(1403/8/3 , 23:30) | [#] |
تریاق |
اگه دلت خوش باشه ۴ ساعت هم در طول روز بخوابی برات کافیه، اگه نه ۲۴ ساعت هم بخوابی باز خستهای، مسئله فقط یه چیزه، دلخوشی…
(1403/8/3 , 23:30) | [#] |
تریاق |
بعد از یه مدت آدم هارو دوست داری و همزمان هم ازشون ناامیدی. شایدم اینجوری بهتره.
(1403/8/3 , 23:36) | [#] |
تریاق |
بدبخت تر از ما اونایی هستن که
فکر میکنن ما از اونا خوشبخت تریم و حسرت میخورن =)))))
فکر میکنن ما از اونا خوشبخت تریم و حسرت میخورن =)))))
(1403/8/18 , 15:01) | [#] |
تریاق |
برای بهبودی خودت تلاش کن؛
تا دیگه این تمایل رو درونت حس نکنی که باید ارزشمندی خودت رو به افرادی که نمیتونن اون رو ببینن ثابت کنی
برای بهبودی خودت تلاش کن
تا بتونی چیزهایی که گفته میشه رو مستقیماو همونطور که هستند بشنوی، نه اینکه اونها رو از فیلتر زخمهای درونت بشنوی
برای بهبودی خودت تلاش کن؛
تا اگر کسی خواست تلاش کنه تا نشون بده دوستت داره بهش این اجازه رو بدی
برای بهبودی خودت تلاش کن؛
تا بتونی بدون مزاحمت لایه های تروما، عمق عواطف خودت رو لمس کنی
#نجات از هزار تو
تا دیگه این تمایل رو درونت حس نکنی که باید ارزشمندی خودت رو به افرادی که نمیتونن اون رو ببینن ثابت کنی
برای بهبودی خودت تلاش کن
تا بتونی چیزهایی که گفته میشه رو مستقیماو همونطور که هستند بشنوی، نه اینکه اونها رو از فیلتر زخمهای درونت بشنوی
برای بهبودی خودت تلاش کن؛
تا اگر کسی خواست تلاش کنه تا نشون بده دوستت داره بهش این اجازه رو بدی
برای بهبودی خودت تلاش کن؛
تا بتونی بدون مزاحمت لایه های تروما، عمق عواطف خودت رو لمس کنی
#نجات از هزار تو
(1403/8/18 , 15:05) | [#] |
تریاق |
ولی خودمونیم توی آهنگ راست میگه شعرهای فریکی فروغ…
در یکی از شعرها یا دل نوشته های فروغ خواندم که:
فرقی ندارد چه ساعت از شبانه روز باشد،
صدایت را که می شنوم خورشید در دلم طلوع می کند…
این متن فروغ و یکی از آهنگای مرتبط جناب حصین منو یاد عزیزانی انداخت که سراغی و یا احوالی نمی گیرند ولی به محض دیدن با جمله ی :«مشتاق دیدار» من رو شگفت زده می کنند و سریع توی ذهنم این جملات می پیچد:
اخه چطور کسی که یک سال از تو خبر نگرفته می گوید مشتاق دیدار،
اخه چطور کسی که نمیدونه این مدت توی چه وضعیت هایی،چه روحی چه جسمی بودی می گوید مشتاق دیدار،
اخه چطور توی سال ۲۰۲۴ که تمامی راه های ارتباطی به من به سهولت وجود دارد می گوید مشتاق دیدار،
اخه چطور…
من میدونم،دروغ گفت مشتاق دیدار…
منم میدونم و به دروغ بهش گفتم:«ما بیشتر»…
در یکی از شعرها یا دل نوشته های فروغ خواندم که:
فرقی ندارد چه ساعت از شبانه روز باشد،
صدایت را که می شنوم خورشید در دلم طلوع می کند…
این متن فروغ و یکی از آهنگای مرتبط جناب حصین منو یاد عزیزانی انداخت که سراغی و یا احوالی نمی گیرند ولی به محض دیدن با جمله ی :«مشتاق دیدار» من رو شگفت زده می کنند و سریع توی ذهنم این جملات می پیچد:
اخه چطور کسی که یک سال از تو خبر نگرفته می گوید مشتاق دیدار،
اخه چطور کسی که نمیدونه این مدت توی چه وضعیت هایی،چه روحی چه جسمی بودی می گوید مشتاق دیدار،
اخه چطور توی سال ۲۰۲۴ که تمامی راه های ارتباطی به من به سهولت وجود دارد می گوید مشتاق دیدار،
اخه چطور…
من میدونم،دروغ گفت مشتاق دیدار…
منم میدونم و به دروغ بهش گفتم:«ما بیشتر»…
(1403/9/9 , 01:43) | [#] |
تریاق |
یجور نشون میدم که انگار به هیچی اهمیت نمیدم ولی واقعا اهمیت میدم. به پیر به پیغمبر اهمیت میدم. دارم سابیده میشم از اهمیت دادن زیاد. صرفا نمیخوام بقیه بفهمن که اهمیت میدم : (
(1403/9/22 , 00:02) | [#] |
تریاق |
یادمه یه شب مُردم
صبحش بلند شدم دوش گرفتم، لباسامو پوشیدم، رفتم توی شهر و به کارام رسیدم…
صبحش بلند شدم دوش گرفتم، لباسامو پوشیدم، رفتم توی شهر و به کارام رسیدم…
(1403/9/22 , 00:04) | [#] |
تریاق |
جدا از هر چیزی امشب دلم خواست خودمو تحویل بگیرم
که امشب هیچکی تحویلش نگرفت
منِ عزیزم!
ببخش که پیش از اینها با تو خوب رفتار نمیکردم، ببخش که وادارت کردم آدمهایی را دوست داشتهباشی که ارزش فکر کردن هم نداشتند، ببخش که برای موفقتر شدنم، تو را نادیده میگرفتم و آزارت میدادم، ببخش که در کارزار بیرحم روزگار, با لجاجت برای خواستههایم ایستادم، آنقدر که برف و بوران اندوه ببارد و موهایت زودتر از موعدش سپید شود.
ببخش که نادیدهات گرفتم و اجازه دادم غمگین باشی، ببخش که نوازشت نکردم، در آغوشت نگرفتم و تو از بیپناهیات به آغوش سرد غریبهها پناه بردی.
قول میدهم تمام کنم؛ بیش از توانم جنگیدن را، بیش از ظرفیت آدمها محبت کردن را، و بها دادن به آدمهای اشتباه را.
قول میدهم بیشترین زمانم برای تو باشد، روزی چندبار با تو در آیینه قرار بگذارم، روزی چندبار در آغوشت بگیرم، موهایت را شانه بزنم، غمگین که شدی آرامت کنم، برایت چای بریزم، دستانت را بگیرم و با تو تمام راه های آرام جهان را قدم بزنم.
منِ عزیزم! بعد از این تو را بیشتر از هرکسی و هرچیزی دوست خواهم داشت و برای شادیات، همه کار خواهم کرد.
لطفا مرا به خاطر تمام کوتاهی و اشتباهاتم ببخش،
دوستت دارم...#نرگس صرافیان طوفان
ویرایش شد تریاق (1403/9/22 , 00:06) [1]
که امشب هیچکی تحویلش نگرفت
منِ عزیزم!
ببخش که پیش از اینها با تو خوب رفتار نمیکردم، ببخش که وادارت کردم آدمهایی را دوست داشتهباشی که ارزش فکر کردن هم نداشتند، ببخش که برای موفقتر شدنم، تو را نادیده میگرفتم و آزارت میدادم، ببخش که در کارزار بیرحم روزگار, با لجاجت برای خواستههایم ایستادم، آنقدر که برف و بوران اندوه ببارد و موهایت زودتر از موعدش سپید شود.
ببخش که نادیدهات گرفتم و اجازه دادم غمگین باشی، ببخش که نوازشت نکردم، در آغوشت نگرفتم و تو از بیپناهیات به آغوش سرد غریبهها پناه بردی.
قول میدهم تمام کنم؛ بیش از توانم جنگیدن را، بیش از ظرفیت آدمها محبت کردن را، و بها دادن به آدمهای اشتباه را.
قول میدهم بیشترین زمانم برای تو باشد، روزی چندبار با تو در آیینه قرار بگذارم، روزی چندبار در آغوشت بگیرم، موهایت را شانه بزنم، غمگین که شدی آرامت کنم، برایت چای بریزم، دستانت را بگیرم و با تو تمام راه های آرام جهان را قدم بزنم.
منِ عزیزم! بعد از این تو را بیشتر از هرکسی و هرچیزی دوست خواهم داشت و برای شادیات، همه کار خواهم کرد.
لطفا مرا به خاطر تمام کوتاهی و اشتباهاتم ببخش،
دوستت دارم...#نرگس صرافیان طوفان
ویرایش شد تریاق (1403/9/22 , 00:06) [1]