ظهر بخیر، مهمان ظهر

آخرین فعالیت

انجمن » مباحث آزاد و تفریحی » بحث های عمومی و سرگرمی
جستجو | فایل های تاپیک (3)
  ☆☆دلنوشته☆☆
<< 1 2 3 4 5 6 ... 21 >>
(1399/1/30 , 21:01)[#]
 FAZi 
....
فایل:
نمایش عکس
(145.45 кб.)
دانلود ها: 35 بار
(1399/1/30 , 21:02)[#]
 FAZi 
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شادی کن اگر طالب آسایش خویشی
آسودگی از خاطر ناشاد گریزد...
(1399/1/30 , 21:03)[#]
 FAZi 
گاهی آدم با خودش فکر میکنه و میگه چی از این دنیا میخواسته مگه؟


(1399/1/30 , 21:03)[#]
 FAZi 
در سایهایی
خود را رها کردم
در سایهی بیاعتبار عشق
در سایهی
فرار خوشبختی
در سایهی ناپایداریها...


?فروغ فرخزاد
(1399/1/30 , 21:03)[#]
 FAZi 
همیشه که صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست میشود...!
لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری، باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچوقت بخشیدنت را نفهمید!
ﺗﺎ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ!
وقتی میمانی و میبخشی ، فکر میکنند رفتن را بلد نیستی. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩمها ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ، ﺁﺩمها ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﻨﺪ، یک جا ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ میرﻭﻧﺪ...!


?آنا گاوالدا
(1399/1/30 , 21:04)[#]
 FAZi 
و چقدر دیر بالغ شدیم..


? هنر ظریف بیخیالی
? مارک منسون
(1399/1/30 , 21:05)[#]
 FAZi 
بعضی چیزارو نباید هیچوقت به زبون آورد مثل: دلت برام تنگ شده؟ دوسم داری؟ باهام میمونی؟ اینارو باید قبل از پرسیدن جوابش رو بدونی، اگه نیاز به سوال باشه بهتره همون جا تمومش کنی
(1399/1/30 , 21:06)[#]
 FAZi 
وقتی از کما برگشتم،رفتار همه با من عوض شده بود. انگار ترس از دست دادنم هنوز همراهشون بود،تو تک تک حرفاشون...تو چشماشون می خوندم که چه روزای سختی رو گذروندن. اما اونا بودن که ازم سوال می پرسیدن... می گفتن چیزی یادت هست؟ منم همیشه واسشون یه داستان تعریف می کردم...« تو یه کویر بزرگ چشمام رو باز کردم. دوس داشتم حرف بزنم ، فریاد بزنم ولی صدام در نمی اومد.. من تنها نبودم کلی آدم مثل من چشماشون رو دوخته بودن بهم دیگه...مرد، زن،بچه،پیر همه بودن... انقدر ترسیده بودم که فهمیده بودن تازه واردم...بعضی وقتا از آسمون نور میومد و یکی غیب می شد...بعضی وقتا هم زمین دهن باز می کرد ... تو ده متریم یه در بود ... در بازگشت ... ولی هیچکدوم از ما نمی تونستیم راه بریم...»
به اینجای داستان که می رسیدم می گفتم بعدش دیدم به هوش اومدم و شما بالای سرم هستید... همین.
من همیشه قسمت اصلی داستان رو حذف می کردم،مثل همه ی داستانام.چون نمی خواستم کسی بفهمه چی تو مغزم می گذره.
اما امروز یکی ازم پرسید به نظرت چرا به زندگی برگشتی؟! منم داستانم رو کامل واسش تعریف کردم... «یکی اومد بالای سرم و گفت وقت رفتنه...می دونم خیلی جوونی ولی تو زندگیت چیکار کردی که یه فرصت دیگه بهت بدم؟! هیچی نداشتم بگم، بود و نبود من تو این دنیا رو هیچکس نمی فهمید...چون من زندگی هیچکسی رو تغییر نداده بودم... از ترس شروع کردم به لرزیدن... هیچی نگفتم ، نا امید چشمام رو بستم تا همه چیز تموم بشه ... لعنتی من هنوز کلی آرزو داشتم ... همینطور که داشتم حسرت گذشته رو می خوردم بهم گفت: یه نفر می خواد تو برگردی، یه نفر که مثل تو نیست ... پاشو رو پاهات وایسا و از این در برو بیرون ...پاهام جون گرفت و برگشتم...»
حتما پیش خودتون میگید چه آدم خوش شانسی! درست میگید من خیلی خوش شانسم ... آدم های کمی تو زندگی فرصت جبران اشتباهاتشون رو دارن ...من برگشتم تا جبران کنم... برای همین می نویسم ...چون نمی خوام اگه کسی ازم پرسید تو زندگیت چیکار کردی سرم رو بندازم پایین ، نمی خوام وقتی زندگیم تموم شد ، بود و نبودم برای کسی فرقی نداشته باشه ... نمی خوام پیش اون کسی که می خواسته من برگردم شرمنده باشم ... نوشتن برای کسی که یه بار طعم مرگرو چشیده خیلی ساده ست ... فقط کافیه چشماش رو ببنده و به آدم ها فکر کنه .. حالا چشمام رو می بندم و به تو فکر می کنم ... داستان من و تو خیلی خوندنی میشه ... چون تو تنها کسی بودی که به من احتیاج داشت... چون تو تنها کسی بودی که می خواست من برگردم...


?حسین حائریان
(1399/1/30 , 21:08)[#]
 FAZi 
قانون سوم نیوتون میگه برای اینکه بخوای به چیزی برسی باید از یه چیزی دل بکنی!!!
(1399/1/31 , 22:51)[#]
 FAZi 
شماها یادتون نمیاد ولی ی زمان تنها دغدغمون این بود ک اسم بلوتوثمونو چی بذاریم...


(1399/1/31 , 22:52)[#]
 FAZi 
دری به روی من ای یار مهربان بگشای
کـه هیچکس نگشاید اگـر تـو در بنـدی ...
#سعدی
(1399/1/31 , 22:53)[#]
 FAZi 
همه میدانند که روزی میمیرند، اما کسی این را باور نمیکند، اگر باور میکردیم، رفتارمان را تغییر میدادیم.


? میچ البوم
? سهشنبهها با موری
(1399/1/31 , 22:53)[#]
 FAZi 
چیزی که هزینه نگهداریش بیشتر از قیمتش باشد، توجیه نگه داشتن ندارد، اگرچه انسان.



? هادی پاکزاد
(1399/2/8 , 02:59)[#]
☆☆GitA☆☆ ☆☆GitA☆☆ 
عشقم همشون عالی بودن
(1399/2/9 , 23:29)[#]
 FAZi 
# ☆☆GitA☆☆ (26.04.2020 / 22:29)
عشقم همشون عالی بودن
???????
(1399/2/9 , 23:30)[#]
 FAZi 
یه جایی تو زندگیت میفهمی باید دقیقا اون کسیو انتخاب میکردی که عاشقت بود و تو بهش علاقه نداشتی..!
(1399/2/9 , 23:31)[#]
 FAZi 
در یک مقطع از زندگی پول حرف اول رو میزنه، اون مقطع از روز تولد تا مردن شماست
(1399/2/29 , 18:07)[#]
☆☆GitA☆☆ ☆☆GitA☆☆ 
ما آدما هم شبیه این مورچه هاییم.
گاهی یه مشکلی که میاد تو زندگیمون فکر میکنیم تموم راها بسته شده و بدبخت شدیم.
در حالیکه دنیا خیلی بزرگه.

.
(1399/3/13 , 22:36)[#]
 FAZi 
از یه جایی به بعدم همینکه آدما حال آدمو بپرسن، خودش حال آدمو بدتر میکنه
(1399/3/13 , 22:37)[#]
 FAZi 
دیوار سرده ولی تکیه دادن بهش خیلی مطمئن تره نسبت به آدما
  در کل: 420
<< 1 2 3 4 5 6 ... 21 >>

فیلتر بر اساس نویسنده ی پست
دانلود تاپیک

رفتن به انجمن

New at the top
خانه
در کل : 0 عضو / 172 مهمان