شب بخیر، مهمان شب
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 آگرین  (1402/1/4 , 09:20)
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر كوی و بام خاســت
پرسید زان میانه یكی كودكی یتیم
كاین تابناک چیست كه بر تاج پادشاســت
آن یک جواب داد چه دانیم ما كه چیست
پیداســت آنقدر كه متاعی گرانبهاســت
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده ی من و خون دل شماســتما را به رخت و چوب شبانی فریفته اســت
این گرگ سالهاســت كه با گله آشناســت
آن پارسا كه ده خَرَد و مُلک، رهزن اســت
آن پادشا كه مال رعيّت خورد، گداســت
بر قطره ی سرشک یتیمان نظاره كن
تا بنگری كه روشنی گوهر از كجاســت

شعر اشک یتیم از پروین اعتصامی
رای ها (7)
لایک (7) | دیس لایک (0)
در کل: 0

برگشت

خانه
در کل : 1 عضو / 21 مهمان