(1402/6/15 , 17:55) | [#] |
مآه |
یه چیزایی هست نه میشه نوشت نه میشه به زبون آورد و نه میشه فراموش کرد؛ همونا میشن چروک های صورت، موهای سفید، بد اخلاقی های گاه و بیگاه
(1402/6/15 , 17:59) | [#] |
مآه |
وقتی کسی
حرف از رفتن میزند
مدت هاست رفته
فقط می خواهد مطمئن شود
چیزی از خودش
در شما جا نگذاشته باشد
حرف از رفتن میزند
مدت هاست رفته
فقط می خواهد مطمئن شود
چیزی از خودش
در شما جا نگذاشته باشد
(1402/6/16 , 06:07) | [#] |
مآه |
تنهایی خوب چیزی ست
این را بعد ها می فهمی
در یک صبح خاکستری
وقتی شعاع نور تابیده از پنجره
جای خالی کنارت را روشن کرد
تازه می فهمی
بودن هایی هست
هزار بار سردتر از نبودن
همچون سردابه ای تاریک
و تو چه بسیار روزها
که با یک چراغ نفتی کوچک
از بالای پله ها
ترسیده و منتظر
این پا آن پا کردی
تنهایی خوب چیزی بود
اگر با سلاح آدمهای اشتباهی
به جنگش نمی رفتی
و امنیت بی غرض آغوشش را
باور می کردی
و صبر می کردی
این را بعد ها می فهمی
در یک صبح خاکستری
وقتی شعاع نور تابیده از پنجره
جای خالی کنارت را روشن کرد
تازه می فهمی
بودن هایی هست
هزار بار سردتر از نبودن
همچون سردابه ای تاریک
و تو چه بسیار روزها
که با یک چراغ نفتی کوچک
از بالای پله ها
ترسیده و منتظر
این پا آن پا کردی
تنهایی خوب چیزی بود
اگر با سلاح آدمهای اشتباهی
به جنگش نمی رفتی
و امنیت بی غرض آغوشش را
باور می کردی
و صبر می کردی
(1402/6/16 , 06:33) | [#] |
مآه |
(1402/6/16 , 06:34) | [#] |
مآه |
همیشه
چیزهایی را کـه نداشته ام
بیشتر دوس داشته ام
همچون تو
کـه بسیار دوری
کـه بسیار ندارمت…
چیزهایی را کـه نداشته ام
بیشتر دوس داشته ام
همچون تو
کـه بسیار دوری
کـه بسیار ندارمت…
(1402/6/20 , 07:15) | [#] |
مآه |
حتی اگر فراموشم کنی دیگر چه اهمیتی دارد؟آیا همینکه روزی در میان قلبت جایی داشتم، برای سرتاسر زندگیم کافی نیست؟
(1402/6/20 , 07:22) | [#] |
مآه |
تاحالا دلت برای آدمی که یه بار هم ندیدش تنگ شده؟ تاحالا دلت برای جایی که یه بار هم نرفتی پر کشیده؟ یا دلت لک زده واسه اون احساسی که هیچوقت تجربهش نکردی؟ همهی این حالتها یه کلمه که اصالت ولزی داره خلاصه ميشه؛ "hiraeth" یعنی دلتنگی، ناراحتی و بیقراری برای جایی... مثل خونهای که نمیتونی بهش برگردی یا گذشتهای که قابل برگشت نیست و شاید از اول هم وجود نداشته.
خیلی وقتا یه سری حسا، یه جاها و یه آدمایی رو شاید از نزدیک ندیده باشی ولی ناخودآگاه ته قلبت دلتنگشون میشی...
خیلی وقتا یه سری حسا، یه جاها و یه آدمایی رو شاید از نزدیک ندیده باشی ولی ناخودآگاه ته قلبت دلتنگشون میشی...
(1402/6/20 , 07:22) | [#] |
مآه |
نگاهم کرد و گفت: میدانی رنج تو از چیست؟
تو به آنچه نباید، بسیار میاندیشی..
تو به آنچه نباید، بسیار میاندیشی..
(1402/6/20 , 07:26) | [#] |
مآه |
من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکستر ِ تشویش نشست
در سرش سوره تکویر مُجَسَم میشد
قبل ِ هر زلزلهای در خودش آرام شکست
همچو حلّاج به خاکستر ِ تشویش نشست
در سرش سوره تکویر مُجَسَم میشد
قبل ِ هر زلزلهای در خودش آرام شکست