
آگرین (1401/11/27 , 18:24) |
آهـــای خبـــردار!
مستی یا هُشیـــار؟
خوابی یا بیـــدار؟! خـــوابی یا بیـــدار؟!
توو شبِ سیاه… توو شبِ تاریک
از چپ وُ از راست از دور وُ نزدیک
یه نفر داره جار میزنه، جـار!
آهای غمی که مثلِ یه بختک رو سینه ی من، شده ای آوار
از گلویِ من، دستاتوُ بردار… دستاتوُ بردار… از گلویِ من
از گلوی من دستاتوُ بردار
کوچه های شهر پُره ولگرده
دل پُره درده
شهر، پُره مرد وِ پُره نامرده
آهای خبـردار! آهای خبـــردار!
باغ داریم، تا باغ
یکی، غرقِ گُل… یکی، پُره خـــار
مـرد داریم، تا مـــرد
یکی، سـرِ کار… یکی، سـرِ بار
آهای خبردار! یکی، سرِ دار…!
توی کوچه ها یه نسیم رفته، پیِ ولگردی
توی باغچه ها پاییز اومده، پی نامردی
توی آسمون ماهوُ دق میده… ماهوُ دق میده دردِ بی دردی!
پاییـز اومـده
پاییــز اومـــده پیِ نامـــردی
یه نسیـم رفتــه پیِ ولگــــردی
توو شبِ سیاه… توو شبِ تاریک
از چپ وُ از راسـت از دور وُ نـزدیک
یه نفر داره جـار میزنه، جـار!
آهای غمی که مثلِ یه بختک رو سینه ی من، شـده ای آوار
از گلــویِ من، دستـاتوُ بــردار… دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من
از گلوی من دستـاتوُ بردار
دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من
از گلوی من دستـاتوُ بردار
دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من
از گلوی من
هماین شجریان آهای خبردار
مستی یا هُشیـــار؟
خوابی یا بیـــدار؟! خـــوابی یا بیـــدار؟!
توو شبِ سیاه… توو شبِ تاریک
از چپ وُ از راست از دور وُ نزدیک
یه نفر داره جار میزنه، جـار!
آهای غمی که مثلِ یه بختک رو سینه ی من، شده ای آوار
از گلویِ من، دستاتوُ بردار… دستاتوُ بردار… از گلویِ من
از گلوی من دستاتوُ بردار
کوچه های شهر پُره ولگرده
دل پُره درده
شهر، پُره مرد وِ پُره نامرده
آهای خبـردار! آهای خبـــردار!
باغ داریم، تا باغ
یکی، غرقِ گُل… یکی، پُره خـــار
مـرد داریم، تا مـــرد
یکی، سـرِ کار… یکی، سـرِ بار
آهای خبردار! یکی، سرِ دار…!
توی کوچه ها یه نسیم رفته، پیِ ولگردی
توی باغچه ها پاییز اومده، پی نامردی
توی آسمون ماهوُ دق میده… ماهوُ دق میده دردِ بی دردی!
پاییـز اومـده
پاییــز اومـــده پیِ نامـــردی
یه نسیـم رفتــه پیِ ولگــــردی
توو شبِ سیاه… توو شبِ تاریک
از چپ وُ از راسـت از دور وُ نـزدیک
یه نفر داره جـار میزنه، جـار!
آهای غمی که مثلِ یه بختک رو سینه ی من، شـده ای آوار
از گلــویِ من، دستـاتوُ بــردار… دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من
از گلوی من دستـاتوُ بردار
دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من
از گلوی من دستـاتوُ بردار
دستــاتوُ بردار… از گلــویِ من
از گلوی من
هماین شجریان آهای خبردار
مهدی (1401/11/27 , 16:47) لعنت به فردا که نذاشت امروز را زندگی کنیم. |
راغب و هیراد -جذاب
ویرایش توسط مهدی (1401/11/27 , 16:47) [1]
![]() | Ramin 7 (1401/11/27 , 16:11) ازخونمونمیادفقطدرداشبهیادم |
خدایا غیراژ اون ده پونزده نفری که خودتم در جریانی
من دیگه بد کسیو نخواستم چرا اخه انقد اذیتم میکنی!؟ ?
نیم ساعته شارژرم نیست
من دیگه بد کسیو نخواستم چرا اخه انقد اذیتم میکنی!؟ ?
نیم ساعته شارژرم نیست
![]() | **ısɐɟɐu ** (1401/11/27 , 13:16) |
♥
آگرین (1401/11/27 , 11:13) |
جوان عاشقی بود که هر شب برای دیدن معشوقه اش از یک طرف دریا به آن طرف دریا میرفت و سحرگاهان باز میگشت و تلاطمها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمیکرد.
دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را به خاطر این کار سرزنش میکردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آنها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود میآورد که تمام سختیها و ناملایمات را بجان میخرید.
شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شبها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»
معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشدهای.»
جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»
لحظهای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»
معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهرهام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»
جوان عاشق میگوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»
لحظهای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»
معشوقه جواب میدهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکیام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی!»
جوان عاشق باز هم همان پاسخ را میدهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقهاش میبیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جوابها را میگوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر میرسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی میکند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقهاش میگوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»
جوان عاشق با لبخندی میگوید: «دریا از این خروشانتر بوده و من آمدهام، این تلاطمها نمیتواند مانع من شود.»
معشوقهاش میگوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و میآمدی، عاشق بودی و این عشق نمیگذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس و خرس نفس ات آمدی، به همین خاطر تمام بدیها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست میکنم برنگردی زیرا در دریا غرق میشوی.»
جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود.
بله عزیزم
تا وقتی تو اویی و او تو یعنی عشق را فهمیده ای ولی وقتی او تو بود ولی تو او نبودی و تنها به خود و منافعت اندیشیدی دیگر از عشق خبری نیست.
دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را به خاطر این کار سرزنش میکردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آنها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود میآورد که تمام سختیها و ناملایمات را بجان میخرید.
شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شبها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»
معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشدهای.»
جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»
لحظهای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»
معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهرهام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»
جوان عاشق میگوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»
لحظهای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»
معشوقه جواب میدهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکیام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی!»
جوان عاشق باز هم همان پاسخ را میدهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقهاش میبیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جوابها را میگوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر میرسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی میکند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقهاش میگوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»
جوان عاشق با لبخندی میگوید: «دریا از این خروشانتر بوده و من آمدهام، این تلاطمها نمیتواند مانع من شود.»
معشوقهاش میگوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و میآمدی، عاشق بودی و این عشق نمیگذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس و خرس نفس ات آمدی، به همین خاطر تمام بدیها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست میکنم برنگردی زیرا در دریا غرق میشوی.»
جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود.
بله عزیزم
تا وقتی تو اویی و او تو یعنی عشق را فهمیده ای ولی وقتی او تو بود ولی تو او نبودی و تنها به خود و منافعت اندیشیدی دیگر از عشق خبری نیست.
در کل: 15850