میکرو بلاگ » رای ها
![]() | AlirezaM (1399/2/31 , 09:08) 《Admin》 |
درویشی را ضرورتی پیش آمد، گلیمی از خانه یاری بدزدید.
حاکم فرمود که دستش بدر کنند.
صاحب گلیم شفاعت کرد که: من او را بحل (بخشش) کردم.
گفتا: به شفاعت تو حدّ شرع فرو نگذارم.
گفت: آنچه فرمودی راست گفتی ولیکن هر که از مال وقف چیزی بدزدد قطعش لازم نیاید، و الفقیرُ لا یَمْلِکُ : هر چه درویشان راست وقف محتاجان است.
حاکم دست از او بداشت و ملامت کردن گرفت که:
جهان بر تو تنگ آمده بود که دزدی نکردی الاّ از خانه چنین یاری؟!
درویش گفت: ای خداوند! نشنیدهای که گویند: خانه دوستان بروب و درِ دشمنان مَکوب.
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
حاکم فرمود که دستش بدر کنند.
صاحب گلیم شفاعت کرد که: من او را بحل (بخشش) کردم.
گفتا: به شفاعت تو حدّ شرع فرو نگذارم.
گفت: آنچه فرمودی راست گفتی ولیکن هر که از مال وقف چیزی بدزدد قطعش لازم نیاید، و الفقیرُ لا یَمْلِکُ : هر چه درویشان راست وقف محتاجان است.
حاکم دست از او بداشت و ملامت کردن گرفت که:
جهان بر تو تنگ آمده بود که دزدی نکردی الاّ از خانه چنین یاری؟!
درویش گفت: ای خداوند! نشنیدهای که گویند: خانه دوستان بروب و درِ دشمنان مَکوب.
سعدی - گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان
در کل: 7