لبخند زد و دستامو گرفت اما توی خواب
فردا نشده بیدار شدم... بیدار و خراب
عکسش روی میز باز از توی قاب بیرون اومد و
دستامو گرفت با هم دوباره رفتیم توی قاب
ترسیدم اگه بیدار بشم خوابم بپره
گفتم نکنه اصلا روی میز خوابم نبره
تنها روی تخت تنها توی خواب با اون توی قاب
چشماشو که بست قاب از روی میز افتاد و شکست
حالا یه نفری خواب منو تعبیر کنه
تا ساعتای بی خوابی من تغییر کنه