تاپیک: کلبه ی تنهایی های آگرین
آگرین [#] (1399/7/18 , 07:37) |
ياد باد آن كه ز ما وقتِ سفر ياد نكرد!
به وداعي دلِ غمديده ی ما شاد نكرد.
*******
تو ز ما وقتِ سفر ياد نكردي اِي يار!
به وداعي دلِ ما شاد نكردي اِي يار!
خاطراتت به شبانگاه، رفيقِ سفرم،
تيرِ آهت بنشستست به بشكسته پَرَم.
ديشب از خاطرِ غمدیده صدايت كردم!
آسمان شاهدِ من بود! دعايت كردم.
خاك، از دردِ نگاهم پرِ گوهر مي شد،
دلم از آتشِ سوداي تو پرپر مي شد.
شام گه بود و به خون نقش همي شد سَحَرَم!
لحظه ها مي شد و مي رفت خدا از نظرم!
تنم از تابِ تَعَب، شمعِ شبانگاهان بود،
سوزِ اين زخمِ نفسگير، چه بي پايان بود!!
كاش مي شد من از اين خانه ی ويران بِرَهَم!!
كاش مي شد كه از اين خوابِ پريشان بِرَهَم!.
كاش مي شد ز ديارت سفر آغاز كنم!،
كاش مي شد كه از اين فاجعه پرواز كنم!.
كاش اين آتشِ افروخته خاموش شود!،
كاش از يادِ من اين قصه فراموش شود!.
وقتِ هجران شد و ديگر گهِ ما بي گاه است،
حرف بسيار و زمان بهرِ سخن كوتاه است.
نرود مهرِ تو تا حشر، برون از دلِ ما،
ديگرت تا به قيامت بسپارم به خدا.
به وداعي دلِ غمديده ی ما شاد نكرد.
*******
تو ز ما وقتِ سفر ياد نكردي اِي يار!
به وداعي دلِ ما شاد نكردي اِي يار!
خاطراتت به شبانگاه، رفيقِ سفرم،
تيرِ آهت بنشستست به بشكسته پَرَم.
ديشب از خاطرِ غمدیده صدايت كردم!
آسمان شاهدِ من بود! دعايت كردم.
خاك، از دردِ نگاهم پرِ گوهر مي شد،
دلم از آتشِ سوداي تو پرپر مي شد.
شام گه بود و به خون نقش همي شد سَحَرَم!
لحظه ها مي شد و مي رفت خدا از نظرم!
تنم از تابِ تَعَب، شمعِ شبانگاهان بود،
سوزِ اين زخمِ نفسگير، چه بي پايان بود!!
كاش مي شد من از اين خانه ی ويران بِرَهَم!!
كاش مي شد كه از اين خوابِ پريشان بِرَهَم!.
كاش مي شد ز ديارت سفر آغاز كنم!،
كاش مي شد كه از اين فاجعه پرواز كنم!.
كاش اين آتشِ افروخته خاموش شود!،
كاش از يادِ من اين قصه فراموش شود!.
وقتِ هجران شد و ديگر گهِ ما بي گاه است،
حرف بسيار و زمان بهرِ سخن كوتاه است.
نرود مهرِ تو تا حشر، برون از دلِ ما،
ديگرت تا به قيامت بسپارم به خدا.