صبح بخیر، مهمان صبح
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 ☆☆GitA☆☆  (1399/3/21 , 13:01)
±?

یادش بِخیر مادربُزرگم میگفت : زمانِ ما
دوستت دارم دائمُ المَصرف نبود . نهایتاً عشقِ پدربزرگت
که خیلی تو دلم گُل میکرد قُرمه سبزی میپختم
با سالاد شیرازی .
چای دارچین دم میکردم برایِ عصر .
پدربزرگت هیچوقت نمیگفت مثلاً فلان چیز رو انجام بده
یا نده ، عوضِش میگفت زن باید موهاش بلند
باشه بیاد تا کمرش . من هم موهام بلند بود ، تا کمرم
میرسید ! میدونستم که کوتاه کنم
خُلقِش تنگ میشه . دوستت دارم رو زیاد نمیگفت اما
غذا که میخوردیم یه دلِ سیر نِگام میکرد .
نمیگم نگید ، اما خُب آدم باید یه کاری بکنه برای
دوست داشتنش !

•??☘•
رای ها (7)
لایک (7) | دیس لایک (0)
در کل: 0

برگشت

خانه
در کل : 0 عضو / 4 مهمان