(1399/1/8 , 00:49) | [#] |
FAZi |
مادربزرگم همیشه میگفت:
اگر دوستش داری،
اگر دوستت دارد،
گاهی بیهوا باش!
بیهوا بغلش کن ...
بیهوا بوسش کن ...
بیهوا صدایش کن ...
میگفت: این بیهواها، هوای دوست داشتن و دوست داشته شدن را خواهند داشت در روزهای خسته و بیرمق و کمهوایی زندگی ...
اگر دوستش داری،
اگر دوستت دارد،
گاهی بیهوا باش!
بیهوا بغلش کن ...
بیهوا بوسش کن ...
بیهوا صدایش کن ...
میگفت: این بیهواها، هوای دوست داشتن و دوست داشته شدن را خواهند داشت در روزهای خسته و بیرمق و کمهوایی زندگی ...
(1399/1/8 , 00:50) | [#] |
FAZi |
هر کس دنیا را از زاویه دید خود قضاوت میکند، گاهی بهتر است جای خود را برای بهتر دیدن عوض کنید
(1399/1/8 , 00:51) | [#] |
FAZi |
همه ی ما به غم اعتبار و اهمیت بیشتری میدهیم تا به شادی؛ برای غمی که تمام گذشته و وزن و عمقش را به رخ ما میکشد؛ درحالیکه شادی هیچ گذشته، وزن و عمقی ندارد. همان لحظه که متولد میشود، در حال پرواز است.
? فراتر از بودن
?کریستین بوبن
? فراتر از بودن
?کریستین بوبن
(1399/1/8 , 00:52) | [#] |
FAZi |
شايد سهمِ من از تو
فقط همين چند وقت بود،
اينكه بيايي
ببينمت
ببويمت
عاشقت شوم
و بروي...
من سالها بايد با همين ها فكر كنم
زندگي كنم،
ديگر وقت نميشود دوباره عاشق شوم،
من تا به خودم بيايم
تمام شده ام...
? علی ملکی
فقط همين چند وقت بود،
اينكه بيايي
ببينمت
ببويمت
عاشقت شوم
و بروي...
من سالها بايد با همين ها فكر كنم
زندگي كنم،
ديگر وقت نميشود دوباره عاشق شوم،
من تا به خودم بيايم
تمام شده ام...
? علی ملکی
(1399/1/8 , 00:53) | [#] |
FAZi |
این جور نیست که زندگی فقط به تاریکی و روشنایی تقسیم شده باشد. یک منطقهی میانی سایهدار هم هست. کار عقل سالم، تشخیص و فهم این سایههاست. کسب عقل سالم هم قدری زمان و تلاش میخواهد.
میدانی چی فکر میکنم؟ به نظرم خاطرهها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط میشود، ابدا مهم نیست که این خاطرات، به درد بخور باشد یا نه. فقط سوختاند.
آگهیهایی که روزنامهها را پر میکنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجلهها، یک بسته اسکناس ده هزار تایی، وقتی خوراک آتش بشوند، همهشان فقط کاغذند. آتش که میسوزاند؛ فکر نمیکند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخهی عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی!
برای آتش، اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همهشان یکیست.
خاطرات مهم، خاطرات غیر مهم، خاطرات کاملا بدرد نخور؛ فرقی نمیکند. همه شان سوختاند.
? هاروکی موراکامی
? پس از تاریکی
میدانی چی فکر میکنم؟ به نظرم خاطرهها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط میشود، ابدا مهم نیست که این خاطرات، به درد بخور باشد یا نه. فقط سوختاند.
آگهیهایی که روزنامهها را پر میکنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجلهها، یک بسته اسکناس ده هزار تایی، وقتی خوراک آتش بشوند، همهشان فقط کاغذند. آتش که میسوزاند؛ فکر نمیکند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخهی عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی!
برای آتش، اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همهشان یکیست.
خاطرات مهم، خاطرات غیر مهم، خاطرات کاملا بدرد نخور؛ فرقی نمیکند. همه شان سوختاند.
? هاروکی موراکامی
? پس از تاریکی