شب بخیر، مهمان شب

آخرین فعالیت

انجمن » مباحث آزاد و تفریحی » بحث های عمومی و سرگرمی
جستجو | فایل های تاپیک (14)
  ⛔ورود ممنوع⛔، ❌خطرِ دل گرفتگی❌?مکانِ آرامشم?
<< 1 ... 30 31 32
تاپیک قفل شده است
(1402/10/8 , 21:58)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
وحرف های ناگفته قلب که به چشم ها بستگی دارد.

(1402/10/8 , 22:00)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
آدم مودی؟
آدمی که دلش پر از مهر و محبته
ولی اعصاب نداره.

(1402/10/8 , 22:00)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
به اطرافم نگاه میکنم و کسانی را میبینم که از رفتار و حرفهایشان زخمهایی عمیق برداشتهام و حتی بارها با آن زخمها جانم را گرفتهاند. احساس میکنم در تمام این سالها نه با دوستان و عزیزانم، بلکه با قاتلانم زندگی کردهام.
(1402/10/8 , 22:01)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
یادت باشه که تو بارها بهم زخم زدی و من مثل احمقا بخشیدمت با اینکه لایقش نبودی،اما حالا چی موند از من؟ یه جسمی که روحشو از دست داد تا تو ترمیم بشی .

(1402/10/8 , 22:14)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
انقدر سکوتم حرف داره، حرفم حرف نداره
(1402/10/8 , 22:16)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
بعضی اوقات حتی گریه کردنم ارومت نمیکنه
فقط نیاز داری تو سکوت خودتو بکشی.

(1402/10/8 , 22:17)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
والا آدما هر چی مهربون تر ضعیف تر ، اصلا دریا خوبه آبیه قشنگه کنارش وایمیسی سنگ پرت میکنی سمتش بازم قشنگ و شفاف میمونه ولی حدتو باهاش ندونی ، تو چند ثانیه غرقت میکنه ، توم خوب باش تا جایی که سنگی که سمتت پرت میکنن به قلبت نخوره اگه خورد ، غرقشون کن.
(1402/10/8 , 22:18)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
بیش از حد فکر کردن شوخی نیست.
این فکرو خیالای لعنتی از درون ادمو می بلعن
فایل:
نمایش عکس
(50.88 кб.)
دانلود ها: 5 بار
(1402/10/8 , 22:22)[#]
مآه مآه 
منو محکم بغل کن وول نکن هیچ وقت...💙🌸
قوی باش مثل یه لبخند پر از بغض...
(1402/10/26 , 08:45)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
شوخی شوخی زندگیمونو باختیم.😅
(1402/10/26 , 08:46)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
ما از آنان که به ما تکیه کرده بودند، بی پناهتر بودیم.🙂🙂😊

ویرایش شد «MaHsA» (1402/10/26 , 08:47) [1]
(1402/10/26 , 08:48)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
زخمهای عمیق، همان قهقهه هایی ست که بعدها به لبخندی اجباری و نه از روی خوشحالی، تغییر ماهیت میدهند.
(1402/10/26 , 08:49)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
ما که توقعمان زیاد نبود!
دلمان کسی را میخواست که ما را بلد باشد!
وقتی ببینیم نیست؛
دلسرد میشویم، سکوت میکنیم و به هیچ کنشی، واکنش نمیدهیم
وقتی بارها بودیم و دیده نشدیم 
حرف زدیم و شنیده نشدیم
چایی ریختیم و تنهایی خوردیم
فیلم دیدیم و تنهایی خندیدیم
بغض کردیم و تنهایی اشک ریختیم
و از یک جایی به بعد، ما کسانی را داشتیم که دوستشان نداشتیم!
صحبت از خیالبافی و ایده آل پردازی نیست!
صحبت از این است که آدمها برای ماندن، انگیزه میخواهند
دلشان که گرم نباشد، بیحس میشوند،
پشت میکنند به هرچیزی که بود و میروند
برای همیشه میروند...
(1402/10/26 , 08:51)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
مثل یک کودکِ معلول که در کُنجِ کلاس، پچ پچِ هر دو نفر را به خودم میگیرم...🙂
(1402/10/26 , 08:51)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
زندگیم هر روز داره «کاریش نمیشه کرد»تر میشه.🙂
(1402/10/26 , 08:54)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
روزی صدبار به خودم میگم مگه تو چند سالته که انقد حالت بده؟!
و روزی صدبار جواب میدم: جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی.


ویرایش شد «MaHsA» (1402/10/26 , 08:54) [1]
(1402/10/28 , 21:45)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
از کِی کوچ کردیم به این همه سکوت؟
به این همه تنهایی...
(1402/10/28 , 21:47)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
یا واقعا باشید یا واقعا نباشید…
چون هرجور بودنی رو میشه تحمل کرد،
به جز نصفه نیمه بودن…!
(1402/10/29 , 00:14)[#]
«MaHsA» «MaHsA» 
... قصه ی دوس داشتن تو، خونِ تو رگهای منه💞...
حس میکنم همه چیز غیر واقعیه؛
مثلِ این میمونه که تو خوابم گیر کردم و میدونم که این یه خوابه و هی منتظرم تا یکی بیدارم کنه،تکونم بده و بگه بلند شو صبح شده!
ولی اون صبح هیچ وقت نمیاد و من مثلِ همیشه کارای روزانمو انجام میدم و با همه میگمو میخندم اما در آخر،حس میکنم که اینها بالاخره تموم میشن و یه روز که از همه چی خسته شدم بهترین لباسمو میپوشم و میرم بالای یه ساختمون و تموم!
شاید اون موقع بالاخره از خواب پاشم شاید هم نه
شاید یه نور بیاد و دستمو بگیره یا شاید اصلا دیگه منی وجود نداشته باشه!
  در کل: 639
<< 1 ... 30 31 32

فیلتر بر اساس نویسنده ی پست
دانلود تاپیک

رفتن به انجمن

New at the top
خانه
در کل : 0 عضو / 8 مهمان