صبح بخیر، مهمان صبح
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 ♡~☆MaHsA☆~♡  (1400/10/30 , 19:27)
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
بچه که بودم همیشه از عصرا بدم میومد همه عادت داشتن بعد ناهار بخوابن و من تنهاترین بچه جهان میشدم؛
بدون همبازی ، بدون تفریح ، بدون دلخوشی ، بدون هم صحبت الان عصره، خیلی عصره!
رای ها (7)
لایک (7) | دیس لایک (0)
+1 TiDa (1400/11/1 , 18:00)
+1 Zahra (1400/11/1 , 03:50)
+1 ?Gangster? (1400/10/30 , 22:12)
+1 ‖ Aℓ!rєʑa.M ‖ (1400/10/30 , 20:33)
+1 A-y-tak (1400/10/30 , 20:26)
+1 سونامی (1400/10/30 , 20:02)
+1 Sara (1400/10/30 , 19:52)
در کل: 7

برگشت

خانه
در کل : 1 عضو / 6 مهمان