میکرو بلاگ » رای ها
آگرین (1401/1/31 , 18:12) |
مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
در بهاری روشن از امواج نور،
در زمستانی غبارآلود و دور،
یا خزانی خالی از فریاد و شور،
مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
روزی از این تلخ و شیرین روزها،
روز پوچی همچو روزان دگر،
سایهای ز امروزها ‚ دیروزها،
دیدگانم همچو دالانهای تار،
گونههایم همچو مرمرهای سرد،
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود،
من تهی خواهم شد از فریاد درد،
میخزند آرام روی دفترم،
دستهایم فارغ از افسون شعر،
یاد میآرم که در دستان من،
روزگاری شعله میزد خون شعر،
خاک میخواند مرا هر دم به خویش،
میرسند از ره که در خاکم نهند،
آه شاید عاشقانم نیمه شب،
گل به روی گور غمناکم نهند،
بعد من ناگه به یکسو میروند،
پردههای تیره دنیای من،
چشمهای ناشناسی میخزند،
روی کاغذها و دفترهای من،
در اتاق کوچکم پا مینهد،
بعد من، با یاد من بیگانهای،
در بر آیینه میماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانهای،
میرهم از خویش و میمانم ز خویش،
هر چه بر جا مانده ویران میشود،
روح من چون بادبان قایقی،
در افقها دور و پنهان میشود،
میشتابند از پی هم بیشکیب،
روزها و هفتهها و ماهها،
چشم تو در انتظار نامهای،
خیره میماند به چشم راهها،
لیک دیگر پیکر سرد مرا،
میفشارد خاک دامنگیر خاک،
بی تو دور از ضربههای قلب تو،
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک،
بعدها نام مرا باران و باد،
نرم میشویند از رخسار سنگ،
گور من گمنام میماند به راه،
فارغ از افسانههای نام و ننگ
#فروغ فرخزاد
در بهاری روشن از امواج نور،
در زمستانی غبارآلود و دور،
یا خزانی خالی از فریاد و شور،
مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
روزی از این تلخ و شیرین روزها،
روز پوچی همچو روزان دگر،
سایهای ز امروزها ‚ دیروزها،
دیدگانم همچو دالانهای تار،
گونههایم همچو مرمرهای سرد،
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود،
من تهی خواهم شد از فریاد درد،
میخزند آرام روی دفترم،
دستهایم فارغ از افسون شعر،
یاد میآرم که در دستان من،
روزگاری شعله میزد خون شعر،
خاک میخواند مرا هر دم به خویش،
میرسند از ره که در خاکم نهند،
آه شاید عاشقانم نیمه شب،
گل به روی گور غمناکم نهند،
بعد من ناگه به یکسو میروند،
پردههای تیره دنیای من،
چشمهای ناشناسی میخزند،
روی کاغذها و دفترهای من،
در اتاق کوچکم پا مینهد،
بعد من، با یاد من بیگانهای،
در بر آیینه میماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانهای،
میرهم از خویش و میمانم ز خویش،
هر چه بر جا مانده ویران میشود،
روح من چون بادبان قایقی،
در افقها دور و پنهان میشود،
میشتابند از پی هم بیشکیب،
روزها و هفتهها و ماهها،
چشم تو در انتظار نامهای،
خیره میماند به چشم راهها،
لیک دیگر پیکر سرد مرا،
میفشارد خاک دامنگیر خاک،
بی تو دور از ضربههای قلب تو،
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک،
بعدها نام مرا باران و باد،
نرم میشویند از رخسار سنگ،
گور من گمنام میماند به راه،
فارغ از افسانههای نام و ننگ
#فروغ فرخزاد
در کل: 3