شب بخیر، مهمان شب
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 مهدی  (1403/11/19 , 16:46)
لعنت به فردا که نذاشت امروز را زندگی کنیم.
یک روز یه ماری عاشق میشه .

بعد این ماره میره تو فکر هی آه میکشیده ..

یک روز دوستش میپرسه چیت شده تو ؟ چرا اینجوری شدی ؟

مار میر به دوستش میگه من عاشق شدم …

دوستش میگه چقدر عالی اینکه خوبه خب برو جلو بهش بگو … حالا خوشگله ؟

ماره میگه آره خیلی خوشگل و خوش خط و خاله و خیلی هم درااااز …

دوستش میگه خب برو دیگه …

مار فرداش تصمیم میگیره بره .

فرداش ماره میره جلو که صحبت کنه یهو میبینه اونیکه عاشقش شده شیلنگه …
رای ها (7)
لایک (7) | دیس لایک (0)
در کل: 0

برگشت

خانه
در کل : 0 عضو / 5 مهمان