(1399/6/21 , 22:17) | [#] |
FAZi |
امتحان اصلی، ترک کردن کسانی که دوستشان دارید نیست. بلکه آموختنِ زندگی کردن بدون کسانی است که دوستتان ندارند.
? موریل باربری
? ظرافت جوجه تیغی
? موریل باربری
? ظرافت جوجه تیغی
(1399/6/21 , 22:18) | [#] |
FAZi |
حیوانات در زمان حال زندگی میکنن.
ولی انسانها نمیتونن.
واسه همین امید رو اختراع کردن.
I"m Thinking of Ending Things 2020
ولی انسانها نمیتونن.
واسه همین امید رو اختراع کردن.
I"m Thinking of Ending Things 2020
(1399/6/21 , 22:18) | [#] |
FAZi |
کسانی که نانشان آماده است نمیخواهند بدانند که نان چگونه پخت میشود.
آنها ترجیح میدهند شکرگزار خداوند باشند تا نانوا.
اما کسانی که نان میپزند میدانند، تا چیزی را حرکت ندهی تکان نمیخورد.
?زندگی گالیله
?برتولت برشت
آنها ترجیح میدهند شکرگزار خداوند باشند تا نانوا.
اما کسانی که نان میپزند میدانند، تا چیزی را حرکت ندهی تکان نمیخورد.
?زندگی گالیله
?برتولت برشت
(1399/6/21 , 22:19) | [#] |
FAZi |
مرا تا جان بود،
جانان تو باشی...
ز جان خوش تر چه باشد؟
آن تو باشی...
?خاقانی
جانان تو باشی...
ز جان خوش تر چه باشد؟
آن تو باشی...
?خاقانی
(1399/6/21 , 22:20) | [#] |
FAZi |
ما در محلهی ناامنی زندگی میکردیم. یک شب که مجبور بودم برای رسیدن به اتومبیلم از کوچهی پشت خانه عبور کنم، از شوهرم خواستم تا از پنجرهی طبقه دوم مواظب باشد تا برایم اتفاقی رخ ندهد.
به دور از امنیت خانه و در دل تاریکی شب، احساس ترس بر من مستولی شد. برگشتم و شوهرم را پشت پنجره دیدم.
او از پشت پنجره مرا نگاه میکرد، او آنجا بود و بلافاصله ترسم ناپدید شد و احساس امنیت و آرامش کردم.
بعد به این فکر افتادم که اعتقاد به خدا، همان احساس آرامش و امنیتی را که به آن احتیاج دارم به من میدهد.
با علم به این موضوع که او همیشه حاضر و ناظر بر اعمال ماست، کوشیدم تا به این منبع امنیت بیشتر تکیه کنم.
? ملودی بیتی
? وابستگی متقابل
به دور از امنیت خانه و در دل تاریکی شب، احساس ترس بر من مستولی شد. برگشتم و شوهرم را پشت پنجره دیدم.
او از پشت پنجره مرا نگاه میکرد، او آنجا بود و بلافاصله ترسم ناپدید شد و احساس امنیت و آرامش کردم.
بعد به این فکر افتادم که اعتقاد به خدا، همان احساس آرامش و امنیتی را که به آن احتیاج دارم به من میدهد.
با علم به این موضوع که او همیشه حاضر و ناظر بر اعمال ماست، کوشیدم تا به این منبع امنیت بیشتر تکیه کنم.
? ملودی بیتی
? وابستگی متقابل
(1399/6/21 , 22:21) | [#] |
FAZi |
نیچه اغلب از «دوست داشتنِ سرنوشت» سخن میگفت.
منظورش این بود که بشر میتواند مستقیما با سرنوشت رویاروی شود، آن را بشناسد، شهامت به خرج دهد، آن را بنوازد، به چالش کشد، با آن بستیزد و به آن عشق بورزد.
با اینکه ما «ارباب سرنوشت خویشیم»، جملهای متکبرانهست، ولی ما را از قربانیِ سرنوشت بودن محافظت میکند. ما حقیقتا در آفرینش سرنوشتمان دخیلیم...
? رولو می
? عشق و اراده
منظورش این بود که بشر میتواند مستقیما با سرنوشت رویاروی شود، آن را بشناسد، شهامت به خرج دهد، آن را بنوازد، به چالش کشد، با آن بستیزد و به آن عشق بورزد.
با اینکه ما «ارباب سرنوشت خویشیم»، جملهای متکبرانهست، ولی ما را از قربانیِ سرنوشت بودن محافظت میکند. ما حقیقتا در آفرینش سرنوشتمان دخیلیم...
? رولو می
? عشق و اراده
(1399/6/21 , 22:22) | [#] |
FAZi |
وفاداری فقط اونجا که شادمهر میخونه:
هرکسی راهش سمت من افتاد
قلب من عمدا اسمتو لو داد
راهشو بستم اگه حسی داشت
پای تو موندن بیشتر ارزش داشت
هرکسی راهش سمت من افتاد
قلب من عمدا اسمتو لو داد
راهشو بستم اگه حسی داشت
پای تو موندن بیشتر ارزش داشت
(1399/6/21 , 22:24) | [#] |
kakojavad desert |
(1399/6/21 , 22:24) | [#] |
kakojavad desert |
(1399/6/21 , 22:25) | [#] |
FAZi |
آنهایی که کمتر تو را میشناسند همیشه میگویند خوش به حالت!
فکر میکنند آرامش تو و شادیات نتیجهى بیخیالیهاست.
فکر میکنند تو بلدی دنیا را ندیده بگیری.
به خیالشان میرسد بدیها را حس نمیکنی. آنها فکر میکنند دیوار شادی تو به اندازهی صدای خندههایت بلند است.
اما کسانی هستند که بیشتر میشناسندت.
بیشتر در کنار تو بودهاند و یا عمیقتر تو را دیدهاند. آنها میفهمند و میدانند که بدیهای دنیا را خوب دیدهای.
میبینند ناراحتیهایی را که روی دلت سنگینی میکند را بلدی با چند تا خندهى بلند از سرزمین قلبت بیرون کنی.
آنهایی که تو را بیشتر بشناسند حساب نفسهای سنگین شدهات را دارند و میبینند گاهی با تهماندهى امید، تاریِ چشمهایت را پاک میکنی.
آنهایی که تو را بهتر میشناسند خوب میدانند همیشه قاعدهها برعکس است:
آدمهایی که زیاد میخندند،
زیاد نمیخندند
آنهایی که دوست زیاد دارند،
دوستهای کمی پیدا میکنند و آنهایی که میخواهند غمگین به نظر برسند غمهای کوچکتری دارند.
"قدر شادی را کسانی میدانند که قلب سنگینتری داشته باشند"
? بابک حمیدیان
فکر میکنند آرامش تو و شادیات نتیجهى بیخیالیهاست.
فکر میکنند تو بلدی دنیا را ندیده بگیری.
به خیالشان میرسد بدیها را حس نمیکنی. آنها فکر میکنند دیوار شادی تو به اندازهی صدای خندههایت بلند است.
اما کسانی هستند که بیشتر میشناسندت.
بیشتر در کنار تو بودهاند و یا عمیقتر تو را دیدهاند. آنها میفهمند و میدانند که بدیهای دنیا را خوب دیدهای.
میبینند ناراحتیهایی را که روی دلت سنگینی میکند را بلدی با چند تا خندهى بلند از سرزمین قلبت بیرون کنی.
آنهایی که تو را بیشتر بشناسند حساب نفسهای سنگین شدهات را دارند و میبینند گاهی با تهماندهى امید، تاریِ چشمهایت را پاک میکنی.
آنهایی که تو را بهتر میشناسند خوب میدانند همیشه قاعدهها برعکس است:
آدمهایی که زیاد میخندند،
زیاد نمیخندند
آنهایی که دوست زیاد دارند،
دوستهای کمی پیدا میکنند و آنهایی که میخواهند غمگین به نظر برسند غمهای کوچکتری دارند.
"قدر شادی را کسانی میدانند که قلب سنگینتری داشته باشند"
? بابک حمیدیان