شب بخیر، مهمان شب
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 جک اسمیت  (1401/2/18 , 12:32)
تو روشنیِ قلبِ منی ، خودم را به هدر نداده‌ ام❤
میدونی.. همیشه امید کافی نیست. یه جایی میرسه که ممکنه حال یه نفر دیگه خوب نشه..
چیشد که انقدر خوب بودن سخت شد؟ لبخندا تلخ شدن؟ انگیزه ها دود شد؟ ادامه دادیم فقط چون مجبور بودیم؟ چیشد که دیگه حرف زدن از یه صبحِ بهتر، از شادی، از رنگ سفید، از رهایی و از عشق و محبت شد آرزو؟ چیشد که انقدر زخما عمیق شد که زندگی شد یه کابوس؟ که نشد بگیم بیخیالش بیا خوش باشیم. چیشد که سنگینیِ خیلی چیزا مونده رو دلمون؟ دلتنگی نمیره؟ خاطرات اونقدر قدرت گرفتن که از زخمشون راه فراری نیست و هر چند وقت یه بار جوری خودشونو به رخ میکشن که کل تیرگی دنیا روی روح آدم آوار میشه؛ ولی بیوقفه ادامه دادم. رفتم جلو و همه موندن پشت سرم با اینکه بابتش خیلی دلگیر بودم با اینکه سخت گذشت بهم اما باز ادامه دادم .. نکنه قوی بودنم تا اینجا فقط بدتر کرد همه چیو؟

قوی بودن چی داشت برام؟
رای ها (4)
لایک (4) | دیس لایک (0)
+1 Fateme (1401/2/18 , 15:47)
+1 زهرا تبریزی (1401/2/18 , 14:14)
+1 ♕^_^nAfAsi^_^♕ (1401/2/18 , 13:11)
+1 آگرین (1401/2/18 , 12:56)
در کل: 4

برگشت

خانه
در کل : 0 عضو / 11 مهمان