ظهر بخیر، مهمان ظهر
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 آگرین  (1400/4/9 , 12:04)
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل درد مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوانهای بدنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد میکند!
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوهای حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا
درد دوستی کجا؟؟؟
این سماجت عجیب
پافشاری شکست دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون گرم را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگفته ی خویش را رها کنم
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم
درد ريا، حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم!!

#قیصر امینپور
رای ها (5)
لایک (5) | دیس لایک (0)
+1 kia (1400/4/9 , 13:16)
+1 Fateme (1400/4/9 , 12:28)
+1 ‖ Aℓ!rєʑa.M ‖ (1400/4/9 , 12:20)
+1 Ramin 7 (1400/4/9 , 12:05)
+1 Nazanin 7 (1400/4/9 , 12:05)
در کل: 5

برگشت

خانه
در کل : 0 عضو / 22 مهمان