تاپیک: کلبه ی تنهایی های آگرین
آگرین [#] (1398/10/23 , 18:18) |
قسمت سوم
*********
تا به خودم اومدم تو ترمینال آزادی تهران بودم
دریایی از چهره ها جلو چشمم رژه میرفتن
نمیدونستم از کجا برم و به کجا باید برسم
گیج و حیران مونده بودم که خدایا چه کنم
داشتم واقعا میترسیدم همه چی برام وحشت ناک جلوه کرده بود
هرجوری بود خودمو از دست راننده های سمج تاکسی ترمینال خلاص کردم و راه افتادم
تاکسی مال آدمایه که مقصدی دارن نه مال آدم بیمقصدی مثل من
میرفتم و به این فکر میکردم که حالا تو خونه چه اتفاقی افتاده
راجب نبود من بقیه چی میگن یا چکار میکنن
داشتم همینجوری میرفتم و تو افکارم غرق بودم که دستی رو شونم نشست
نزدیک بود از ترس با تمام قدرت جیق بزنم که جلو دهنمو گرفتم
پیرزنی رو به روم ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد
مدتی که خوب هم رو ورنداز کردیم به حرف اومد
سلام دخترم از شهرستان اومدی این خراب شده
دست پاچه سلام کردم و جواب مثبت دادم
سری تکون داد و گفت جا و مکان داری گل قشنگم
جواب منفی دادم
آهی کشید و گفت چند سالی هست تنها زندگی میکنم تو واقعا خیلی شبیه دخترمی خیلی زیاد
خیلی دوست دارم اگه خودتم بخوای بیایی و کنارم زندگی کنی
تو اون لحظه به جواب نه حتی یه لحظه هم فکر نکردم
چرا باید فکر میکردم
یه پیرزن تنها دلش به این خوش بود که من که شکل دخترش بودم کنارش باشم
پس بی هیچ تعارف و نه و نو و اینا قبول کردم
برق خوشحالی رو تو چشماش دیدم و دستمو گرفت و با خودش به طرف یه ماشین شیک برد که یه مرد میان سال پشت فرمونش نشسته بود
سر راه رفتن به خونه به چند پاساژ شیک و مدرن سر زدیم و پیرزن تا تونست برام خرید کرد و هرچی میخرید
آه میکشید و میگفت
بنفشه جان خرید اینا برای تو واقعا بهم آرامش میده و چقدر خوشحالم که تورو کنارم دارم
اون میخرید و من بی هیچ اعتراضی پرو میکردم و از دیدن خودم تو آینه براستی لذت میبردم
دیگه من اون دختر ساده ی روستایی نبودم که گاهی باید لباس مردا رو میپوشید و پا به پای برادرام تو صحرا و هم زمان پا به پای مامان بیچارم تو خونه کار میکردم و جون میکندم
کلی وسایل آرایشی هم برام خرید که من حتی طرز استفادشونو بلد نبودم
تو روستا تنها وسیله ی آرایشیم کِرِم ضد آفتاب بود اونم باید جوری میزدم که معلوم نباشه چون غیرت داداشام و پدرم قلنبه میشد و درد سر و کتک نصیبم میشد
پیرزن بعد خرید با لبخند گفت
وای مادر بعد ظهر از آرایشگاه هم برات نوبت میگیرم هم موهاتو به مود روز درست کنی هم ابروها و صورتتو
به زودی میشی ملکه ی زیبایی شهر تهران
حالا ببین کی بهت گفتم
و بعد با صدای بلند خندید
بعد ظهر همون روز همراه خودش به یکی از بهترین آرایشگاه های تهران رفتم
اونجا چند نفر هم سن پیرزن هم بودن که ظاهرا دوست پیرزن هم بودن
با دیدن من یکیشون سوتی کشید و گفت
ها چیه فهیم جوجه مرغ جدید آوردی واس جوجه خروسا یا واسه شغالا
بعد قاه قاه خندید و بقیه هم همراهیش کردن
پیرزن جواب داد
خاک تو گورت ملی این حرفا چیه اینو میبینی چقد شبیه دخترم که چند سال قبل همراه پسر و شوهرش تو تصادف مردن هستش
یکی دیگشون کش دار گفت
آرهه خییییلی شبیه و باز همه خندیدن
پیرزن که ظاهرا عصبی شده بود دستمو گرفت و گفت بریم سریع کارتو انجام بدیم برگردیم خونه کلی کار داریم
بعد از اصلاح صورت و کوتاه کردن و رنگ کردن موهام براستی خودم هم خودمو نمیشناختم
چنان تغییر کرده بودم که لحظه ای نمیتونستم دل از آینه بکنم
*****************
ادامه دارد
*********
تا به خودم اومدم تو ترمینال آزادی تهران بودم
دریایی از چهره ها جلو چشمم رژه میرفتن
نمیدونستم از کجا برم و به کجا باید برسم
گیج و حیران مونده بودم که خدایا چه کنم
داشتم واقعا میترسیدم همه چی برام وحشت ناک جلوه کرده بود
هرجوری بود خودمو از دست راننده های سمج تاکسی ترمینال خلاص کردم و راه افتادم
تاکسی مال آدمایه که مقصدی دارن نه مال آدم بیمقصدی مثل من
میرفتم و به این فکر میکردم که حالا تو خونه چه اتفاقی افتاده
راجب نبود من بقیه چی میگن یا چکار میکنن
داشتم همینجوری میرفتم و تو افکارم غرق بودم که دستی رو شونم نشست
نزدیک بود از ترس با تمام قدرت جیق بزنم که جلو دهنمو گرفتم
پیرزنی رو به روم ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد
مدتی که خوب هم رو ورنداز کردیم به حرف اومد
سلام دخترم از شهرستان اومدی این خراب شده
دست پاچه سلام کردم و جواب مثبت دادم
سری تکون داد و گفت جا و مکان داری گل قشنگم
جواب منفی دادم
آهی کشید و گفت چند سالی هست تنها زندگی میکنم تو واقعا خیلی شبیه دخترمی خیلی زیاد
خیلی دوست دارم اگه خودتم بخوای بیایی و کنارم زندگی کنی
تو اون لحظه به جواب نه حتی یه لحظه هم فکر نکردم
چرا باید فکر میکردم
یه پیرزن تنها دلش به این خوش بود که من که شکل دخترش بودم کنارش باشم
پس بی هیچ تعارف و نه و نو و اینا قبول کردم
برق خوشحالی رو تو چشماش دیدم و دستمو گرفت و با خودش به طرف یه ماشین شیک برد که یه مرد میان سال پشت فرمونش نشسته بود
سر راه رفتن به خونه به چند پاساژ شیک و مدرن سر زدیم و پیرزن تا تونست برام خرید کرد و هرچی میخرید
آه میکشید و میگفت
بنفشه جان خرید اینا برای تو واقعا بهم آرامش میده و چقدر خوشحالم که تورو کنارم دارم
اون میخرید و من بی هیچ اعتراضی پرو میکردم و از دیدن خودم تو آینه براستی لذت میبردم
دیگه من اون دختر ساده ی روستایی نبودم که گاهی باید لباس مردا رو میپوشید و پا به پای برادرام تو صحرا و هم زمان پا به پای مامان بیچارم تو خونه کار میکردم و جون میکندم
کلی وسایل آرایشی هم برام خرید که من حتی طرز استفادشونو بلد نبودم
تو روستا تنها وسیله ی آرایشیم کِرِم ضد آفتاب بود اونم باید جوری میزدم که معلوم نباشه چون غیرت داداشام و پدرم قلنبه میشد و درد سر و کتک نصیبم میشد
پیرزن بعد خرید با لبخند گفت
وای مادر بعد ظهر از آرایشگاه هم برات نوبت میگیرم هم موهاتو به مود روز درست کنی هم ابروها و صورتتو
به زودی میشی ملکه ی زیبایی شهر تهران
حالا ببین کی بهت گفتم
و بعد با صدای بلند خندید
بعد ظهر همون روز همراه خودش به یکی از بهترین آرایشگاه های تهران رفتم
اونجا چند نفر هم سن پیرزن هم بودن که ظاهرا دوست پیرزن هم بودن
با دیدن من یکیشون سوتی کشید و گفت
ها چیه فهیم جوجه مرغ جدید آوردی واس جوجه خروسا یا واسه شغالا
بعد قاه قاه خندید و بقیه هم همراهیش کردن
پیرزن جواب داد
خاک تو گورت ملی این حرفا چیه اینو میبینی چقد شبیه دخترم که چند سال قبل همراه پسر و شوهرش تو تصادف مردن هستش
یکی دیگشون کش دار گفت
آرهه خییییلی شبیه و باز همه خندیدن
پیرزن که ظاهرا عصبی شده بود دستمو گرفت و گفت بریم سریع کارتو انجام بدیم برگردیم خونه کلی کار داریم
بعد از اصلاح صورت و کوتاه کردن و رنگ کردن موهام براستی خودم هم خودمو نمیشناختم
چنان تغییر کرده بودم که لحظه ای نمیتونستم دل از آینه بکنم
*****************
ادامه دارد