آخرین فعالیت
☆☆دلنوشته☆☆ ﻳﻪ ﻣﺮﺿﻲ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ؛ﻳﻨﻲ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ؟
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻴﺸﻪ ﻧﺘﻮﻧﻲ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﻛﻨﻲ.
من همیشه اون چیزی بودم که بقیه
نتونستن واسه من باشن!
بزرگترین لطفی که در حق اطرافیانم میکنم اینه که از هیچکدوم هیچ انتظاری ندارم
کاش میشد حرف دل را بر صفحه نوشت
آنوقت چی میشد
دلت را از کینه پاک کن
آن زمان به جهان نگاه کن
خدایا دلمان را از هرآنچه احتمال خراشیدن دارد حفظ کن
عخییی گیتا کجایی دلبندم
مردم ترجیح میدن دروغی رو بپذیرن که باورهای قبلی اونا رو تایید کنه تا واقعیتی که امنیت ذهنی رو ازشون بگیره!
همیشه لازم نیست جواب همه رو بدی
بعضیارو ندید بگیر.
بی حسی: حالتی که در آن فرد، دیگر چیزی برایش از چیز دیگری مهمتر نباشد و همه چیز برایش به یک اندازه تباه باشند، هرچی شد، شد، هرچی نشد، نشد!
اگر به قابل اعتماد بودن آدما ۱۰ امتیاز اختصاص بدیم، ۸ امتیاز به افرادی میرسه که در غیاب آدما به اونا وفاداران....
همیشه ممنوعهها لذت بیشتری داشتن. مثل خوردن خوراکی یواشکی سر کلاس زیر میز. مثل همون امتحان که با تقلب پاس شدی. مثل سهم پیتزای شام خواهر که برای فردا گذاشته بود تو یخچال ولی تو نصف شب خوردیش. مثل همون یه تیکه از خیابون که دور از چشم مامور پلیس خلاف رفتی. مثل همون نیم ساعتی که دیر رسیدی سر کار ولی هیشکی نفهمید. مثل همون جیم شدن زنگ آخر مدرسه.
اینا همه به کنار، ممنوعه مثل تو. ممنوعه مثل دید زدن های دزدکیمون. ممنوعه مثل فکرایی که تو سرمونه.
یاد حوا و سیب ش افتادم. اگه همینقد لذت داشت، نوش جونت. فدای سرت اگه ما از بهشت پرت شدیم تو این جهنم.
#تووییت ?
کاش میشد اونی که تو زندگی واقعی سهم تو نیست از ذهنت هم بزاریش کنار.
پرسید: - چه خبر؟ خوبی؟؟
خواستم بگویم: دلم گرفته، خوب نیستم. بگویم دیشب که بیرون رفتهبودم، تمام شهر غمگین بود، آدمها مثل قبل نبودند، پیادهروهای شهر بی روح بود، شهر بیروح بود، همه چیز بیروح بود... چشمها از نگاه خالی بودند و لبخندها رفع تکلیف بود. آدمها بودند، اما انگار حضور نداشتند، به پشت سرشان نگاه کردم، هیچکس رد پا نداشت، هیچکس، هیچکس را نمیفهمید، هیچکس شبیه قبل نمیخندید.
خواستم بگویم: دلم گرفته از اینهمه خفقان و بغض، از اینهمه تغییر، از اینکه همان پیادهرویی که دوسال قبل در آن شادترین آدم جهان بودم، غمگینترین نقطهی شهر بود و خاطرات روشنی که از آن داشتم، به هزار و چندصدسال قبل از این باز میگشت.
دیدم سرسری پرسیده، به قیافهاش میخورد حوصلهی شنیدن اینهمه سیاهی و اندوه را نداشتهباشد، خودم را جمع و جور کردم و گفتم: "خبری نیست. خوبم." درحالیکه خبرها زیاد بود، خیلی زیاد... اما کسی از کسی خبر نمیخواست که! آدمها حوصلهی خودشان را هم نداشتند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
دلت که گرفت
حرفا که سیل شدن تو دلت
روی یه صفحه کاغض خالیش کن
بعد صفحه رو پاره کن و یا بسوزون
اینجوری هیچکس نمیتونه به دلت زخم جدیدی بزنه
از نظر روانشناسی:
گریه کردن نشون دهنده صحبت کردن بدنه، وقتی دردی ک شما نمیتونید اونو به زبون بیارید بدن با گریه به زبون میاره.
مثل پیاز باش
حتی در هنگام خورد شدن هم
اشک همه رو درمیاره
در کل: 420
دانلود تاپیکرفتن به انجمن
New at the top