وقت بخیر، مهمان عصر
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 ‌user  (امروز, 15:18)
پرسیدم کدام قسمت جداشدن از همه سختتر و کشندهتر است؟

گفت شبهایش. گفت روزها آدم سر خودش را یک جوری گرم میکند. اغلب کسی یا چیزی را پیدا میکنی که حواست را از عمق حادثهای که مواجهش شدهای، پرت کند. ولی شب که به خانه میرسی، دیگر هیچکس و هیچچیز نمیتواند جای خالیاش را پر کند. تازه به خاطر میآوری که عفونت زخمهایت رو به وخامتند. به خاطر میآوری از عطر تنش تنها یک شیشه نیمهٔ خالی روی میز اتاق خواب باقی مانده. به خاطر میآوری حولهاش همچنان به قلاب حمام آویزان است. به خاطر میآوری نه چیزی برای شام داری نه تنهایی میلی به خوردن. به خاطر میآوری از خوابیدن روی تخت سردت میترسی. به خاطر میآوری دمخورت فنجانهای قهوهاند و بستههای سیگار و همین و همین. بعد دلت میخواهد به خاطر بیاوری که اصلا چرا زندهای .... دلم میخواهد زنگ بزنم و بگویم اسیر لحظههایی سرد و طولانی شدهام. بگویم روز و شب ندارد، من پر از خالیام. پر از خالی .... پر از خالی …



رای ها (2)
لایک (2) | دیس لایک (0)
در کل: 0

برگشت

خانه
در کل : 0 عضو / 68 مهمان