شب بخیر، مهمان شب
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 kakojavad  (1401/1/15 , 23:44)
desert
?...وقتی سینوهه (از دانشمندان و طبیبان بزرگ مصر باستان) شبی را به مستی کنار نیل به خواب میرود و صبح روز بعد یکی از بردههای مصر که گوشها و بینیاش به نشانهی بردگی بریده بودند را بالای سر خودش میبیند، در ابتدا میترسد، اما وقتی به بیآزار بودن آن برده پی میبرد با او هم کلام میشود.
برده از ستمهایی که طبقه اشراف مصر بر او روا داشته بودند میگوید؛ از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر.
برده، از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم رانوشتهاند برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده میگوید: سالها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمینهای بیکران یکی از اشراف بود. روزی او با پرداخت رشوه به ماموران فرعون، زمینهای مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوشها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهرهبرداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم اکنون ازمعدن رها شدهام، شنیدهام آن شخص مرده است و برای همین آمدهام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشتهاند.
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) میرود و قبرنوشتهی آن مرد را اینگونه میخواند:
او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگیاش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمینهای خود را به فقرا میبخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود مینمود, او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است. در این هنگام برده شروع به گریه میکند و میگوید:
آیا او آنقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمیدانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش...
سینوهه با تعجب از برده میپرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده باز هم فکر میکنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جملهی تاریخی را می گوید که:
وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشتهاند من حقیر چگونه میتوانم خلاف این را بگویم؟
و سینوهه بعدها در یادداشتهایش وقتی به این داستان اشاره میکند
مینویسد:
آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد!

#میکا_والتاری
کتاب: سینوهه
رای ها (4)
لایک (4) | دیس لایک (0)
در کل: 0

برگشت

خانه
در کل : 1 عضو / 41 مهمان