صبح بخیر، مهمان صبح
میکرو بلاگ » رای ها
همه | مثبت | منفی
 Nazanin 7  (1400/5/25 , 11:19)
خدایا، قربون آسمون آبیت💙
در عالم کودکی به مادرم قول دادم ،
که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم.
مادرم مرا بوسید.
و گفت : نمی توانی عزیزم !
گفتم : می توانم ، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم .
مادر گفت : یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی .
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم .
ولی خوب که فکر می کردم مادرم را دوست داشتم .
معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه مادرم !
بزرگتر که شدم عاشق شدم ، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم .
ولی وقتی پیش خودم گفتم ؛
کدامیک را بیشتر دوست داری باز در ته دلم این مادر بود ، که انتخاب شد.
سالها گذشت و یکی آمد ، یکی که تمام جان من بود .
همانروز مادرم با شادمانی خندید و گفت دیدی نتوانستی !
من هرچه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا بیشتر می خواستم ،
او با آمدنش سلطان قلب من شده بود .
من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکیم عمل کنم .
آخر من خودم مادر شده بودم .??
رای ها (8)
لایک (8) | دیس لایک (0)
+1 Rahil (1400/5/25 , 14:23)
+1 ELy (1400/5/25 , 14:23)
+1 Fateme (1400/5/25 , 13:56)
+1 roya (1400/5/25 , 13:05)
+1 kia (1400/5/25 , 13:00)
+1 Ramin 7 (1400/5/25 , 12:36)
+1 گل شب بو (1400/5/25 , 11:26)
+1 زهرا تبریزی (1400/5/25 , 11:20)
در کل: 8

برگشت

خانه
در کل : 0 عضو / 1 مهمان