(1398/12/14 , 20:13) | [#] |
FAZi |
آدما همیشه همون کاری رو باهات میکنن
که تو هیچوقت دلت نیومد باهاشون بکنی
که تو هیچوقت دلت نیومد باهاشون بکنی
(1398/12/14 , 20:13) | [#] |
FAZi |
(1398/12/14 , 20:14) | [#] |
FAZi |
بشر تا دست به عملی نزده، نمیتوان صفتی به او نسبت داد. بنابراین نه خوب است و نه بد. هیچ است. ظرفی است تهی که باید در جریان زندگی، بسته به بد و نیکِ کردار، از شَرَنگ یا شهد پر شود.
بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود میسازد.
?ژان پل سارتر
بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود میسازد.
?ژان پل سارتر
(1398/12/14 , 20:15) | [#] |
FAZi |
بَدیتون رو نشونِ آدما بدین تا قدرِ خوبیتون رو بدونَن...
وگرنه فکر میکنن وظیفتونه....
وگرنه فکر میکنن وظیفتونه....
(1398/12/14 , 20:17) | [#] |
FAZi |
آدمهایی که دنیا را نجات می بخشند:
مردی که در باغچهاش کار میکند؛
آن سان که ولتر آرزو داشت.
آن کس که از وجود موسیقی سپاسگزار است.
آن کس که از یافتن ریشه ی واژهای لذت میبرد.
آن دو کارگری که در کافهای در جنوب، سرگرم بازی خاموش شطرنجند.
کوزهگری که درباره رنگ یا شکل کوزهای میاندیشد.
حروفچینی که این صفحه را خوب میآراید؛ هرچند برایش چندان رضایتبخش نباشد.
زن و مردی که آخرین مصراعهای بند مُعَیّنی از یک شعر بلند را میخوانند.
آن کس که دست نوازشی بر سر حیوان خفتهای میکشد.
آن کس که ظلمی را که بر او رفته توجیه میکند یا دلش میخواهد که توجیه کند و
آن کس که ترجیح میدهد حق با دیگران باشد.
این آدمها، ناخودآگاه، دنیا را نجات میبخشند.
?خورخه لوئيس بورخس
مردی که در باغچهاش کار میکند؛
آن سان که ولتر آرزو داشت.
آن کس که از وجود موسیقی سپاسگزار است.
آن کس که از یافتن ریشه ی واژهای لذت میبرد.
آن دو کارگری که در کافهای در جنوب، سرگرم بازی خاموش شطرنجند.
کوزهگری که درباره رنگ یا شکل کوزهای میاندیشد.
حروفچینی که این صفحه را خوب میآراید؛ هرچند برایش چندان رضایتبخش نباشد.
زن و مردی که آخرین مصراعهای بند مُعَیّنی از یک شعر بلند را میخوانند.
آن کس که دست نوازشی بر سر حیوان خفتهای میکشد.
آن کس که ظلمی را که بر او رفته توجیه میکند یا دلش میخواهد که توجیه کند و
آن کس که ترجیح میدهد حق با دیگران باشد.
این آدمها، ناخودآگاه، دنیا را نجات میبخشند.
?خورخه لوئيس بورخس
(1398/12/14 , 20:18) | [#] |
FAZi |
گفت که من یکجورهایی عجیب و غریب هستم.
شاید هم برای همین از من خوشش میآید و عاشقم شده و البته شاید یک روز به همین دلیل از من متنفر شود.
دروغ گفتن فقط این نیست که حرفی بزنیم که راست نیست.
دروغ گفتن، گفتن چیزی بیش از آن است که راست است و حقیقت دارد، و در مورد قلب آدمی، به زبان آوردن چیزی بیش از آنیست که واقعا احساس میکند.
? آلبر كامو
? بيگانه
شاید هم برای همین از من خوشش میآید و عاشقم شده و البته شاید یک روز به همین دلیل از من متنفر شود.
دروغ گفتن فقط این نیست که حرفی بزنیم که راست نیست.
دروغ گفتن، گفتن چیزی بیش از آن است که راست است و حقیقت دارد، و در مورد قلب آدمی، به زبان آوردن چیزی بیش از آنیست که واقعا احساس میکند.
? آلبر كامو
? بيگانه
(1398/12/14 , 20:18) | [#] |
FAZi |
نمیتوان به نام خدا
نفرت ورزید،
نمیتوان به نام خدا
شکنجه داد،
نمیتوان به نام خدا کشت.
به نام خدا فقط
میتوان عشق ورزید...!
? اشو
نفرت ورزید،
نمیتوان به نام خدا
شکنجه داد،
نمیتوان به نام خدا کشت.
به نام خدا فقط
میتوان عشق ورزید...!
? اشو
(1398/12/14 , 20:19) | [#] |
FAZi |
آرامش پیامد اندیشیدن نیست؛
بلکه آرامش
نیندیشیدن به گرفتاریها
و چالشهاییست که
ارزش اندیشیدن ندارند...
? گوته
بلکه آرامش
نیندیشیدن به گرفتاریها
و چالشهاییست که
ارزش اندیشیدن ندارند...
? گوته
(1398/12/14 , 20:20) | [#] |
FAZi |
این همه
"دوستت دارم" را
براى کدامین روز مبادا کنار گذاشته ایم؟
باور کن مردگان بوى گل را استشمام نمیکنند
از صدایتان برای فریاد مهربانی،
از گوش هایتان برای غمخواری،
از دستانتان برای نیکوکاری!
از ذهنتان برای راستی و درستی
و از قلبتان برای عشق
استفاده کنید...
"دوستت دارم" را
براى کدامین روز مبادا کنار گذاشته ایم؟
باور کن مردگان بوى گل را استشمام نمیکنند
از صدایتان برای فریاد مهربانی،
از گوش هایتان برای غمخواری،
از دستانتان برای نیکوکاری!
از ذهنتان برای راستی و درستی
و از قلبتان برای عشق
استفاده کنید...
(1398/12/14 , 20:20) | [#] |
FAZi |
فرق روزهای
خوب و بد زندگی اینه که
روزهای بد رو همون موقع میفهمی
اما روزهای خوب رو بعدها که
خاطره شدن میفهمی...
خوب و بد زندگی اینه که
روزهای بد رو همون موقع میفهمی
اما روزهای خوب رو بعدها که
خاطره شدن میفهمی...
(1398/12/14 , 20:21) | [#] |
FAZi |
از مشرق نگاه تو
خورشید می دمد ...
صبحی که با تو می شود آغاز،
دیدنی ست...
?فاضل نظری
خورشید می دمد ...
صبحی که با تو می شود آغاز،
دیدنی ست...
?فاضل نظری
(1398/12/14 , 20:22) | [#] |
FAZi |
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی، روی تو را
کاشکی میدیدم.
شانه بالازدنت را،
-بی قید -
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
-عجیب! عاقبت مرد؟
-افسوس!
کاشکی میدیدم.
من با خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟؟؟
?حمید مصدق
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی، روی تو را
کاشکی میدیدم.
شانه بالازدنت را،
-بی قید -
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
-عجیب! عاقبت مرد؟
-افسوس!
کاشکی میدیدم.
من با خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟؟؟
?حمید مصدق
(1398/12/14 , 20:23) | [#] |
FAZi |
بعضی روزها
انسان فقط خستهست
نه تنهاست
نه غمگین
و نه عاشق
فقط خستهست
?ایلهان برک
انسان فقط خستهست
نه تنهاست
نه غمگین
و نه عاشق
فقط خستهست
?ایلهان برک
(1398/12/14 , 20:23) | [#] |
FAZi |
نذار اُبهت هیچ آدم خِبرهای تو رو بگیره. اون بهت میگه: "دوست عزیز، من بیست ساله که این کارمه!" آدم ممکنه کاری رو بیست سال تموم هم غلط انجام بده...
? کورت توخولسکی
? بعضی ها هیچوقت نمیفهمن
? کورت توخولسکی
? بعضی ها هیچوقت نمیفهمن
(1398/12/14 , 20:25) | [#] |
FAZi |
میزنم به هر دری باز به تو میرسم به ناچار اگه عکسه تو نباشه که میریزه قلب دیوار