صبح بخیر، مهمان صبح
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 AlirezaM  (1399/3/17 , 10:25)
《Admin》
درویشی به مقامی در آمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود. طایفه اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر یکی بذله و لطیفه همیگفتند.

درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده.

یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت.

گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخواندهام به یک بیت از من قناعت کنید.

همگان به رغبت گفتند: بگوی!

گفت:

من گرسنه در برابرم سفره نان
همچون عزبم بر در حمام زنان

یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند.

صاحب دعوت گفت: ای یار! زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان میسازند.

درویش سر بر آورد و گفت:

کوفته بر سفره من گو مباش
گرسنه را نان تهی کوفته است

سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
رای ها (4)
لایک (4) | دیس لایک (0)
در کل: 0

برگشت

خانه
در کل : 0 عضو / 22 مهمان