تاپیک: فقط با لبخند وارد شوید ...
Milaad [#] (1398/10/21 , 23:43) |
نوشته یک مربی مهد کودک ??
چند سال پيش که در مهدكودكي با بچه های ٤ساله کار می کردم ?
می خواستم چکمه های یه بچه ای رو پاش کنم ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشارو خم و راست شدن، بچه رو بغل كردم و گذاشتم روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه كردم و یه نفس راحت كشيدم که...
هنوز آخیش گفتنم تموم نشده بود که بچه گفت :این چکمه ها لنگه به لنگه است!
ناچار با هزار زور و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب بودم که بچه نیافته تا بالاخره پوتین های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآوردم و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه كردم که لنگه به لنگه نباشه.?
در این لحظه بچه گفت این پوتین ها مال من نیست!?
من با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرم شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه انداختم و بهش گفتم آخه چی بهت بگم؟
دوباره با زحمت بیشتر این پوتین های بسیار تنگ رو در آوردم
وقتی کار تمام شد از بچه پرسيدم :خوب، حالا پوتین های تو کدومه؟ بچه گفت: همین ها!?
این ها پوتین های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...??
من که دیگه خونم به جوش اومده بود
سعی كردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و دوباره این پوتین هایی رو که به پای بچه نمی رفت رو پاش کنم...بعد از اتمام کار یک آه طولانی كشيدم و پرسيدم :خوب، حالا دستکش هات کجا هستند؟?
توی جیبت که نیستن کجاس...؟
بچه گفت:
توی پوتین هام بودن دیگه
???
چند سال پيش که در مهدكودكي با بچه های ٤ساله کار می کردم ?
می خواستم چکمه های یه بچه ای رو پاش کنم ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشارو خم و راست شدن، بچه رو بغل كردم و گذاشتم روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه كردم و یه نفس راحت كشيدم که...
هنوز آخیش گفتنم تموم نشده بود که بچه گفت :این چکمه ها لنگه به لنگه است!
ناچار با هزار زور و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب بودم که بچه نیافته تا بالاخره پوتین های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآوردم و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه كردم که لنگه به لنگه نباشه.?
در این لحظه بچه گفت این پوتین ها مال من نیست!?
من با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرم شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه انداختم و بهش گفتم آخه چی بهت بگم؟
دوباره با زحمت بیشتر این پوتین های بسیار تنگ رو در آوردم
وقتی کار تمام شد از بچه پرسيدم :خوب، حالا پوتین های تو کدومه؟ بچه گفت: همین ها!?
این ها پوتین های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...??
من که دیگه خونم به جوش اومده بود
سعی كردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و دوباره این پوتین هایی رو که به پای بچه نمی رفت رو پاش کنم...بعد از اتمام کار یک آه طولانی كشيدم و پرسيدم :خوب، حالا دستکش هات کجا هستند؟?
توی جیبت که نیستن کجاس...؟
بچه گفت:
توی پوتین هام بودن دیگه
???