میکرو بلاگ » رای ها
☆☆GitA☆☆ (1398/10/25 , 19:46) |
دوست داشتنش شبیه بستنی بود. یخ بودا، ولی میچسبید.حتی وسط زمستون. یخ بودا، مثه وقتی که تو زمستون میری رو کوه بستنی میخوری و همهی بدنت مثه بید میلرزه، وقتی کنارم بود همهی وجودم از حجم سرماش میلرزید.ولی آدمی که هوس بستنی کرده که این چیزا حالیش نیس. میشینه کنار آتیش و بستنیشو میخوره
دوست داشتنشُ که قورت میدادم، قلبم یخ میکرد، ولی من با آتیش خیالای رنگارنگ خودمُ گرم میکردم
این خیالا سرمُ گرم میکرد؛ دلمُ نه. یه کم دیر شد تا فهمیدم که دوست داشتن باید دلمُ گرم کنه، که حضورم باید دلشُ گرم کنه، نه سرشُ...
+مرا با چشمانت عاشق نشو
چه بسا از من زیباتری بیابی
مرا با قلبت عاشق شو
که قلب ها
هرگز مشابه هم نیستند...
دوست داشتنشُ که قورت میدادم، قلبم یخ میکرد، ولی من با آتیش خیالای رنگارنگ خودمُ گرم میکردم
این خیالا سرمُ گرم میکرد؛ دلمُ نه. یه کم دیر شد تا فهمیدم که دوست داشتن باید دلمُ گرم کنه، که حضورم باید دلشُ گرم کنه، نه سرشُ...
+مرا با چشمانت عاشق نشو
چه بسا از من زیباتری بیابی
مرا با قلبت عاشق شو
که قلب ها
هرگز مشابه هم نیستند...
در کل: 0