میکرو بلاگ » رای ها
![]() | AlirezaM (1399/2/18 , 16:20) 《Admin》 |
شبی پیرمردی از راهی می گذشت که در یک دستش سطلی آب و در دست دیگرش مشعلی از آتش بود...!
مردی او را دید و گفت: آیا میخواهی با آن آب، آتش کینه توزی ها را خاموش سازی و با آن مشعل، جهل و نادانی را بسوزانی؟!
پیرمرد گفت: چرا سُس میگی؛ هوا تاریکه دارم میرم ب.رین.م!
:/
مردی او را دید و گفت: آیا میخواهی با آن آب، آتش کینه توزی ها را خاموش سازی و با آن مشعل، جهل و نادانی را بسوزانی؟!
پیرمرد گفت: چرا سُس میگی؛ هوا تاریکه دارم میرم ب.رین.م!
:/
در کل: 0