تاپیک: فلسفه بدانیم
?زیبای وحشی ? [#] (1402/10/2 , 17:25) انتقام قادسيه را خواهیم گرفت |
? چهار دسته سنخ روانی( فلسفه #اخلاق)
1️⃣ سنخ حقیقت:
یک دسته از آدمها دغذغهشان فقط حقیقت است، چیزی که آرامش درون به آنها میدهد، این است که مثلاً جواب یک مسأله ریاضی را دریابند یا یک مشکل فلسفی را حل کنند یا رمز یک معما را بگشایند. همه اینها با حقیقت سروکار دارند، یعنی مکشوف شدن یک مجهول برای انسانهای اهل حقیقت، آرامشآور است. انسانهای این سنخ بیشتر جویای رشتههای مختلف علوم و معارفند، چه علوم تجربی، چه علوم فلسفی یا تاریخی و یا عرفانی و برایشان مهم است که حقیقت بر آنها مکشوف شود. شنیدهاید که (البته نمیدانم بهلحاظ تاریخی صحت دارد یا نه) ابوریحان بیرونی در گوشه یک آسیاب زندگی میکرد. آسیابان نقل کرده که هنگامی که مسألهای را حل میکرد، میدوید و در دل شب به پشتبام میرفت و فریاد میزد: کجایند شاهزادههایی که فکر میکنند در حال عیش و نوشاند!؟ عیش و نوش میخواهند، بیایند وضع مرا ببینند!
از نظر سنخهای روانی دیگر، این حرف خندهدار است: اینکه حل یک مسأله ریاضی یا فهمیدن این که طول و عرض جغرافیایی سمرقند چند است. از عیش و نوش شاهزادگان در دل شب لذت بیشتری داشتهباشد! اما اگر واقعاً سنخ روانی ابوریحان حقیقتجویی بوده، باور کنید لذتی که میبرده، از هر لذت متصوری بیشتر بوده، چون اساساً برای این دسته افراد فهم یک حقیقت از حقایق عالم، مهمترین چیز است.
2️⃣ سنخ خدمت:
سنخ روانی دوم، سنخ خدمت (service) است. برای این دسته آدمها حقیقت مهم نیست. بلکه این مهم است که مثلاً برای خانمی که میخواهد ازدواج کند، جهیزیه تهیه کنند، برای کسی که خانه میسازد، مصالح فراهم کنند، یا دارالایتام بسازند. آرامش این سنخ روانی در آن است که احساس کند به فرد دیگری خدمت میکند. برهان شگفتانگیزی که کسی برای اثبات یک قضیه ریاضی بهکار بسته، برای آنان هیچ لذتی در برندارد.
3️⃣سنخ ریاضت:
سنخ روانی سوم،سنخ ریاضت است. این دسته افراد کاری به حقیقت یا خدمت ندارند، بلکه میخواهند کمترین بهرهوری را از عالم داشته باشند؛ انگار از بهرهوری از عالم احساس شرم میکنند. مثلاً اگر فردی بتواند تمام عمرش را با 200 کیلو غذا و 3 دست کت و شلوار سرکند، میگویند پس نباید از این مقدار فراتر رفت. البته ریاضت با زهد تفاوت دارد. سنخ ریاضت، به وقت ضرورت و به قدر ضرورت اعتقاد دارند. آنان در برابر هرکاری میپرسند: آیا ضرورت دارد؟
4️⃣سنخ عشق یا عبادت یا پرستش:
سنخ روانی چهارم، سنخ عشق یا عبادت یا پرستش است. این دسته افراد دنبال کسی میگردند که عاشقش شوند. اینها اهل شیفتگیاند، اهل عشقاند و زندگیشان فقط با پیداکردن معشوق و فانی شدن در او و خود را بهدست او سپردن، میگذرد. این افراد در بعضی ادیان به عبادت روی میآورند، چون عبادت هم یک سنخ عشقورزی با خداست، برخی دیگر به مفهوم دقیق اهل عبادت نیستند، اما یک رویه پرستشگری دارند، مثلاً رهبرشان را میپرستند، ملتشان را میپرستند، همیشه دوست دارند به چیزی بیاویزند و زندگیشان در تعلق بگذرد. واژه علاقه هم از همین جا میآید، یعنی آویختن. تیپولوژی معروف آیین هندو، همین چهار دسته است.
?کسی که اهل حقیقت است، اساساً وارد خیلی از کارها نمیشود؛ کسی که اهل خدمت است، وارد خیلی از مناسبات اجتماعی و قراردادها نمیشود. این چهار سنخ روانی، چهار نوع زندگی برای خود سامان دادهاند، ولی بحث بر سر این است که بخواهند اخلاقی باشند، باید در زندگیای که برای خود سامان دادهاند، اخلاقی باشند. نمیتوان به اولی گفت مثل دومی زندگی کند، ولی میتوان گفت این چهار نفر که به خاطر چهار سنخ روانی متفاوت چهار زندگی متفاوت دارند، هرکدام اخلاق را در راه خود رعایت کنند، در واقع وقتی کسی وارد یک سلسله مناسبات نمیشود، اخلاقیات آن مناسبات هم برایش معنا پیدا نمیکند. انسانهای مختلف، بهخاطر سنخهای روانی مختلفی که دارند، شیوههای زندگی متفاوتی دارند و هر شیوه زندگی دارای سلسله رفتارهایی است و تبعاً یک سری رفتارها هم در آن غایب هستند. اگر من معلم باشم، اخلاق تحقیق، تعلیم و تربیت و گفتوگو و باور در مورد من مصداق پیدا میکند، اما اگر تاجر باشم، اخلاق باور در مورد من مصداق پیدا نمیکند...!
?جامعه اخلاقی، انسان اخلاقی
✍ #دکتر_مصطفی_ملکیان♻️
1️⃣ سنخ حقیقت:
یک دسته از آدمها دغذغهشان فقط حقیقت است، چیزی که آرامش درون به آنها میدهد، این است که مثلاً جواب یک مسأله ریاضی را دریابند یا یک مشکل فلسفی را حل کنند یا رمز یک معما را بگشایند. همه اینها با حقیقت سروکار دارند، یعنی مکشوف شدن یک مجهول برای انسانهای اهل حقیقت، آرامشآور است. انسانهای این سنخ بیشتر جویای رشتههای مختلف علوم و معارفند، چه علوم تجربی، چه علوم فلسفی یا تاریخی و یا عرفانی و برایشان مهم است که حقیقت بر آنها مکشوف شود. شنیدهاید که (البته نمیدانم بهلحاظ تاریخی صحت دارد یا نه) ابوریحان بیرونی در گوشه یک آسیاب زندگی میکرد. آسیابان نقل کرده که هنگامی که مسألهای را حل میکرد، میدوید و در دل شب به پشتبام میرفت و فریاد میزد: کجایند شاهزادههایی که فکر میکنند در حال عیش و نوشاند!؟ عیش و نوش میخواهند، بیایند وضع مرا ببینند!
از نظر سنخهای روانی دیگر، این حرف خندهدار است: اینکه حل یک مسأله ریاضی یا فهمیدن این که طول و عرض جغرافیایی سمرقند چند است. از عیش و نوش شاهزادگان در دل شب لذت بیشتری داشتهباشد! اما اگر واقعاً سنخ روانی ابوریحان حقیقتجویی بوده، باور کنید لذتی که میبرده، از هر لذت متصوری بیشتر بوده، چون اساساً برای این دسته افراد فهم یک حقیقت از حقایق عالم، مهمترین چیز است.
2️⃣ سنخ خدمت:
سنخ روانی دوم، سنخ خدمت (service) است. برای این دسته آدمها حقیقت مهم نیست. بلکه این مهم است که مثلاً برای خانمی که میخواهد ازدواج کند، جهیزیه تهیه کنند، برای کسی که خانه میسازد، مصالح فراهم کنند، یا دارالایتام بسازند. آرامش این سنخ روانی در آن است که احساس کند به فرد دیگری خدمت میکند. برهان شگفتانگیزی که کسی برای اثبات یک قضیه ریاضی بهکار بسته، برای آنان هیچ لذتی در برندارد.
3️⃣سنخ ریاضت:
سنخ روانی سوم،سنخ ریاضت است. این دسته افراد کاری به حقیقت یا خدمت ندارند، بلکه میخواهند کمترین بهرهوری را از عالم داشته باشند؛ انگار از بهرهوری از عالم احساس شرم میکنند. مثلاً اگر فردی بتواند تمام عمرش را با 200 کیلو غذا و 3 دست کت و شلوار سرکند، میگویند پس نباید از این مقدار فراتر رفت. البته ریاضت با زهد تفاوت دارد. سنخ ریاضت، به وقت ضرورت و به قدر ضرورت اعتقاد دارند. آنان در برابر هرکاری میپرسند: آیا ضرورت دارد؟
4️⃣سنخ عشق یا عبادت یا پرستش:
سنخ روانی چهارم، سنخ عشق یا عبادت یا پرستش است. این دسته افراد دنبال کسی میگردند که عاشقش شوند. اینها اهل شیفتگیاند، اهل عشقاند و زندگیشان فقط با پیداکردن معشوق و فانی شدن در او و خود را بهدست او سپردن، میگذرد. این افراد در بعضی ادیان به عبادت روی میآورند، چون عبادت هم یک سنخ عشقورزی با خداست، برخی دیگر به مفهوم دقیق اهل عبادت نیستند، اما یک رویه پرستشگری دارند، مثلاً رهبرشان را میپرستند، ملتشان را میپرستند، همیشه دوست دارند به چیزی بیاویزند و زندگیشان در تعلق بگذرد. واژه علاقه هم از همین جا میآید، یعنی آویختن. تیپولوژی معروف آیین هندو، همین چهار دسته است.
?کسی که اهل حقیقت است، اساساً وارد خیلی از کارها نمیشود؛ کسی که اهل خدمت است، وارد خیلی از مناسبات اجتماعی و قراردادها نمیشود. این چهار سنخ روانی، چهار نوع زندگی برای خود سامان دادهاند، ولی بحث بر سر این است که بخواهند اخلاقی باشند، باید در زندگیای که برای خود سامان دادهاند، اخلاقی باشند. نمیتوان به اولی گفت مثل دومی زندگی کند، ولی میتوان گفت این چهار نفر که به خاطر چهار سنخ روانی متفاوت چهار زندگی متفاوت دارند، هرکدام اخلاق را در راه خود رعایت کنند، در واقع وقتی کسی وارد یک سلسله مناسبات نمیشود، اخلاقیات آن مناسبات هم برایش معنا پیدا نمیکند. انسانهای مختلف، بهخاطر سنخهای روانی مختلفی که دارند، شیوههای زندگی متفاوتی دارند و هر شیوه زندگی دارای سلسله رفتارهایی است و تبعاً یک سری رفتارها هم در آن غایب هستند. اگر من معلم باشم، اخلاق تحقیق، تعلیم و تربیت و گفتوگو و باور در مورد من مصداق پیدا میکند، اما اگر تاجر باشم، اخلاق باور در مورد من مصداق پیدا نمیکند...!
?جامعه اخلاقی، انسان اخلاقی
✍ #دکتر_مصطفی_ملکیان♻️