(1399/6/12 , 23:04) | [#] |
FAZi |
انسان عاشق که میشود
حساستر میشود
بی تاب تر می شود!
و دلتنگی را برای بار اول از نوعِ قشنگتری حس میکند!
انسان عاشق که میشود؛
خودش را بیشتر دوست خواهد داشت
و « او » را بیشتر از خودش.
حساستر میشود
بی تاب تر می شود!
و دلتنگی را برای بار اول از نوعِ قشنگتری حس میکند!
انسان عاشق که میشود؛
خودش را بیشتر دوست خواهد داشت
و « او » را بیشتر از خودش.
(1399/6/12 , 23:04) | [#] |
FAZi |
کنون که گردش ایام را ثباتی نیست
همان خوش است که در عشق بگذرد ایام
?ملک الشعرای بهار
همان خوش است که در عشق بگذرد ایام
?ملک الشعرای بهار
(1399/6/12 , 23:04) | [#] |
FAZi |
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پُرخَمست
تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست
خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرمست
ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غمست
? سعدی
پشتم به سان ابروی دلدار پُرخَمست
تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست
خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرمست
ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غمست
? سعدی
(1399/6/12 , 23:05) | [#] |
FAZi |
مهم نیست چه تعداد ادم تو زندگیت باشن، تا وقتی که نتونی کنارشون خود واقعیت باشی تنهایی.
(1399/6/12 , 22:26) | [#] |
FAZi |
کسی چه میداند؛
زنی که توی تاکسی اشک هایش را با پشت دستش پاک میکند و دست راننده که دستمال بهش میدهد را رد میکند غمگین تر است،
یا زنی که حتی پیازهای تکه تکه شده هم اشک هایش را در نمیاورد...
کسی چه میداند؛
مردی که پشتش را میکند به زنی و چشم روی هم میگذارد عاشق تر است یا مردی که برای خوشبخت تر شدنِ زنی چشم روی خوشبختی خودش میبندد....
کسی چه میداند؛
زنی که دائم لبهایش باز میشود به عیب های هم نفسش
بیشتر مبتلا به دوست داشتن همان مردِ پر از ایراد است
یا کسی که هر چیزی روی لبش می آید الا گلایه....
کسی چه میداند؛
خوشبخت زنی است که موهایش همیشه با دستهای مردش مرتب میشود و بوسه های همسرش سرخی لبهایش است،
یا زنی که یادش رفته تارهایش را پشت گوش بیندازد ولی دستش به پشت گوش انداختن خواسته های مردش نرفته...
کسی چه میداند؛
زنی که مشتش را پر از قرص میکند و از بالای پل ارتفاع را میسنجد بیشتر از زندگی بریده،
یا مردی که پتو را کنار میزند و بی هیچ دلیلی چشم باز میکند و چای سرد و تلخ را سر میکشد و در را خودش پشت سرش میبندد..
این شهر
صندلی های مترو
گوشه های پارک ها
اتوبان های پر از ماشین های تک سرنشین با شیشه بالاکشیده
پر است از کسانی که ظاهرشان یک حالی را میرساند و توی دلشان یک حال دیگر است...
زیر این آسمانِ آبیِ دود گرفته
پر از کسانی است که
تو نمیتوانی از لبخندشان خوشیشان را بفهمی،
اشکهایشان را نمیتوانی بگذاری به پای دردِ جانشان،
زندگیشان از هزار مردگی بدتر است و از بس تظاهر کرده اند
روزی سه بار خودشان نبودن را توی دستشویی بالا می آورند...
اینجا روی ِ این زمینِ متزلزلِ گرد
ظاهر آدمها نشان هرچیز که فکرش را بکنی هست،
جز حالِ واقعیشان...
ما ولی ظاهر زندگی آدمها را میبینیم و برایِ باطنِ زندگیِ خودمان آه میکشیم...
زنی که توی تاکسی اشک هایش را با پشت دستش پاک میکند و دست راننده که دستمال بهش میدهد را رد میکند غمگین تر است،
یا زنی که حتی پیازهای تکه تکه شده هم اشک هایش را در نمیاورد...
کسی چه میداند؛
مردی که پشتش را میکند به زنی و چشم روی هم میگذارد عاشق تر است یا مردی که برای خوشبخت تر شدنِ زنی چشم روی خوشبختی خودش میبندد....
کسی چه میداند؛
زنی که دائم لبهایش باز میشود به عیب های هم نفسش
بیشتر مبتلا به دوست داشتن همان مردِ پر از ایراد است
یا کسی که هر چیزی روی لبش می آید الا گلایه....
کسی چه میداند؛
خوشبخت زنی است که موهایش همیشه با دستهای مردش مرتب میشود و بوسه های همسرش سرخی لبهایش است،
یا زنی که یادش رفته تارهایش را پشت گوش بیندازد ولی دستش به پشت گوش انداختن خواسته های مردش نرفته...
کسی چه میداند؛
زنی که مشتش را پر از قرص میکند و از بالای پل ارتفاع را میسنجد بیشتر از زندگی بریده،
یا مردی که پتو را کنار میزند و بی هیچ دلیلی چشم باز میکند و چای سرد و تلخ را سر میکشد و در را خودش پشت سرش میبندد..
این شهر
صندلی های مترو
گوشه های پارک ها
اتوبان های پر از ماشین های تک سرنشین با شیشه بالاکشیده
پر است از کسانی که ظاهرشان یک حالی را میرساند و توی دلشان یک حال دیگر است...
زیر این آسمانِ آبیِ دود گرفته
پر از کسانی است که
تو نمیتوانی از لبخندشان خوشیشان را بفهمی،
اشکهایشان را نمیتوانی بگذاری به پای دردِ جانشان،
زندگیشان از هزار مردگی بدتر است و از بس تظاهر کرده اند
روزی سه بار خودشان نبودن را توی دستشویی بالا می آورند...
اینجا روی ِ این زمینِ متزلزلِ گرد
ظاهر آدمها نشان هرچیز که فکرش را بکنی هست،
جز حالِ واقعیشان...
ما ولی ظاهر زندگی آدمها را میبینیم و برایِ باطنِ زندگیِ خودمان آه میکشیم...
(1399/6/12 , 22:29) | [#] |
FAZi |
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاشو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،
ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام
گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی موی بلند بهت میاد؟
راست میگفت، تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همیشه.
یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفت، یه هفته از رفتنش گذشت،
من کلاسهای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود!
وقتی با بچه ها نشسته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسکافه بیاد کنارم بشینه و وقتی داشتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منطقی میزدم با حرفام موافق باشه،
دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخورم،
دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمیدم که رفته بود، واسه همیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفت!
میدونی ما بعضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم، حسش نمیکنیم، انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سرد میشه، ذوقش کور میشه!
مگه آدم چقدر تحمل داره؟
وقتی یه نفر بهت اهمیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا،
حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسته، خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی، یه کلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میفهمی؟ این نیاز اگه برطرف نشه برای همیشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقت فکر نمیکردی بذاره بره!
اما ببین....آدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس میشه، با توام...حواست هست؟
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،
ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام
گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی موی بلند بهت میاد؟
راست میگفت، تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همیشه.
یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفت، یه هفته از رفتنش گذشت،
من کلاسهای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود!
وقتی با بچه ها نشسته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسکافه بیاد کنارم بشینه و وقتی داشتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منطقی میزدم با حرفام موافق باشه،
دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخورم،
دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمیدم که رفته بود، واسه همیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفت!
میدونی ما بعضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم، حسش نمیکنیم، انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سرد میشه، ذوقش کور میشه!
مگه آدم چقدر تحمل داره؟
وقتی یه نفر بهت اهمیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا،
حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسته، خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی، یه کلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میفهمی؟ این نیاز اگه برطرف نشه برای همیشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقت فکر نمیکردی بذاره بره!
اما ببین....آدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس میشه، با توام...حواست هست؟
(1399/6/12 , 22:29) | [#] |
FAZi |
گاهی اوقات مجبوریم
از چیزایی که دوستشون داریم
دست بکشیم
چیزی که تو دوستش داری،
دیگران هم دوستش خواهند داشت..
از چیزایی که دوستشون داریم
دست بکشیم
چیزی که تو دوستش داری،
دیگران هم دوستش خواهند داشت..
(1399/6/12 , 22:30) | [#] |
FAZi |
به خدا که هیچ را
ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی
در بسته باز کردن...
? شیخ بهایی
ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی
در بسته باز کردن...
? شیخ بهایی
(1399/6/12 , 22:31) | [#] |
FAZi |
اینجا بودن، اما آنجا را خواستن،
دلیل به وجود آمدن استرسهای درونیست...
?قدرت حال
?اكهارت تله
دلیل به وجود آمدن استرسهای درونیست...
?قدرت حال
?اكهارت تله
(1399/6/12 , 22:31) | [#] |
FAZi |
چیزهایی هست که نباید گفت،
مگر برای دوستان!
چیزهایی هست که نباید گفت،
حتی برای دوستان!
و بالاخره چیزهایی هست که نباید گفت،
حتی برای خویش ...!
? رویای آدم مضحک
مگر برای دوستان!
چیزهایی هست که نباید گفت،
حتی برای دوستان!
و بالاخره چیزهایی هست که نباید گفت،
حتی برای خویش ...!
? رویای آدم مضحک
(1399/6/12 , 22:33) | [#] |
FAZi |
من آدمای پولدار زیادی دیدم که ثروت براشون عادی شده
ولی نداری هیچوقت برای هیچکس عادی نمیشه.
ولی نداری هیچوقت برای هیچکس عادی نمیشه.