صبح بخیر، مهمان صبح

آخرین فعالیت

انجمن » مباحث آزاد و تفریحی » بحث های عمومی و سرگرمی
جستجو | فایل های تاپیک (8)
  کلبه ی تنهایی های آگرین
<< 1 ... 6 7 8 9 10 ... 24 >>
(1400/3/29 , 20:24)[#]
 آگرین 
باغ هم دیگه نمیتونه عین قبل آرومم کنه
(1400/4/1 , 20:00)[#]
 آگرین 
کاش میشد گذشته تکونی کرد
چیزایی که آزارمون میدن رو انداخت دور و به فراموشی سپرد
(1400/4/1 , 20:01)[#]
 آگرین 
گریزانم از این مردم که
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند
از این مردم تا شعرم را شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند!
دل من ای دل دیوانه من
که میسوزی
از این بیگانه گی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها!!

#فروغ فرخزاد
(1400/4/1 , 20:01)[#]
 آگرین 
از یه جایی به بعد تنهایی بزرگترین آرزو میشه
(1400/4/1 , 20:02)[#]
 آگرین 
من و تو و آرامشی که هرگز نبود
و خوشبختی که هرگز نرسید!
(1400/4/4 , 12:08)[#]
 آگرین 
بعضی آدما جرات تنها ماندن ندارند
و سعی میکنن هرجور شده پرش کنن خلع رو
بدون اینکه فکر کنن شاید وضع خرابتر هم بشه!!
(1400/4/4 , 12:09)[#]
 آگرین 
خدایا شکرت
(1400/4/8 , 16:19)[#]
 آگرین 
فقط تنهایی میتونه آرامشی که دنبالشم بهم پس بده!
(1400/4/8 , 16:19)[#]
 آگرین 
آسایشت را به وجود کسی ربط نده آدما رفتنین!!
(1400/4/9 , 09:27)[#]
 آگرین 
یک روز میآیی که من دچارت نیستم!
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین . مست و خمار هم نیستم!
شب زنده داری میکنی تا صبح گریه و زاری میکنی
تو بیقراری میکنی من بیقرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی نو میشوی . من در بهارت نیستم
زنگارها را شسته ام دور از کدورتهای دور
آیینه ای رو به توام ، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم

#افشین یداللهی
(1400/4/9 , 09:30)[#]
 آگرین 
خری خوش هیکل و بیشیله پیله
ز مستی عرعری زد در طویله
از آنجایی که او یک ماده خر بود
ز حال نرّه خرها بیخبر بود
صدایش رفت بیرون از طویله
و غوغایی بپا شد در قبیله
خری بشنید و گوشش تیز گردید
و شوقش از دهان سر ریز گردید
بگفتا میزنم الآن مخش را
بگرمی میدهم من پاسخش را
صدا را صاف کرد از روی شادی
نوا سر داد با آن ساز بادی!
صدای عرعرش همراه با سوت
رسید و ماده خر را کرد مبهوت
خر ماده ز غفلت یک غلط کرد
خر نر هم به سبک خیش چت کرد
خلاصه !!! گفتمان آغاز گردید
و قفل آن طویله باز گردید
حوالی غروب پنجشنبه بود
رسید آن کوه آتیش پیش پنبه
برای مخ زنی با مکر و حیله
به نرمی رفت نَزدَش در طویله
بگفتا آن وقت با شور و مستی
همان جفتی که میخواهم تو هستی!
مرامم مثل نرهای دگر نیست
مرا میلی به خرهای دگر نیست!
گرسنه میرسم از راه دوری
که شاید نان ببندم در تنوری
چه مشکلها که از هر سو کشیدم
چه پشکل ها به یادت بو کشیدم!
گَهی تیپ خود را ساده کردم
گَهی خود را بشکل ماده کردم!
گَهی از هر خری الگو گفتم
گَهی هم رفته و زیر ابرو گرفتم
برای تو که با این تیپ عالی
خری زیبا . الاغی ایدعالی
دلم را برده دندان قشنگت
منم دیوانه پالان تنگت
تو کاینسان بنده را تسخیر کردی
دماغت را کجا تعمیر کردی؟؟
صدای تق تق نعلت مرا کشت
خودت را کاشکی میدیدی از پشت
به آوازت بری دلهای نر را
ز نازت می کشی یک گله خر را
فدای عرعرت یک شعر برکن
بپر آنسوی آب نغمه سر کن
بچرخان روی سِن زیبا دمت را
بده بیرون چون پشگل آلبومت را
و ماده ناز کرد . اما غرض داشت
خودشم کره خر! انگار مرض داشت!
بگفت اینها که میگویی قبول است
ولی قصد تو تنها حال و حُول است!
نیاوردم بجا! هر خر که هستی
ز عرعرهایت آید بوی مستی
تو یا پر خورده ای . یا لات و لوتی
چو دارد خر سواری هم شروطی!
قشنگ است این عراجیفی که گفتی
ولی در این گرانی حال مفتی!
بگو بینم که داری مایه تیله
بگفتا آری ای ماه طویله!!
خَرَم پالان برایت بروی چشمم
زنم آخور برایت توی چشمم
تو شیر مرغ خواه و جان آدم
من خر میکنم آن را فراهم!!
کنم تنظیم خود را مثل ساعت
که جا عر زدن گویم اطاعت
وگر خواهی با من به یک اشاره
بگویم جای عرعر آره آره!
پس از این بنگری خرکاری ام را
پر از عشقت بینی گاری ام را
همیشه دست پر آیم کز آغاز
بضرب باسن این در را کنم باز!
بگفتا کوفت ! رویَت را بنازم!!
بگفتا جااااان خویت را بنازم
بگفتا رد مشو از خط قرمز
بگفتا این تن بمیرد بی تو هرگز!
بگفتا . صاحبم باشد محال است
بگفت او خودشم اهل حال است!!!
بگفت آید صدای کفش پاهاش
بگفتا ول کن او را گور باباش!
بگفتا کار آخور سخت باشد
بگفت آن با من بدبخت باشد!
بگفتا گر زدی حرف درشتم
بگفت آندم نشادر زن به پشتم!
بگفتا کاه و جو خواهیم . هوش . باش
بگفت از خود برایم گو و خوش باش
بگفتا شیر بچه
گفت با من
خلاصه گفت هرچه گفت بامن!!!
زخالی های خود پر کرد او را
کشاند آن سوی دیگر گفتگو را!
و ماده اندک اندک خامتر شد
زبان بازی شنید و پاک خر شد!
نمیگویم دگر آن کار شب را
که خود بهتر شناسی نره خر را!!!
اگر بر این خر عریان سواری
بیا پایین که پایانی نداری!
زمینت می زند آنسان که هرگز
فراموشت نگردد خط قرمز
چنان جفتک زَنَد بر آبرویت
که ریزد آب آن از زیر و رویت!!
بیا شاعر مکن بر خلق پیله
کجا بودیم؟؟؟ ها توی طویله!!!
مرض های خودش را بیش و کم ریخت
ولی یک دفعه وضعیت به هم ریخت!
بناگه داستان پیچیده تر شد
ورق برگشت و اوضاع خر تو خر شد!


#مرتضی اسداللهی
(1400/4/9 , 10:22)[#]
 آگرین 
از یه جایی به بعد با بعضیا دیگه کم حرف میشی
نه حرفی برای گفتن نداشته باشی
نه فقط میفهمی اونا حرفاتو نمیفهمن!
و گفتن فقط ازت انرژی میگیره و بس
(1400/4/9 , 10:23)[#]
 آگرین 
تو بدترین شرایط هم میشه کنار هم موند
مشروط بر اینکه آنقدر هم را نیازرده باشیم که نشه کاریش کرد
(1400/4/9 , 11:06)[#]
 آگرین 
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل درد مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوانهای بدنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد میکند!
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوهای حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا
درد دوستی کجا؟؟؟
این سماجت عجیب
پافشاری شکست دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون گرم را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگفته ی خویش را رها کنم
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم
درد ريا، حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم!!

#قیصر امینپور
(1400/4/9 , 15:50)[#]
 آگرین 
مرغان قفس را
المی باشد و شوقی

کان مرغ نداند
که گرفتار نباشد!

#سعدی
(1400/4/9 , 18:18)[#]
 آگرین 
بنویس.
گفتم بنویس.
از چی بنویسم؟ از کی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ چه طور بنویسم.
بنویس حرف نزن. از مشکلات بنویس. از ناپایداری دنیا بنویس. از دویدنها و هرگز نرسیدنها بنویس. از بدبختیهایی که چون بهشون عادت کردیم فکر میکنیم خوشبختی هستند بنویس. از تکرار مکررات بنویس. از رنجها و مشقتها بنویس.
جوهر ندارم. نمیتونم حرکت کنم. دیگه رمقی واس حرکت کردن ندارم.
ایناییو که میگی رو نمیتونم بنویسم. اینا نوشتنی نیستند. هیچ قلمی هم نمیتونه بنویسدَشون.
نع, من کاری با این حرفا ندارم. بنویس. از متوقف شدنم تو گذر زمان بنویس. از بازگشت بیبازگشتها بنویس. بنویس. از حسرت خوردنهای همیشگی واس رسیدن فقط به یه لحظه بنویس. از دردایی که همدم درد بیدردیام شدند بنویس. از آوارگی, در به دریهایی که حسابشون از دستم در رفتند, از مردنهایی که مردند ولی منو خلاص نکردند, از آه های سوزناک درون وجود بیوجودم بنویس.
آخه چه جوری بهت بگم. مگه درد نوشتنیه. مگه درد تعریف کردنیه. مگه درد خوندنیه.
خب باشه. تو درست میگی. ولی بنویس. بنویس نمیتونم بنویسم. بنویس واژه ای نیست تا سکوتهای حصر شده تو دلمو باهاش فریاد کنم. بنویس درد نوشتنی نیست. بنویس نمیتونی بنویسی. بنویس.
بنویس. بنویس. بنویس اعتراف میکنی نمیتونی هر چیزیو به تصویر بکشی. بنویس حتی کوچکترین دردها رو هم نمیتونی تو بزرگترین ورقها با بیشترین جوهر بنویسی.
بنویس خعییییلییی ضعیفی. بنویس ضعفتو قبول داری. بنویس شکستو پذیرفتی. بنویس حقیرتر از اونی هستی که بخوای بنویسی نمیتونی بنویسی. بنویس نای نوشتنو نداری.
شرمسارم. خجلم. پر از بغضهای ننوشتنم. پر از ناگفتنیهای ننوشتنم. پر از دویدنهای نرسیدنم.
نع, ایجوری فایده ای نداره. یا باید بنویسی, و یا هم باید بگی نمیتونی بنویسی.
باور کن. بفهم. درک کن. دریاب. حتی نمیتونم بنویسم که نمیتونم.
خیلی به خودم زحمت دادم. زیاد دنبال واژه ها دویدم. بارها مث شمع آب شدم. ولی واژه ها خسته شدند از دستم و واس همینم چیزی ندارم که بنویسم.
ازت خواهش میکنم. بهت التماس میکنم. به پات میفتم. ولی تو فقط بنویس.
میگم نمیتونم. نمیشه. حتی دارم میشکنم تا بتونم همین نمیشه هم بنویسم.
دردت رو, مشکلاتت رو, آوارگی و بدبختیات رو, سختیات رو, خستگیات رو, همه رو میدونم. میفهمم. حتی بیشتر از اونی که تو فکرشو کنی درکت میکنم. حتی بیشتر از اونی که تو باورت بگنجه میفهممت.
ولی افسوس که خالی از واژه ام. تهی از حسم. ناتوان از گفتنم. فقط.
گفتم بنویس.
تو فقط بنویس .
(1400/4/10 , 12:13)[#]
 آگرین 
یکی از چیزهای جالب و خنده داری که به محض ورود در اینجا باهش رو به رو شدم اینه که کسی باور نکرد که من منم ، اکثرا فکر کردن و هنوزم فکر میکنند که من یکی دیگه ام . در در نتیجه باید جلوی صد نفر قسم بخورم که من پسرکم
نه اون خر دیگه که تو باهش بودی!
علت این سوتفاهم برام مبهم بود ! آیا من شبیه کسی هستم که اونها میشناسند یا نه چیز دیگه!
تا اینکه بعد از دوسه هفته متوجه اون چیز دیگه شدم . خیلی از بچهها . با اسامی دیگه میاند . و حتی بعضی رو سراغ دارم که هر شب اسم جدید انتخاب میکنند
اینها دقیقا همونانند که قبول ندارند من خودمم .!
خوب از چنین شخصیت هزار چهره ای غیر از این انتظار نمیره!!!

#دیالوگی از فیلم هزار چهره
(1400/4/10 , 12:14)[#]
 آگرین 
گاهی فقط حضورت میتونه آرامش بخش باشه حتی اگه سکوت کنی
(1400/4/10 , 12:16)[#]
 آگرین 
بهتره وقت خودمونو با تنفر از دیگران هدر ندیم
یا یکی رو دوست داریم و برامون مهمه یا نیست و کاری به کارش نداریم
تنفر فقط باعث فکر کردنای بیخود میشه
و فکر بیخود باعث تلف شدن وقت
(1400/4/10 , 16:53)[#]
 آگرین 
ما را کبوتران وفادار کرده است
آزاد کرده است ، و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم ، و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خار کرده است!

#فاضل نظری
  در کل: 474
<< 1 ... 6 7 8 9 10 ... 24 >>

فیلتر بر اساس نویسنده ی پست
دانلود تاپیک

رفتن به انجمن

New at the top
خانه
در کل : 0 عضو / 45 مهمان