(1402/10/13 , 13:08) | [#] |
تریاق |
آن پاسخهای بیرحمانه را فراموش نکن؛ به یادشان بیاور تا دلتنگ نشوی.
#اینوکسز
#اینوکسز
(1402/10/14 , 00:53) | [#] |
تریاق |
-از اون جنون چه خبر ؟
+لایق جنون نبود
_از آسمون چه خبر ؟
+مثه آسمون نبود
+لایق جنون نبود
_از آسمون چه خبر ؟
+مثه آسمون نبود
(1402/10/15 , 23:14) | [#] |
تریاق |
یه تعریف کوتاه و مختصری داره نزار قبانی از قویترین زن. میگه قویترین زنها اونیه که میخنده (زندگی میکنه، ظاهرش عادیه)، در حالی که [فی قلبها مجلس عزاء] تو دلش پر از غصه اس.
#اورج جورول
#اورج جورول
(1402/10/15 , 23:26) | [#] |
تریاق |
از ناصر درباره بخشش یا اعدام پرسیدند و پاسخ ناصر اعدام بود، شهلا فروریخت. شهلا زمان اعدام کشته نشد، وقتی مُرد که «ناصرش» خواستار اعدامش شد. پاهایش لرزید، زانوهایش سست شد و فرو ریخت. تاکنون فروریختن انسان را دیدهاید؟ به چشم میبینی کمر کسی خم میشود، زانوهایش دیگر تحمل وزن بدن را ندارند و فرو میریزد. توگویی از درون انسان چیزی بیرون میآید که نامش را میتوان «جان» گذاشت. «جان» شهلا هم همان لحظه از بدنش بیرون آمد و روحش بعد از اعدام!
شعر دست برده شهلا جاهد (از شعرهای نسرین بهجتی )که برای دفاع از خود در دادگاه در بهار ۱۳۸۳ خوانده شده :
مگر تو از من چه دیدی
جز خوبیهای مکرر
که از من دل خسته روی گرداندی
و شمشیر از رو بستی
نگو که وهم بود
عشق که وهم نیست
اسارت من برای رهایی تو که وهم نیست
حال زندان و تنهائی و من
در زندان عقربه ها نمی پرد...می خزد
و من برای هیچ چیز و هیچکس دیگر عجله ای ندارم
جز مردن که آنهم بدانم مردی که بی دلیل
شمشیر را برایم از رو بست
آیا به سوگ من خواهد نشست ؟
#شهلا_جاهد
شعر دست برده شهلا جاهد (از شعرهای نسرین بهجتی )که برای دفاع از خود در دادگاه در بهار ۱۳۸۳ خوانده شده :
مگر تو از من چه دیدی
جز خوبیهای مکرر
که از من دل خسته روی گرداندی
و شمشیر از رو بستی
نگو که وهم بود
عشق که وهم نیست
اسارت من برای رهایی تو که وهم نیست
حال زندان و تنهائی و من
در زندان عقربه ها نمی پرد...می خزد
و من برای هیچ چیز و هیچکس دیگر عجله ای ندارم
جز مردن که آنهم بدانم مردی که بی دلیل
شمشیر را برایم از رو بست
آیا به سوگ من خواهد نشست ؟
#شهلا_جاهد
(1402/10/16 , 22:52) | [#] |
تریاق |
باور ندارم چگونه ز دستت ربوده خزان نوبهار مرا
باور نداری که رفتن جانت گرفته ز جانم قرار مرا
#ماندنا
باور نداری که رفتن جانت گرفته ز جانم قرار مرا
#ماندنا
(1402/10/19 , 23:48) | [#] |
تریاق |
چه مانده از من؟
آدمی دور افتاده که خیره میشود؛
به در..به دیوار..به عکسی بی زبان.
#صاد
آدمی دور افتاده که خیره میشود؛
به در..به دیوار..به عکسی بی زبان.
#صاد
(1402/10/19 , 00:00) | [#] |
تریاق |
من به خودم قول دادم خیلی رشد کنم
تنهایی رشد کنم
با درد رشد کنم
روم راه برن رشد کنم
سد راهم بشن رشد کنم
+ چون این تنها چاره ی منه
تنهایی رشد کنم
با درد رشد کنم
روم راه برن رشد کنم
سد راهم بشن رشد کنم
+ چون این تنها چاره ی منه
(1402/10/19 , 00:12) | [#] |
تریاق |
خوش به حال آنها...
همان ها که نمیدانند
خاورمیانه اسم یک کشور است یا نوعی غذا.
همان ها که نمیدانند
خاورمیانه اسم یک کشور است یا نوعی غذا.
(1402/10/19 , 00:18) | [#] |
تریاق |
امروز کارت بیمه ی سلامتت باطل شد. یادت هست با هم رفتیم کارت سلامت درخواست کردیم و من گفتم طرف اصلن رعایت نمی کند و از مرگ حرف می زند؟
گریه کردم.
امروز کارت بیمه ی سلامت ریرا هم باطل شد. یادت هست سخت گیری های تو؟ صبحها چیز شیرین نخورد. سبزیجات در غذایش باشد. شربت ویتامین دی را فراموش نکند؟
گریه کردم.
امروز گواهینامه ات باطل شد. یادت هست تا زانو در برف به ایستگاه مترو رفتی تا خودت را به محل امتحان برسانی؟ یادت نیست چون من از طبقه ی یازدهم ریرا به بغل رفتنت را تماشا می کردم. به ریرا گفتم "مامان رو می بینی؟ اونجاست."
گریه کردم.
امروز حساب بانکی ات را بستند. ردیف حساب و کتابت بسته شد.
ردیف بودجه ی غذا، بودجه ی پوشاک، قسط خانه، هزینه ی بنزین، قسط ماشین و حتا ردیف کتاب خریدن ریرا بسته شد. دیگر زنگ نمیزنی بگویی "حامد! یه هشتاد و سه دلار تو سوم دسامبر ازت کم شده. یادت هست چی بود؟"
امروز بر سر مزارت رفتم. مثل هر روز. راه رفتم و گریه کردم. نشستم و گریه کردم.
امروز گریه کردم. دیروز گریه کردم. پریروز گریه کردم. چهار هفته را گریه کردم. مشاور میگوید چهار هفته زمان زیادی نیست. به زمان زیادی نیستِ مشاور هم گریه کردم.
- از فیسبوک حامد اسماعیلیون
#PS752
ویرایش شد تریاق (1402/10/19 , 00:19) [1]
گریه کردم.
امروز کارت بیمه ی سلامت ریرا هم باطل شد. یادت هست سخت گیری های تو؟ صبحها چیز شیرین نخورد. سبزیجات در غذایش باشد. شربت ویتامین دی را فراموش نکند؟
گریه کردم.
امروز گواهینامه ات باطل شد. یادت هست تا زانو در برف به ایستگاه مترو رفتی تا خودت را به محل امتحان برسانی؟ یادت نیست چون من از طبقه ی یازدهم ریرا به بغل رفتنت را تماشا می کردم. به ریرا گفتم "مامان رو می بینی؟ اونجاست."
گریه کردم.
امروز حساب بانکی ات را بستند. ردیف حساب و کتابت بسته شد.
ردیف بودجه ی غذا، بودجه ی پوشاک، قسط خانه، هزینه ی بنزین، قسط ماشین و حتا ردیف کتاب خریدن ریرا بسته شد. دیگر زنگ نمیزنی بگویی "حامد! یه هشتاد و سه دلار تو سوم دسامبر ازت کم شده. یادت هست چی بود؟"
امروز بر سر مزارت رفتم. مثل هر روز. راه رفتم و گریه کردم. نشستم و گریه کردم.
امروز گریه کردم. دیروز گریه کردم. پریروز گریه کردم. چهار هفته را گریه کردم. مشاور میگوید چهار هفته زمان زیادی نیست. به زمان زیادی نیستِ مشاور هم گریه کردم.
- از فیسبوک حامد اسماعیلیون
#PS752
ویرایش شد تریاق (1402/10/19 , 00:19) [1]
(1402/10/19 , 09:38) | [#] |
Nazanin |
زمانمیگذره
خاطࢪاٺمحومیشن
احساساٺتغییࢪمیڪنن
آدمامیࢪڹ
ولےقَلبهیچوقتفࢪاموشنمیڪنه!
خاطࢪاٺمحومیشن
احساساٺتغییࢪمیڪنن
آدمامیࢪڹ
ولےقَلبهیچوقتفࢪاموشنمیڪنه!
(1402/10/20 , 23:39) | [#] |
تریاق |
چیزهای زیادی هست که گریه ام را درمی آورد. من از آن آدمهایی هستم که اشکشان دم مشکشان است. مثلا صبح بالای کوهستان جایی که هیچکس نبود با شنیدن حرفهای سپیده برای سروناز گریه کردم. سپیده توی هدفونم گفت ممکن است خودش قبل از نامه اش به بند نسوان برسد، و یادم آمد زندانی بود و از او بیخبر بودیم و به هرکس میشد رو انداختم تا بفهمم کجاست.
بعد اتفاقی عکس آرش و پونه را دیدم. حتما میشناسید، آنها یک تراژدی کامل کلاسیک را زندگی کردند. آمدند عشق را جشن بگیرند، موشک خورد وسط بوسه شان. یادم افتاد زندگینامه محمد و زهرا - قربانیان دیگر هواپیما- را مینوشتم و طوری گریه میکردم که از صدای گریه ی خودم ترسیدم. به عکس ریرا نگاه کردم و یاد عروسک فیل کوچولویی افتادم که از هواپیما باقی مانده بود. بله، باز هم گریه کردم.
بعد، توی اسنپ با یک تلفن، یاد بکتاش افتادم و بغل بزرگ سالیوانی او و خنده های بلندش. چه کودکی بودی رفیق، چه قلب کوچک محزون شجاعی داشتی. دیدی آخرش هم نرفتیم تئاتر؟ حق با من بود وقتی گفتم آدمها ترکم میکنند و تو خندیدی.
حالا نشسته ام در خانه ای که خیلی وقت است صدای دلخواهی در آن نپیچیده. پرونده های باز را بسته ام، و تنهاییم را بزرگتر کرده ام. صدای خودم را میشنوم که دارد به تراپیست میگوید "اگه کسی که میخوای دوستت نداشته باشه، درواقع هیچکس دوستت نداره." صدای خودم را میشنوم که میگوید "نه، کلی میگم خانوم دکتر. کسی نیست که بخوام دوستم داشته باشه."
مسخره است که آدم نمیتواند خودش را بخنداند. و خوب است که آدم بفهمد هنوز زود گریه میکند، مثل کودکیش وقتی موشک میخورد به شهر و همکلاسیش کشته میشد و جایش گلدان میگذاشتند.
دی ماه از همیشه غمگینترم. از دی ماه ۹۸ که پرت شدم به درههای یأس تا امروز. اما دنیا هنوز زیباست، مثل زنی که توی پلنگچال داشت رژ لب میزد و آهسته آواز میخواند. داستانم نصفه مانده، طرح فیلمنامه ام نیمهکاره است، دلم سفر میخواهد و برای پسرم دلتنگم. چه غروب سنگینی. افسردگی آمده که ترتیبم را بدهد، و هرچقدر با شاگردهای جوانم بخندم کهنسالی اندوهم فراموش نمیشود.
آدم ساده، دیدی برف نیامد؟ دوباره دارد گریه ات میگیرد؟ چشمهایت را ببند و به زنی فکر کن که گفت "درخت که برای رقصیدن از باد اجازه نمیگیره." گریه کن، بخند، زنده باش. شب رسید، و حالا میتوانی در تاریکی پنهان شوی.
همین.
#حمیدسلیمی
#سپیده_رشنو #سروناز_احمدی
#هواپیمای_اوکراینی
#بکتاش_آبتین
ویرایش شد تریاق (1402/10/20 , 23:41) [1]
بعد اتفاقی عکس آرش و پونه را دیدم. حتما میشناسید، آنها یک تراژدی کامل کلاسیک را زندگی کردند. آمدند عشق را جشن بگیرند، موشک خورد وسط بوسه شان. یادم افتاد زندگینامه محمد و زهرا - قربانیان دیگر هواپیما- را مینوشتم و طوری گریه میکردم که از صدای گریه ی خودم ترسیدم. به عکس ریرا نگاه کردم و یاد عروسک فیل کوچولویی افتادم که از هواپیما باقی مانده بود. بله، باز هم گریه کردم.
بعد، توی اسنپ با یک تلفن، یاد بکتاش افتادم و بغل بزرگ سالیوانی او و خنده های بلندش. چه کودکی بودی رفیق، چه قلب کوچک محزون شجاعی داشتی. دیدی آخرش هم نرفتیم تئاتر؟ حق با من بود وقتی گفتم آدمها ترکم میکنند و تو خندیدی.
حالا نشسته ام در خانه ای که خیلی وقت است صدای دلخواهی در آن نپیچیده. پرونده های باز را بسته ام، و تنهاییم را بزرگتر کرده ام. صدای خودم را میشنوم که دارد به تراپیست میگوید "اگه کسی که میخوای دوستت نداشته باشه، درواقع هیچکس دوستت نداره." صدای خودم را میشنوم که میگوید "نه، کلی میگم خانوم دکتر. کسی نیست که بخوام دوستم داشته باشه."
مسخره است که آدم نمیتواند خودش را بخنداند. و خوب است که آدم بفهمد هنوز زود گریه میکند، مثل کودکیش وقتی موشک میخورد به شهر و همکلاسیش کشته میشد و جایش گلدان میگذاشتند.
دی ماه از همیشه غمگینترم. از دی ماه ۹۸ که پرت شدم به درههای یأس تا امروز. اما دنیا هنوز زیباست، مثل زنی که توی پلنگچال داشت رژ لب میزد و آهسته آواز میخواند. داستانم نصفه مانده، طرح فیلمنامه ام نیمهکاره است، دلم سفر میخواهد و برای پسرم دلتنگم. چه غروب سنگینی. افسردگی آمده که ترتیبم را بدهد، و هرچقدر با شاگردهای جوانم بخندم کهنسالی اندوهم فراموش نمیشود.
آدم ساده، دیدی برف نیامد؟ دوباره دارد گریه ات میگیرد؟ چشمهایت را ببند و به زنی فکر کن که گفت "درخت که برای رقصیدن از باد اجازه نمیگیره." گریه کن، بخند، زنده باش. شب رسید، و حالا میتوانی در تاریکی پنهان شوی.
همین.
#حمیدسلیمی
#سپیده_رشنو #سروناز_احمدی
#هواپیمای_اوکراینی
#بکتاش_آبتین
ویرایش شد تریاق (1402/10/20 , 23:41) [1]
(1402/10/20 , 23:47) | [#] |
تریاق |
این شکایت نکردنها و تنهاییام را زنهای زیادی کشف کردند که با غریزه شان بو میکشیدند، و این یکی از ریشه های حوادث مختلفی شد که سالهای بعد برایم رخ دادند.
#اوسامو دازای
زوال بشری
ویرایش شد تریاق (1402/10/20 , 23:54) [1]
#اوسامو دازای
زوال بشری
ویرایش شد تریاق (1402/10/20 , 23:54) [1]
(1402/10/20 , 23:55) | [#] |
تریاق |
نمیدونم تو کدوم فیلم بود که یارو میگفت: "زندگی مثل شنا تو رودخونه گهه، هرچی دهنت رو بیشتر ببندی بهتره."
هروقت میخوام با یکی درد و دل کنم یادش میفتم...
هروقت میخوام با یکی درد و دل کنم یادش میفتم...
(1402/10/21 , 23:39) | [#] |
تریاق |
او که در خود هزار دالان داشت
او که پیچیده بود و تو در تو
او که چیزی نبود غیر از او...
او که یک چیز نامشخّص بود
هی مرا سمت خود کشید...
#حسین_صفا
او که پیچیده بود و تو در تو
او که چیزی نبود غیر از او...
او که یک چیز نامشخّص بود
هی مرا سمت خود کشید...
#حسین_صفا
(1402/10/21 , 23:43) | [#] |
تریاق |
حس میکنم اون قسمت از مغزم که باهاش میتونستم
ادمارو تحمل کنم از دست دادم.
ادمارو تحمل کنم از دست دادم.