تاپیک: تاریخ پادشاهان ایران دوست ایران را بهتر بشناسیم
?زیبای وحشی ? [#] (1402/9/30 , 23:38) انتقام قادسيه را خواهیم گرفت |
در قرن های گذشته شب یلدا را شبی نحس می دانستند و در بیشتر مواقع شب طولانی سیاه، شب سختی و درد، شب هجران، شب غم و … با شب یلدا مترادف بودند و این مفاهیم در شعر شعران بزرگ هم نمود پیدا کرده است. نه فقط غم روزگار به یلدا تشبیه شده بلکه غم دوری از یار و دست نیافتن به او را در بعضی از اشعار عاشقانه با تشبیه موی معشوق به شب یلدا می بینیم که وجه شبه این دو همان سیاهی و درازی می باشد. در اشعار شاعران بزرگ، برعکس شعر معاصر، یک شعر کامل در وصف شب یلدا وجود ندارد بلکه شاعر حین غزل یا قصیده در تک بیتی اشاره به این شب دارد. در این مطلب تک بیتی، دو بیتی و رباعیات شب یلدا را می خوانید.
رتبه عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
روز عیشی خواستم زاید چه دانستم که چرخ
حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
وحشی بافقی
شاهی که هول و کینه او بر عدوی ملک
تابنده روز را شب یلدا کند همی
شب نیکو سگال او شده چون روز رخشنده
چنان چون روز بدخواهش شده همچون شب یلدا
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا
مسعود سعد سلمان
گفتمش: با عارضت زلفت تناسب از چه یافت
گفت: ماه روشن است این و شب یلداست
درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس
ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا
به نور طلعت رخشنده روشنایی بخش
ز انوار ریاحین باغ و بستان گشته سرتاسر
منور چون عبادتگاه راهبانان شب یلدا
همه ایام داعی از عنا شبهای یلدا شد
به از مدح تو صبحی نیس این شبهای یلدا را
رشیدالدین وطواط
ای جهانداری که گر خورشید عقلت نیستی
روز خلق از تیرگی همچون شب یلداستی
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا
چون هوا را تیره گرداند غبار لشکرش
روز روشن بر مَعادی چون شب یلدا بود
امیر معزی
سخن بزرگان در مورد شب یلدا
هم به صبر از شب یلدای فراقت روزی
دل محنت کشم امید نجاتی دارد
چشم جان را سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
اقبال لاهوری
کی بشارت نامه روز آورند
وین شب یلدا به پایان کی رسد
قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا
مگر خود این شب یلدا به روز دانم برد
کدام یلدا کاین شب هزار چندان است
حکیم نزاری
کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد
بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده
بر رخ تو که آفت جان منست
از شب یلدا سپه آوردهای
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
امیرخسرو دهلوی
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
حافظ
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا
سلمان ساوجی
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
سعدی
به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا
چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
عطار
در زرد و سرخ شام و شفق بودهام کنون
تن را به عودی شب یلدا برآورم
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا
آری که افتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند
همه شبهای غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
خاقانی
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
اوحدی مراغهای
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل قدر داری و او یلدا
ناصرخسرو
مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند
روز سفید خود شب یلدا نمیکنند
در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید
گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب
روزی دل گشت از زلف دراز او مرا
آنچه بر بیمار از طول شب یلدا گذشت
بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
کوته نمیشود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد
شد دام زیر خاک ز گرد و غبار خط
زلفی که بود از شب یلدا بلندتر
آه ما رعناترست از آه ماتم دیدگان
آنچنان کز جمله شبها شب یلدا یکی است
میکند زلف دراز تو به دلهای حزین
آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند
در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید
گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب
زلف ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست
دست کوته دار ای مهر از شب یلدای من
صائب تبریزی
رتبه عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد
در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
عمر ابد ز عهده نمیآیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را
روز عیشی خواستم زاید چه دانستم که چرخ
حامله دارد به سد ماتم شب یلدای من
وحشی بافقی
شاهی که هول و کینه او بر عدوی ملک
تابنده روز را شب یلدا کند همی
شب نیکو سگال او شده چون روز رخشنده
چنان چون روز بدخواهش شده همچون شب یلدا
کرده خورشید صبح ملک تو
روز همه دشمنان شب یلدا
مسعود سعد سلمان
گفتمش: با عارضت زلفت تناسب از چه یافت
گفت: ماه روشن است این و شب یلداست
درازای شب یلدای هجران
مپرس از من از آن مشکین رسن پرس
ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا
به نور طلعت رخشنده روشنایی بخش
ز انوار ریاحین باغ و بستان گشته سرتاسر
منور چون عبادتگاه راهبانان شب یلدا
همه ایام داعی از عنا شبهای یلدا شد
به از مدح تو صبحی نیس این شبهای یلدا را
رشیدالدین وطواط
ای جهانداری که گر خورشید عقلت نیستی
روز خلق از تیرگی همچون شب یلداستی
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فروزانی و گیتی شب یلدا
چون هوا را تیره گرداند غبار لشکرش
روز روشن بر مَعادی چون شب یلدا بود
امیر معزی
سخن بزرگان در مورد شب یلدا
هم به صبر از شب یلدای فراقت روزی
دل محنت کشم امید نجاتی دارد
چشم جان را سرمه اش اعمی کند
روز روشن را شب یلدا کند
اقبال لاهوری
کی بشارت نامه روز آورند
وین شب یلدا به پایان کی رسد
قسمت من بین و روزی رقیب
روز عید او را، شب یلدا مرا
مگر خود این شب یلدا به روز دانم برد
کدام یلدا کاین شب هزار چندان است
حکیم نزاری
کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد
بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده
بر رخ تو که آفت جان منست
از شب یلدا سپه آوردهای
هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست
امیرخسرو دهلوی
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
حافظ
شب یلدا است هر تاری ز مویت، وین عجب کاری
که من روزی نمیبینم، خود این شبهای یلدا
سلمان ساوجی
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست
شب فراق تو هر شب که هست یلداییست
روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
سعدی
به عزت شب قدر و شب حساب برات
به حرمت شب آبستن و شب یلدا
چو درد من سری پیدا ندارد
شب یلدای من فردا ندارد
عطار
در زرد و سرخ شام و شفق بودهام کنون
تن را به عودی شب یلدا برآورم
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا
آری که افتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند
همه شبهای غم آبستن روز طرب است
یوسف روز، به چاه شب یلدا بینند
هست چون صبح آشکارا کاین صباحی چند را
بیم صبح رستخیز است از شب یلدای من
خاقانی
شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
اوحدی مراغهای
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد
مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل قدر داری و او یلدا
ناصرخسرو
مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند
روز سفید خود شب یلدا نمیکنند
در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید
گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب
روزی دل گشت از زلف دراز او مرا
آنچه بر بیمار از طول شب یلدا گذشت
بیدار شو که در شب یلدای نیستی
در پرده است چشم ترا طرفه خوابها
کوته نمیشود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد
شد دام زیر خاک ز گرد و غبار خط
زلفی که بود از شب یلدا بلندتر
آه ما رعناترست از آه ماتم دیدگان
آنچنان کز جمله شبها شب یلدا یکی است
میکند زلف دراز تو به دلهای حزین
آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند
در شب یلدای بخت من نیارد شد سفید
گر ید بیضا نماند از گل صبح آفتاب
زلف ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست
دست کوته دار ای مهر از شب یلدای من
صائب تبریزی