نوشتن بلاگ
میکرو بلاگ
آگرین (1402/2/15 , 17:33) |
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سر بلندت ای سرو که در شب زمینکن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سر بلندت ای سرو که در شب زمینکن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
![]() | AlirezaM (1402/2/15 , 16:51) 《Admin》 |
![]() | ☆☆ماهپری☆☆ (1402/2/15 , 12:20) |
???
آگرین (1402/2/15 , 09:51) |
سیاوش منم نه از پریزادگان
از ایرانم از شهر آزادگان
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستان
سپندار پاسبان ایران تو باد
ز خرداد روشن روان تو باد
ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دو دست من است
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستن گه شهریاران بدی
چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک وخرد و فرزند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
#فردوسی
از ایرانم از شهر آزادگان
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستان
سپندار پاسبان ایران تو باد
ز خرداد روشن روان تو باد
ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دو دست من است
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستن گه شهریاران بدی
چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک وخرد و فرزند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
#فردوسی
آگرین (1402/2/15 , 08:03) |
میگذرد
این روزگار
تلختر
از زهر!
این روزگار
تلختر
از زهر!
مـᬼــحســᬼـــن (1402/2/15 , 06:48) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
مستقل شدن و بلندپروازی فقط از بیرون قشنگه که بهت میگن:
«چقدر پُرتلاشی، چقدر موفقی و چقدر با اراده ای»، وگرنه اگر آدمی از طبقه متوسط باشی و در طبقه بالایی از جامعه متولد نشده باشی برای رسیدن به ابتدایی ترین آرزوهات و موفقیت و استقلال سه دهه از زندگیتو کامل باید تلاش کنی...
«چقدر پُرتلاشی، چقدر موفقی و چقدر با اراده ای»، وگرنه اگر آدمی از طبقه متوسط باشی و در طبقه بالایی از جامعه متولد نشده باشی برای رسیدن به ابتدایی ترین آرزوهات و موفقیت و استقلال سه دهه از زندگیتو کامل باید تلاش کنی...
pochpoch (1402/2/14 , 22:48) |
آدم های بی تفاوت
یه روز خیلی عاشق بودن...
یه روز خیلی عاشق بودن...
Bermoda (1402/2/14 , 20:32) |
کدوم خواستن کدوم جنون کدوم عشق
شاید خیلی از این حرفا دروغه
تا وقتی باهمیم از عشق میگیم
نباشیم حتی قولمون دروغه
از این عشقایی که زنجیر میشه
هوس هایی که دامن گیر میشه
میترسم چون دلم بی اعتماده
به احساسی که بی تاثیره
نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست♪♪♫♫♪♪♯
نه اینکه زندگی بی عشق میشه
فقط کاش بین حسای مبهم
بفهمن اخرش چی عشق میشه
مثل حرفی که نگاهیی که نمیگفته و میگفته
اتفاقی که گاهی نمیافته و میافته
حس یخ زدن تو اتیش حال ساختن تو سرما
تو بیداری خیالت یه حقیقت تورویا
تو فکرش نیستیمو پیداش میشه
ولی وقتی باسد باشه میره
به حال و روز ما کاری نداری
همیشه براش یا زود یا دیره
شاید خیلی از این حرفا دروغه
تا وقتی باهمیم از عشق میگیم
نباشیم حتی قولمون دروغه
از این عشقایی که زنجیر میشه
هوس هایی که دامن گیر میشه
میترسم چون دلم بی اعتماده
به احساسی که بی تاثیره
نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست♪♪♫♫♪♪♯
نه اینکه زندگی بی عشق میشه
فقط کاش بین حسای مبهم
بفهمن اخرش چی عشق میشه
مثل حرفی که نگاهیی که نمیگفته و میگفته
اتفاقی که گاهی نمیافته و میافته
حس یخ زدن تو اتیش حال ساختن تو سرما
تو بیداری خیالت یه حقیقت تورویا
تو فکرش نیستیمو پیداش میشه
ولی وقتی باسد باشه میره
به حال و روز ما کاری نداری
همیشه براش یا زود یا دیره
آگرین (1402/2/14 , 19:11) |
در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه ای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را می گذراند�
پیرمرد یک گاو ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که درآن زمان وضع مالی خوبی بود�
?روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید�
دزد به پیرمرد گفت�:
می خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می دهم�
پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی درشهر می خرد و ثروتمند زندگی می کند
برای همین قبول کرد�
?از فردای آن روز پیرمرد شروع به ساختن پل کرد
درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون های پل از آنها استفاده کند�
روزها تا دیر وقت سخت کار می کرد و پیش خود می گفت دیگر به کلبه و آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم
?پس هر روز حیوانات خود را می کشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست می کرد�
حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده می کرد�
طوری که بعداز گذشت یک هفته ساختن پل ؛ دیگر نه کلبه ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی
به دزدگفت پل تمام شد و تو می توانی از روی پل رد بشی�.
دزد به پیرمرد گفت من اول شترهای خود را از روی پل رد می کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه های طلا بار دارد آسیب نزند�
?پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده�!
دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را ازمن بگیر�
پیرمرد قبول کرد �
و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد
�وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند
?وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن�!
پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش می رفت�*
فقط نمی دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت�
شدم تنهای تنهای تنها
*ضرب المثل خرش از پل گذشت از همین جا شروع شد
پیرمرد یک گاو ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که درآن زمان وضع مالی خوبی بود�
?روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید�
دزد به پیرمرد گفت�:
می خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می دهم�
پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی درشهر می خرد و ثروتمند زندگی می کند
برای همین قبول کرد�
?از فردای آن روز پیرمرد شروع به ساختن پل کرد
درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون های پل از آنها استفاده کند�
روزها تا دیر وقت سخت کار می کرد و پیش خود می گفت دیگر به کلبه و آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم
?پس هر روز حیوانات خود را می کشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست می کرد�
حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده می کرد�
طوری که بعداز گذشت یک هفته ساختن پل ؛ دیگر نه کلبه ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی
به دزدگفت پل تمام شد و تو می توانی از روی پل رد بشی�.
دزد به پیرمرد گفت من اول شترهای خود را از روی پل رد می کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه های طلا بار دارد آسیب نزند�
?پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده�!
دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را ازمن بگیر�
پیرمرد قبول کرد �
و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد
�وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند
?وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن�!
پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش می رفت�*
فقط نمی دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت�
شدم تنهای تنهای تنها
*ضرب المثل خرش از پل گذشت از همین جا شروع شد
![]() | ☆☆ماهپری☆☆ (1402/2/14 , 17:50) |
چرا نمیاین چت ??
آگرین (1402/2/14 , 16:24) |
به حیف نون گفتند:نام پيامبري روبگوكه معروف نباشه؟
حیف نون گفت: حضرت سوج
گفتند: سوج كيه؟
گفت: من هم نمي شناسمش
پشت يك وانت نوشته بود: ياسوج!!!??
حیف نون گفت: حضرت سوج
گفتند: سوج كيه؟
گفت: من هم نمي شناسمش
پشت يك وانت نوشته بود: ياسوج!!!??
آگرین (1402/2/14 , 15:22) |
قدیمیا چه قشنگ گفتن
جای آینه تو تاقچه ست
جای اورسی دم در!!
منظورشون اینه بفهم کی جاش کجای زندگی
و اونی که ارزشش کمه رو نبری اون بالا بالاها و برعکس
جای آینه تو تاقچه ست
جای اورسی دم در!!
منظورشون اینه بفهم کی جاش کجای زندگی
و اونی که ارزشش کمه رو نبری اون بالا بالاها و برعکس
مـᬼــحســᬼـــن (1402/2/14 , 14:45) تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده ام❤ |
┃هیچ نیمه ی گمشده ای وجود ندارد!
تنها چیزی که وجود دارد
تکه هایی از زمان است که در آن ها،
ما با کسی حال خوشی داریم؛
حالا ممکن است سه دقیقه باشد،
دو روز،
پنج سال
یا همه ی عمر....
◆?#زندگی_من
◇?#آنتوان_چخوف
تنها چیزی که وجود دارد
تکه هایی از زمان است که در آن ها،
ما با کسی حال خوشی داریم؛
حالا ممکن است سه دقیقه باشد،
دو روز،
پنج سال
یا همه ی عمر....
◆?#زندگی_من
◇?#آنتوان_چخوف
![]() | ehsanam (1402/2/14 , 12:45) |
روح دیدم
اومدم برم دستشویی دیدم یه چیزی نقطه به نقطه داره احظار میشه نترسیدم ولی در رفتم . احتمالا یکی یه بخوری چیزی روشن کرده و من بو کردم حالا اینجوری شدم! باید ماسک جنگی بزنم
اومدم برم دستشویی دیدم یه چیزی نقطه به نقطه داره احظار میشه نترسیدم ولی در رفتم . احتمالا یکی یه بخوری چیزی روشن کرده و من بو کردم حالا اینجوری شدم! باید ماسک جنگی بزنم
![]() | ? Ramin 7 ? (1402/2/14 , 11:27) ازخونمونمیادفقطدرداشبهیادم |
ولی خب باز خودمو کشیدم بیرون از این حال خراب...
از این دردسرا! از عنُ گوه! زدم تو کار یوگا!
حرکات گردن و مُهر...
زدم تو کار گیاه خواری این خودش قلبمو شست!
سجده و وصل زمین اصن انگار برقمو برد!
بیخیالش شدم حتی هرکسی حقمو خورد!
بیخیالش شدم حتی میبینی خندمو مُرد!
از این دردسرا! از عنُ گوه! زدم تو کار یوگا!
حرکات گردن و مُهر...
زدم تو کار گیاه خواری این خودش قلبمو شست!
سجده و وصل زمین اصن انگار برقمو برد!
بیخیالش شدم حتی هرکسی حقمو خورد!
بیخیالش شدم حتی میبینی خندمو مُرد!
⊱ꕥ ??????? ?ꕥ⊱ (1402/2/14 , 10:41) خدایا، قربون آسمون آبیت💙 |
برد با اونیه ک اختیارش دست عقلشه،نَ قلبش..!!!
1

![]() | ☆☆ماهپری☆☆ (1402/2/14 , 07:33) |
کشتیام غرق شدن .. مزرعه گندمم موقع برداشت اتیش گرفته ... دراین حد غمگینم ??????????????????
ویرایش توسط ☆☆ماهپری☆☆ (1402/2/14 , 07:40) [1]
ویرایش توسط ☆☆ماهپری☆☆ (1402/2/14 , 07:40) [1]
pochpoch (1402/2/13 , 22:38) |
میدونی اولین
مشخصه ی آدم
حسابیا چیه؟
أمن بودنشونه
???
مشخصه ی آدم
حسابیا چیه؟
أمن بودنشونه
???
در کل: 15852