میکرو بلاگ » رای ها
آگرین (1400/11/29 , 11:01) |
بچه ها حیفم اومد این متن رو با شما اشتراک نزارم متنش یه کم طولانیه ولی جذاب و خواندنی.
********
سلام.
بچه ها حالتون چه طوره؟
آآآآآآآآآآآی نفسکش.
چی بود؟
کی بود؟
من هستم. فرهاد کوهکن.
فرهاد کوهکن؟
آری. آمده ام تا با تیشه ام به جنگت بیایم.
خب چرا آخه. مگه من بیچاره چی کار کردم؟
تو به این شهروز بگو چه کرده شیرینبانو.
شیرینبانو؟
بله جناب شهروز. من هم با فرهاد آمده ام.
خب خدا رو شکر که با هم خوب هستید.
مگر قرار بود خوب نباشیم؟
خب بیخیال. حالا چرا انقدر عصبانی هستید شما دوتا؟
بگذار ابتدا یک ضربه با تیشه ام به سرت بزنم.
نه تو رو خدا یا همون اهورامزدا. من جوونم. آرزو دارم. بابا بیا بشینیم مثل سه تا انسان عاقل با هم حرف بزنیم خب.
راست میگوید فرهادجان. بگذار با گفتمان حلش میکنیم.
خدا خیرت بده شیرین خانم.
این که گفتید یعنی چه جناب شهروز؟
یعنی امیدوارم اهورامزدا برای تو خیر و نیکی در نظر بگیرد.
سپاسگذارم.
حالا نمیخواید بگید من چه کار بدی کردم؟ آقا فرهاد. شما که انقدر عصبانی شدی بگو.
چرا تو و مردم زمانه ی تو به جای گرامی داشتن روز عشق سرزمین خودتان که سپندارمذگان نام دارد روز عشق سرزمینهای دیگر را گرامی میدارید؟ سپندارمذگان هم کهنتر است و هم از آن سرزمین و تمدن خودتان.
خب آخه کسی به ما در بارش خیلی چیزی نگفته. ما کامل این روز و تاریخچش رو نمیدونیم.
دیگر خونم به جوش آمد. بگذار با تیشه ام حسابت را برسم.
بابا بذار کنار اون تیشه رو. خب ندونستن که عیب نیست. نپرسیدن عیبه. من هم دارم میپرسم دیگه. اصلً شیرین خانم شما بگید که این سپندارمذگان تاریخچش چیه؟
باشد میگویم.پس خوب گوش فرا ده.
در ایران باستان در 2000 سال پیش از میلاد مسیح یعنی 2300 قبل از تولد کشیش ولنتاین که روز عشق را به احترامش به نام او نهادند، در میان آریاییها روزی به نام روز عشق با نام سپندارمذگان بوده است که این روز در تاریخ 5 اسپند بوده است. ولی در تاریخ شما امروزیها چون شش ماه اول سالتان 31 روز است این تاریخ به 29 بهمن ماه تغییر کرده است.
خب حالا فرهادخان اگر عصبانی نمیشی میتونم بپرسم که چرا اسم این روز سپندارمذگانه؟
آری میتوانی بپرسی.
عجب گیری کردیما. خب چرا اسم این روز سپندارمذگانه؟
در ایران باستان هر ماه را سی روز میدانستند و همچون ماهها که نامی برای خود داشتند هر یک از این سی روز نیز نامی برای خود داشت. سپندارمذ نام روز پنجم هر ماه بوده است. “سپندارمذ لقب ملی زمین است. سپندارمذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ ایران باستان سپندارمذ را به عنوان نماد عشق می پنداشتند. پسوند گان هم به معنی جشن است، و در نتیجه سپندارمذگان به معنی جشن سپندارمذ جشن روز زن و زمین است.
در هر ماه نام یک روز با نام آن ماه یکی میشد که آن روز را جشن میگرفتند. در ماه اسپند نیز روز پنجم را که سپندارمذ بود چون نامش با نام ماه اسپند یکی میشد جشن میگرفتند. سپندارمذگان جشن زمین و گرامیداشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا میپذیرند.
خیلی جالبه ها. چه فرهنگهایی داریم خودمون خبر نداریم. حالا شیرین خانم میشه بگید که توی این روز چه مراسم و آدابی برگذار میشده؟
آری میگویم. خوب گوش فرا ده.
در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه میدادند. مردان نیز در این روز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده و از آنها اطاعت میکردند.
پس چی میگن که اون موقعها خیلی به زنها احترام گذاشته نمیشده. بابا فرهاد این تیشت رو تمیز کن لا اقل. کل اتاقم خاک و خلی شد آخه.
پوزش میخواهم جناب شهروز. شیرینبانو شما خود بگو که شما زنان در ایران باستان چه جایگاهی داشتید.
به روی چشم فرهاد عزیز.
در باور ایرانى مرد داراى قدرت مردانگى و تفکر و خردورزى بیشترى است، در برابر آن زن نیز داراى مهر ورزى، عشق پاک، پاکدامنى و از خودگذشتگی فراوان ترى است که هر یک از این دو به تنهایى راه به جایى نبرده و حتى روند پویایى گیتى را هم به ایستایى مى کشانند. اشوزرتشت خوشبختى بشر را وابسته به میزان دانش و خرد انسان مى داند نه جنسیت و قومیت و رنگ و نژاد و از دیدگاه وى همه انسان ها _ همه زنان و مردان _ داراى حقوق برابرند. او دختران را در گزینش همسر آزاد شمرده و عشق پاک و دانش نیک را دو معیار اصلى مى داند.
خدایا من عاشق این فرهنگ و تمدنمون شدم. حالا ببینم فرهادخان. کادوی شیرین خانم رو خریدی یا نه؟
آری. از روی تختت برخیز میخواهم وی را بر تخت بنشانم.
باشه بیا. اینم تخت من.
فرهاد عزیز بگذار ابتدا من هدیه ی تو را به تو بدهم.
باشد.
خب بچه ها فرهاد کادوش رو گرفت. بهبه چه گلای قشنگی. آخ آخ آخ. اینجاش رو نمیتونم تعریف کنم.
فرهاد جان اینجا خانواده زندگی میکنه ها عزیز من.
خب حالا فرهادخان بیا این طرف شیرینخانم روی تخت بشینه. خب شیرینخانم هم نشست روی تخت. حالا فرهاد کادو رو داره بهش میده.
بهبه. چه گردنبند قشنگی. اینجاش هم دوباره نمیتونم بگم. عجبا. در کل دنبال بهانه هستن این دوتا.
چه میگویی جناب شهروز؟
هیچی بابا. ولش کن. حالا شیرینخانم دستور بده این فرهادخان اطاعت کنه.
باید شام ما را ببرد رستوران.
جااااااااااااااااااان؟
رستورانم میدونی چیه؟
آری.
ولی الآن فهمیدم که این شام درست کردن رو پیچوندن از طرف خانمها هم ریشه ی تاریخی داره ها. راستی منم بیام؟
خیر. من و شیرینبانو میخواهیم خلوت کنیم.
باشه. فقط وسط رستوران مثل اینجا خلوت نکنیدها. منکرات میاد میبردتون.
منکرات دیگر چیست؟
همون گزمه یا داروغه.
آهان. دانستیم. باشد ما دیگر برویم رستوران. از آنجا نیز به زمان خود بازمیگردیم.
باشه. مراقب خودتون باشید. شما نماد عشق ایرانی و پاک هستید.
بدرود.
وایستا بابا. تیشت رو جا گذاشتی. فرهاد بیتیشه که دیگه فرهاد نیست.
ویرایش توسط آگرین (1400/11/29 , 11:01) [1]
********
سلام.
بچه ها حالتون چه طوره؟
آآآآآآآآآآآی نفسکش.
چی بود؟
کی بود؟
من هستم. فرهاد کوهکن.
فرهاد کوهکن؟
آری. آمده ام تا با تیشه ام به جنگت بیایم.
خب چرا آخه. مگه من بیچاره چی کار کردم؟
تو به این شهروز بگو چه کرده شیرینبانو.
شیرینبانو؟
بله جناب شهروز. من هم با فرهاد آمده ام.
خب خدا رو شکر که با هم خوب هستید.
مگر قرار بود خوب نباشیم؟
خب بیخیال. حالا چرا انقدر عصبانی هستید شما دوتا؟
بگذار ابتدا یک ضربه با تیشه ام به سرت بزنم.
نه تو رو خدا یا همون اهورامزدا. من جوونم. آرزو دارم. بابا بیا بشینیم مثل سه تا انسان عاقل با هم حرف بزنیم خب.
راست میگوید فرهادجان. بگذار با گفتمان حلش میکنیم.
خدا خیرت بده شیرین خانم.
این که گفتید یعنی چه جناب شهروز؟
یعنی امیدوارم اهورامزدا برای تو خیر و نیکی در نظر بگیرد.
سپاسگذارم.
حالا نمیخواید بگید من چه کار بدی کردم؟ آقا فرهاد. شما که انقدر عصبانی شدی بگو.
چرا تو و مردم زمانه ی تو به جای گرامی داشتن روز عشق سرزمین خودتان که سپندارمذگان نام دارد روز عشق سرزمینهای دیگر را گرامی میدارید؟ سپندارمذگان هم کهنتر است و هم از آن سرزمین و تمدن خودتان.
خب آخه کسی به ما در بارش خیلی چیزی نگفته. ما کامل این روز و تاریخچش رو نمیدونیم.
دیگر خونم به جوش آمد. بگذار با تیشه ام حسابت را برسم.
بابا بذار کنار اون تیشه رو. خب ندونستن که عیب نیست. نپرسیدن عیبه. من هم دارم میپرسم دیگه. اصلً شیرین خانم شما بگید که این سپندارمذگان تاریخچش چیه؟
باشد میگویم.پس خوب گوش فرا ده.
در ایران باستان در 2000 سال پیش از میلاد مسیح یعنی 2300 قبل از تولد کشیش ولنتاین که روز عشق را به احترامش به نام او نهادند، در میان آریاییها روزی به نام روز عشق با نام سپندارمذگان بوده است که این روز در تاریخ 5 اسپند بوده است. ولی در تاریخ شما امروزیها چون شش ماه اول سالتان 31 روز است این تاریخ به 29 بهمن ماه تغییر کرده است.
خب حالا فرهادخان اگر عصبانی نمیشی میتونم بپرسم که چرا اسم این روز سپندارمذگانه؟
آری میتوانی بپرسی.
عجب گیری کردیما. خب چرا اسم این روز سپندارمذگانه؟
در ایران باستان هر ماه را سی روز میدانستند و همچون ماهها که نامی برای خود داشتند هر یک از این سی روز نیز نامی برای خود داشت. سپندارمذ نام روز پنجم هر ماه بوده است. “سپندارمذ لقب ملی زمین است. سپندارمذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ ایران باستان سپندارمذ را به عنوان نماد عشق می پنداشتند. پسوند گان هم به معنی جشن است، و در نتیجه سپندارمذگان به معنی جشن سپندارمذ جشن روز زن و زمین است.
در هر ماه نام یک روز با نام آن ماه یکی میشد که آن روز را جشن میگرفتند. در ماه اسپند نیز روز پنجم را که سپندارمذ بود چون نامش با نام ماه اسپند یکی میشد جشن میگرفتند. سپندارمذگان جشن زمین و گرامیداشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا میپذیرند.
خیلی جالبه ها. چه فرهنگهایی داریم خودمون خبر نداریم. حالا شیرین خانم میشه بگید که توی این روز چه مراسم و آدابی برگذار میشده؟
آری میگویم. خوب گوش فرا ده.
در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه میدادند. مردان نیز در این روز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده و از آنها اطاعت میکردند.
پس چی میگن که اون موقعها خیلی به زنها احترام گذاشته نمیشده. بابا فرهاد این تیشت رو تمیز کن لا اقل. کل اتاقم خاک و خلی شد آخه.
پوزش میخواهم جناب شهروز. شیرینبانو شما خود بگو که شما زنان در ایران باستان چه جایگاهی داشتید.
به روی چشم فرهاد عزیز.
در باور ایرانى مرد داراى قدرت مردانگى و تفکر و خردورزى بیشترى است، در برابر آن زن نیز داراى مهر ورزى، عشق پاک، پاکدامنى و از خودگذشتگی فراوان ترى است که هر یک از این دو به تنهایى راه به جایى نبرده و حتى روند پویایى گیتى را هم به ایستایى مى کشانند. اشوزرتشت خوشبختى بشر را وابسته به میزان دانش و خرد انسان مى داند نه جنسیت و قومیت و رنگ و نژاد و از دیدگاه وى همه انسان ها _ همه زنان و مردان _ داراى حقوق برابرند. او دختران را در گزینش همسر آزاد شمرده و عشق پاک و دانش نیک را دو معیار اصلى مى داند.
خدایا من عاشق این فرهنگ و تمدنمون شدم. حالا ببینم فرهادخان. کادوی شیرین خانم رو خریدی یا نه؟
آری. از روی تختت برخیز میخواهم وی را بر تخت بنشانم.
باشه بیا. اینم تخت من.
فرهاد عزیز بگذار ابتدا من هدیه ی تو را به تو بدهم.
باشد.
خب بچه ها فرهاد کادوش رو گرفت. بهبه چه گلای قشنگی. آخ آخ آخ. اینجاش رو نمیتونم تعریف کنم.
فرهاد جان اینجا خانواده زندگی میکنه ها عزیز من.
خب حالا فرهادخان بیا این طرف شیرینخانم روی تخت بشینه. خب شیرینخانم هم نشست روی تخت. حالا فرهاد کادو رو داره بهش میده.
بهبه. چه گردنبند قشنگی. اینجاش هم دوباره نمیتونم بگم. عجبا. در کل دنبال بهانه هستن این دوتا.
چه میگویی جناب شهروز؟
هیچی بابا. ولش کن. حالا شیرینخانم دستور بده این فرهادخان اطاعت کنه.
باید شام ما را ببرد رستوران.
جااااااااااااااااااان؟
رستورانم میدونی چیه؟
آری.
ولی الآن فهمیدم که این شام درست کردن رو پیچوندن از طرف خانمها هم ریشه ی تاریخی داره ها. راستی منم بیام؟
خیر. من و شیرینبانو میخواهیم خلوت کنیم.
باشه. فقط وسط رستوران مثل اینجا خلوت نکنیدها. منکرات میاد میبردتون.
منکرات دیگر چیست؟
همون گزمه یا داروغه.
آهان. دانستیم. باشد ما دیگر برویم رستوران. از آنجا نیز به زمان خود بازمیگردیم.
باشه. مراقب خودتون باشید. شما نماد عشق ایرانی و پاک هستید.
بدرود.
وایستا بابا. تیشت رو جا گذاشتی. فرهاد بیتیشه که دیگه فرهاد نیست.
ویرایش توسط آگرین (1400/11/29 , 11:01) [1]
در کل: 0